معماری و زمین، فرصت معمارِ عصر تازه
زمین نه متعلق به انسان است، نه بیجان در زیر پای او؛ زمین یک امکان بالقوه و بالفعل است، و فرصتی برای شکوفایی استعداد زیستن، تا آدمی با خردمندی ممکناتش را به شکل و شمایل زیستن بدل کند.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
وحید قاسمی-معمار و فرهنگپژوه: زمین نه متعلق به انسان است، نه بیجان در زیر پای او؛ زمین یک امکان بالقوه و بالفعل است، و فرصتی برای شکوفایی استعداد زیستن، تا آدمی با خردمندی ممکناتش را به شکل و شمایل زیستن بدل کند. این ممکنات فقط خاک نیست، زمین آب دارد، باد دارد و خاک هم دارد و با ممکنات زمین است که آتش هم به شیوه زندگی آدمی افزوده میشود و ازاینرو زمین مهمترین زمینه برای تبلور فرهنگ میشود که خردمندانهترین راهبرد آدمی برای ایجاد کیفیت و ذوق و ذائقه برای تداوم حیات است و هر مدیریتی که این نسبت را نفهمد، به جای آبادانی، مصرف میکند. و هر معماری که آن را بفهمد، به جای ساختمان، عمارت و بنا و در نهایت جهان خلق میکند. ما در عصری هستیم که در آن زمین بیش از هر زمان دیگری در معرض تصرف است و درعینحال کمتر از هر دورهای فهمیده میشود. توسعه، ساختوساز، استخراج و برنامهریزی، همگی در ظاهر به نام آبادانی انجام میشوند، اما در ژرفای خود از نوعی بیقراری تمدنی حکایت دارند: از گسست میان انسان و زمینی که روزگاری زمینه معنا و همزیستی بود و اکنون به موضوع مالکیت، بهرهبرداری و قیمت بدل شده است. این گسست، فقط زیستمحیطی نیست؛ فرهنگی است، زیرا رابطه انسان با زمین همواره بخش مهمی از فرصت معناسازی و ایجاد نهاد و دستگاه فرهنگی او بوده است. در نگاه رایج، زمین چیزی است که باید تملک، تنظیم یا حفاظت شود. اما این سه وجه -تملک، تنظیم و حفاظت- هر سه از موضع سلطه سخن میگویند، نه از موضع گفتوگو. زمین در چنین وضعیتی بیصدا میشود. زمین اگر بهمثابه «حافظه زنده فرهنگ» فهم شود، دیگر نه موضوع مالکیت، بلکه شریک گفتوگوست. او همان بستری است که در آن نهتنها زندگی، بلکه معنا نیز ریشه میدواند. هر ساختن، در چنین افقی، ادامه گفتوگوی انسان با زمین است. زمین، در جوهر خود، میدان پیوندِ حیات و معناست. او حافظهای زنده است که رد پای انسان، باد، آب و نور را در خود ذخیره کرده و آن را به زمانهای بعدی سپرده است. هر جامعهای که بتواند این حافظه را بخواند، فرهنگیتر میزیَد. و معماری، هنر خواندن این حافظه است. معماری زمانی آغاز میشود که انسان تصمیم میگیرد زمین را نه تسخیر، بلکه ترجمه کند. بنایی که بر زمین مینشیند، اگر حاصل تصرف باشد، چیزی جز حجم نیست؛ اما اگر حاصل گفتوگو باشد، به اثر فرهنگی بدل میشود. در چنین نسبتی، معمار دیگر سازنده کالبد نیست، بلکه مفسر حضور است. او میکوشد زمین را به زبان فضا ترجمه کند و میان ماده و معنا تعادل برقرار کند. در هر نقطه از جهان، آنجا که معماری توانسته است زبان زمین را به فضا بدل کند، نوعی همزیستی فرهنگی شکل گرفته است: فضاهایی که نور، باد، مصالح و مسیرهای حرکت را نه براساس دستور، بلکه براساس فهمی از هماهنگی با بستر به کار میبرند و این هماهنگی همان جایی است که «ذوق» و «ذائقه فرهنگی» در کار معمار ظاهر میشود. ماهیت معماری که در محصول معماری تبلور دارد، نوعی پاسخ فرهنگی است به پرسش زمین. هر فضا، هر دیوار و هر گشودگی، جملهای از گفتوگوی زمین و انسان است. این گفتوگو در مصالح و نسبتها، در مقیاس نور و اندازه گامها، در تماسِ دست و دما، خود را آشکار میکند. معماری نه تزئین جهان، بلکه تفسیر آن است. اگر زمین حافظه است، معماری زبان خواندن و ترجمه آن است. معمار، در عمیقترین معنا، کسی است که میتواند «به زبان زمین گوش دهد». در این نگاه معمار، مفسر رابطه انسان با بستر زیست است.
برای تحقق این موضوع دو چیز بسیار کارآمد است، ذوق و ذائقه و توانایی فرهنگی
ذوق، صرفا سلیقه زیباشناختی نیست؛ نوعی حساسیت فرهنگی است به نسبتها و کیفیتهای زندگی. ذوق، زبان ناخودآگاه زمین در ذهن انسان است. ذائقه، آن نیروی انتخاب و تمییز است که میان امکانهای گوناگون، آنچه را به تداوم زندگی نزدیکتر است، برمیگزیند. اگر این دو در جامعهای خاموش شوند، معماری از کیفیت تهی میشود، و زمین، به بستر فراموششدهای بدل میشود که روی آن حجمهایی بیریشه میرویند. اما برای شنیدن صدای زمین، باید توانایی فرهنگی داشت؛ نوعی ظرفیت درونی برای درک، ترجمه و عمل براساس معنا. توانایی فرهنگی فقط دانش یا مهارت نیست، بلکه ترکیبی از آگاهی، حساسیت و تخیل است؛ نیرویی که به معمار اجازه میدهد زمین را نه بهعنوان مانع، بلکه بهعنوان همکار در طراحی ببیند؛ جامعه برخوردار از توانایی فرهنگی، زمین را میدان تجربه مشترک میفهمد؛ جایی که گذشته و آینده در لحظه زیستن به هم میپیوندند. مدیریت فرهنگی درست زمانی معنا پیدا میکند که هدفش شکوفایی همین توانایی باشد: پرورش ذوق جمعی، حساسیت به بستر، و بازسازی پیوند میان تصمیم و زمین. در این معنا، مدیریت فرهنگی نه نظام دستوردهی، بلکه طراحی شرایطی است که در آن فرهنگ بتواند خود را در زمین تجلی دهد. مدیر فرهنگی کسی است که میفهمد سیاستگذاری بدون بستر فرهنگی، تصمیمی بیریشه است.
او به جای تعیین شکل، به کشف معنا میپردازد؛ به جای کنترل رفتار، شرایط گفتوگو را فراهم میکند. مدیریت فرهنگی اگر بخواهد بهراستی نوین باشد، باید زمین را از «دارایی» به «داستان» بدل کند؛ یعنی زمین را بهمثابه موجودی زنده در تصمیمسازی وارد کند. وقتی مدیریت فرهنگی زمین را از دارایی به داستان بدل کند، معماری نیز از ساختوساز به روایت بدل میشود. محصول معماری در این سطح، خود زمین است که به شکلی تازه خوانده میشود. معمار در این نقش، نه تولیدکننده حجم، بلکه مؤلفِ تجربه است؛ کسی که میان نیروها و امکانات زمین و شیوههای زندگی و زیستن، گفتوگویی معنادار برقرار میکند، در چنین معماریای، هر تصمیم طراحانه -از فرم تا فناوری- در نسبت با بستر معنا مییابد. در آینده نزدیک، مسئله اصلی معماری نه کمبود زمین، بلکه فقدان گفتوگو با زمین خواهد بود. آن کسی که بتواند این گفتوگو را دوباره برقرار کند، معمارِ عصر تازه است. محصول معماری، اگر از چنین گفتوگویی برآید، دو ویژگی خواهد داشت: نخست، تداوم، یعنی توان زیستن در زمان و نه فرسودگی در مصرف؛ دوم، تعلق، یعنی پیوندی میان مکان و انسان که از بیرون تحمیل نشده، بلکه از درون برآمده است. در اینجا کیفیت، جای کمیت را میگیرد، و معماری بدل به فرایندی از اندیشیدن، ساختن و زیستن میشود. برای بازگرداندن این گفتوگو، سه مسیر پیشروی ماست.
1. بازآموزی ذوق فرهنگی: آموزش معماری و طراحی باید از محور زیباییشناسی منفصل از بستر به سمت تربیت ذوق سرزمینی حرکت کند. ذوق یعنی درک نسبتها، نه صرفا حجمها.
2. توانمندسازی فرهنگی مدیران: مدیریت فرهنگی باید زمین را در مرکز تصمیمسازی بازتعریف کند. شاخصهای توسعه باید شامل معیارهای «تعلق به بستر»، «احترام به حافظه مکان» و «مشارکت زمین در تصمیم» باشند.
3. روایتسازی معمارانه از زمین: هر پروژه، از کوچکترین خانه تا بزرگترین طرح شهری، باید بتواند بخشی از داستان زمین را بازگو کند. این روایت نه تزئینی، بلکه بخشی از ساختار طراحی است؛ همان چیزی که به پروژه، هویت فرهنگی میدهد.
زمین، در سکوت خود، خردی دارد که هیچ دستگاهی قادر به تولیدش نیست. انسان اگر گوش دهد، درمییابد که معماری، ادامه حیات زمین در زبان فرهنگ است. زمین ما را میسازد، پیش از آنکه ما بر او بسازیم.
هم از این روست که معماری میتواند بهعنوان فرصت مکانمندی برای شیوههای زندگی به زبانهای گوناگون باشد که کارویژهاش حق و شأن زمین را به جا آوردن است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.