از هنرستان تا قلههای هنر؛ روایتی از همراهی با استاد محمود فرشچیان
گفتوگو با استاد اردشیر مجردتاکستانی، به بهانه درگذشت استاد فرشچیان
اردشیر مجردتاکستانی متولد ۲۳ دی ۱۳۲۸ شهر رشت در استان گیلان است. او اصالتا اهل تهران و یکی از نقاشان مکتب مینیاتور است. وی نگارگر، محقق نگارگری، تذهیب و تشعیر و فارغالتحصیل هنرستان هنرهای تجسمی است. وی نمایشگاههای انفرادی در زمینه نگارگری برگزار کرده و در بیش از 20 نمایشگاه گروهی در چندین نمایشگاه خارجی نیز حضور داشته است.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
ترانه سلطانی
اردشیر مجردتاکستانی متولد ۲۳ دی ۱۳۲۸ شهر رشت در استان گیلان است. او اصالتا اهل تهران و یکی از نقاشان مکتب مینیاتور است. وی نگارگر، محقق نگارگری، تذهیب و تشعیر و فارغالتحصیل هنرستان هنرهای تجسمی است. وی نمایشگاههای انفرادی در زمینه نگارگری برگزار کرده و در بیش از 20 نمایشگاه گروهی در چندین نمایشگاه خارجی نیز حضور داشته است. در ۲۶ آذر سال ۱۳۹۹ استاد اردشیر مجردتاکستانی به همراه استاد محمود فرشچیان و سه نفر دیگر از استادان نگارگری ایران بهعنوان گنجینههای زنده بشری، در فهرست میراث ناملموس یونسکو ثبت شدند.
او مدرس مینیاتور در هنرستانهای گرافیک دانشگاه تهران و از داوران نخستین دوسالانه نگارگری ایران است. از وی مقالاتی در زمینه ابر و باد در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و تاریخچه تذهیب در دایرهالمعارف بزرگ شیعه به چاپ رسیده است. تاکستانی سرپرست کارگاه مرمت و صحافی سنتی نسخههای خطی و نفیس حرم فاطمه معصومه است. درگذشت استاد فرشچیان باعث شد به سراغ هنرمند برجسته، استاد اردشیر مجردتاکستانی که از شاگردان برجسته استاد بودند، برویم و گفتوگویی با ایشان داشته باشیم.
اولین دیدار شما با استاد چه زمانی و چگونه بود؟
من سال اول هنرستان بودم، هنرستان هنرهای تجسمی. مرحوم مبینی معلم ما بودند که در میانه سال رفتند. جای ایشان را آقای عباس معیری گرفتند. کمی بعد، آقای معیری هم بورسیه گرفت و به فرانسه رفت. بعد از رفتن ایشان بود که متوجه شدیم قرار است استاد فرشچیان معلم ما شوند. وقتی این خبر را شنیدیم، بسیار خوشحال شدیم.
استاد پیشتر در هنرستان دختران تدریس میکردند و وقتی فهمیدیم قرار است به هنرستان پسران هم بیایند، خوشحالیمان دوچندان شد. آن زمان ما هنوز سال اول بودیم و نمیدانستیم ایشان چه جایگاه بزرگی در هنر دارند. بعدتر که بیشتر ایشان را شناختیم، تازه به بزرگی مقام هنریشان پی بردیم.
در همان برخوردهای اول، حسن اخلاق و مهربانیشان توجه ما را جلب کرد. استاد بسیار دستودلباز بودند و به همه شاگردان توجه داشتند. در مدرسه ما دانشآموزانی بودند که از شهرستان آمده و وضع مالی خوبی نداشتند. استاد اگر میفهمید کسی در مضیقه است، بیدرنگ کمکش میکرد. حتی یادم هست یکی از شاگردان به اعتیاد دچار شد و استاد با هزینه شخصی، او را در کمپ ترک اعتیاد بستری کردند.
حمایتهای ایشان محدود به ساعات مدرسه نبود؛ درِ خانه استاد همیشه به روی شاگردانش باز بود، حتی در روزهای تعطیل. برخوردشان با همه ما مثل یک پدر مهربان بود. با این حال، متأسفانه بعد از انقلاب، برخی از همان شاگردانی که بیشترین حمایت را دیده بودند، برای استاد مشکلاتی ایجاد کردند. ولی ایشان هیچوقت به این مسائل بها نمیدادند. میزان علاقه و توجهشان به شاگردان را همین بس که زمانی که در آمریکا بودند و از بیماری من باخبر شدند، از همانجا برایم پول فرستادند تا در تنگنا نباشم.
استاد بعد از دوران هنرستان نیز همچنان حامی شما بودند؟
بله، در دوران هنرستان یکی از بزرگترین حامیان من بودند و بعد از فارغالتحصیلی نیز همچنان پشتیبان ما ماندند. در آن زمان بسیاری از استادان فاصله زیادی با شاگردان داشتند و حتی گاهی خودشان را میگرفتند و بهاصطلاح حتی جواب سلاممان را نمیدادند، ولی استاد اینطور نبودند. آقای قهاری هم که به ما مجسمهسازی آموزش میدادند انسان بسیار شریفی بودند و خیلی به دانشآموزان کمک میکردند. استاد فرشچیان حتی برای شاگردانی که کارشان خوب بود، سفارش کار میگرفتند و همیشه شجاعت و شهامت کارکردن را در ما تقویت میکردند.
گاهی به آتلیه ایشان میرفتیم. مشغول کار که بودند، میگفتند: «شما هم بیایید یک قلمی بزنید». ما میترسیدیم خراب شود، اما میگفتند: «بکنید، اگر خراب شد، من اصلاح میکنم. دوست دارم جای قلم شما هم باشد».
در جریان پروژههای بزرگ ایشان هم بودهاید؟
بله، مثلا کارهای مشهد از همان زمان شروع شد. در دوران قبل از انقلاب، اولین سفارش را فرح پهلوی داده بود. آن زمان مقوای ماکت در ایران نبود و فرح کارتن کارتن از آمریکا سفارش میداد و میآورد تا هنرمند روی آن کار کند. اما آقای ولیان که از فرح خوشش نمیآمد، اجازه نداد این کارها به مشهد برسد. طرح اولیه این آثار را همان زمان در منزل استاد دیدیم، ولی تکمیل و ارائهشان به بعد از انقلاب رسید. استاد همیشه کارها را به ما نشان میدادند و با اینکه سطح ما خیلی پایینتر از ایشان بود، باز هم نظرمان را میپرسیدند. این نهایت تواضع بود.
روش آموزش استاد در آموزش هنرستان چگونه بود؟
ایشان در هنرستان دختران و پسران مینیاتور تدریس میکردند و بسیار خوب ما را هدایت میکردند. خود من ابتدا از برادرم آموزش دیده بودم و برای تأمین هزینهها کار بازاری میکردم، اما استاد ما را به سمت کار آکادمیک و اصیل هدایت کردند و کمک کردند کمتر به کار بازاری بپردازیم. روش آموزشیشان ساده بود. ما کتاب
Persian Painting را خریده بودیم و از روی مدلهای آن کار میکردیم. در آن زمان مثل امروز الگوهای متنوعی برای تمرین نبود. مثلا فقط دو طرح از مصورالملک در دفتر هنرستان بود. چهارشنبهها که کلاس مینیاتور داشتیم، این طرحها را امانت میگرفتیم و پس از طراحی، به دفتر برمیگرداندیم. هر دانشآموز میتوانست طرحی از هر استاد بزرگی انتخاب کند و از آن مشق کند. من طرحی از مصورالملک انتخاب کرده بودم که در کشیدن ریش یکی از فیگورها به مشکل خوردم. همانجا تازه متوجه قدرت دست و تسلط استاد شدم؛ با یک حرکت ساده مشکل را حل کردند. همین تجربهها باعث شد بعدها کتابهای طراحی حیوانات و شیوه تذهیب را بنویسم، چون در آن زمان منبعی برای رجوع نداشتیم. در پایان ترم هم از امتحان خبری نبود. نمرهها براساس کار دانشآموز در طول ترم داده میشد و هیچکس نمره پایین نمیگرفت؛ همه از ۱۵ به بالا بودند.
هیچوقت پروژه مشترکی با استاد انجام دادید؟
نه، در آن حد نبودم که مستقیما با ایشان روی یک پروژه کار کنم. البته اگر کسی هم همکاری میکرد، به این معنا نبود که حتما در سطح خیلی بالایی باشد. استاد به شاگردان جسارت کارکردن میدادند و خودشان نظارت میکردند. یادم هست وقتی پروژه شاهعبدالعظیم را داشتند، از چند نفر که کارشان خوب بود دعوت کردند تا همکاری کنند. من هم دعوت شدم، اما برای طراحی و اجرا نرفتم و فقط گهگاه سر میزدم. نکته جالب این بود که استاد برای این کارها هیچ پولی دریافت نمیکردند، اما به کسانی که با ایشان کار میکردند، از جیب خودشان حقوق میدادند.
یعنی برای پروژههای بزرگ مذهبی هیچ دستمزدی نمیگرفتند؟
بله، تمام کارهای امام رضا، قم و شاهعبدالعظیم رایگان بود و در عین حال، استاد به بچهها دستمزد میدادند. ایشان از خانوادهای متمول و تاجر فرش بودند و نیازی به این پولها نداشتند. حتی یادم هست زمانی که در هنرستان دختران تدریس میکردم، نزدیک شش ماه حقوق نگرفته بودم؛ یک روز در دفتر به استاد گفتم: «شش ماه است حقوق نگرفتهام». ناراحت شدند و گفتند: «چرا زودتر نگفتی؟». گفتم: «خجالت کشیدم». همانجا دست کردند در جیبشان، یک دسته پول بیرون آوردند و در جیبم گذاشتند. هرچه خواستم پس بدهم، گفتند: «دست نزن، ناراحت میشوم».
آن زمان تازه ازدواج کرده بودم. به خانه که آمدم، به همسرم گفتم: «استاد به من پول داده، ببین چقدر است». شمردیم، شش هزار تومان بود؛ وقتی حقوق ماهانه من فقط دوهزارو 200 تومان بود. این پول را تا سالها از من پس نگرفتند. بعدها که به آمریکا رفتند، چند کار از من خواستند تا به استادان پسرشان هدیه دهند. وقتی کارها را تحویل دادم، طوری حساب کردند که همان مبلغ شش هزار تومان باشد، ولی در عمل همیشه بیشتر از حقالزحمه پرداخت کردند.
خاطرهای از ایشان دارید که همیشه در ذهن شما مانده باشد؟
خاطره که زیاد است. تمام لحظات بودن با استاد خاطره و یادگار هستند. یک بار استاد چند مقوای عالی با ابعاد ۴۰×۴۰ از مغازهای پیدا کرده بودند و به ما گفتند: «اگر میخواهید، با هم تقسیم کنیم». ما قبول نکردیم و به آن آدرسی که استاد داده بودند رفتیم و همه را خریدیم. هفته بعد استاد پرسیدند: «مقواها تمام شده، چه کسی خرید؟»، گفتیم: «ما». خندیدند و گفتند: «لااقل دو تا برای من میگذاشتید». فردایش مقداری از مقواها را با یک جعبه شیرینی برایشان بردیم و عذرخواهی کردیم.
یک بار هم استاد از من پرسیدند: «تاکستانی، چه کار بدی از من دیدهای؟». گفتم: «استاد، تنها اشکال شما این بود که هر وقت به خانهتان میآمدیم، یک گز از کمد درمیآوردید، تعارف میکردید و بعد دوباره در کمد میگذاشتید!» با خنده گفتند: «اگر این کار را نمیکردم که شما همه را میخوردید و برای بقیه میهمانها چیزی نمیماند».
در آخر آیا دوست دارید نکته یا سخنی به عنوان پایان گفتوگو اضافه کنید؟
کمتر کسی به اندازه استاد فرشچیان متواضع بود. یک روز دیدم با عجله به سمت تالار رودکی میدوند. پرسیدم: «چرا عجله دارید؟» گفتند: «کار آقای فلانی را باید انجام بدهم که بازنشستگیاش عقب نیفتد». استاد همیشه برای همه کار میکردند و به همه کمک میکردند؛ پدری مهربان و برادری دلسوز برای همه.
در پایان این گفتوگو، یک بیت از شعری از آقای سلطانی را میآورم. روزی در دفتر یکی از دوستان، میهمان بودیم؛ همراه با آقایان اکبری، جواری، مستر آلن (از مهندسان هندی) و آقای سلطانی، شاعر کرمانشاهی. آقای اکبری که از خوشنویسان موفق کشور هستند، گفتند: «آیا امکان دیدار با استاد فرشچیان هست؟»، پاسخ دادم: «بله، ایشان همیشه درِ خانهشان به روی همه باز است». با استاد هماهنگ کردیم و قرار شد به دیدارشان برویم. پیش از رفتن، آقای سلطانی گفتند: «به من کمی زمان بدهید تا هدیهای برای استاد آماده کنم». آن هدیه، قصیدهای غرا و زیبا در ستایش استاد بود:
از آسمان هنرها ستاره میبارد
به جسم سرد خدایان نوید میآرد
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.