|

طبقه‌ای که دیده نشد؛ مهاجران افغان، پریکاریا و بحران شهر

خروج ناگهانی کارگران افغان از تهران، فقط بحران زباله و نارضایتی شهروندان نبود؛ این بحران، نقاب از واقعیت عمیق‌تری برداشت: ما سال‌ها طبقه‌ای از کارگران بی‌صدا و ناپیدا داشتیم که عمده بار خدمات نظافت شهری بر دوش آنها می‌چرخید، ولی هرگز به رسمیت شناخته نشدند؛ همان «پریکاریا»یی که حالا حذف‌شان‌ احتمالا خدمات شهری در این حوزه را به نقطه بحرانی خواهد رساند.

طبقه‌ای که دیده نشد؛
مهاجران افغان، پریکاریا و بحران شهر

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

ابوالفضل رجبی‌

خروج ناگهانی کارگران افغان از تهران، فقط بحران زباله و نارضایتی شهروندان نبود؛ این بحران، نقاب از واقعیت عمیق‌تری برداشت: ما سال‌ها طبقه‌ای از کارگران بی‌صدا و ناپیدا داشتیم که عمده بار خدمات نظافت شهری بر دوش آنها می‌چرخید، ولی هرگز به رسمیت شناخته نشدند؛ همان «پریکاریا»یی که حالا حذف‌شان‌ احتمالا خدمات شهری در این حوزه را به نقطه بحرانی خواهد رساند.

اخیرا ناصر امانی، عضو شورای شهر تهران، با انتقاد از تعلل شهرداری برای گزارش‌دهی در این زمینه عنوان کرده است: «اخیرا با مشکلی مواجه شدیم و آن‌هم کاهش شدید نیروی پاکبان با بازگرداندن اتباع به کشورشان است و ۸۰ درصد نیروی پیمانکاران در این زمینه کاهش یافته است». بر‌اساس آمار منتشر‌شده، تنها در دو ماه گذشته، میزان گلایه‌ها در حوزه نگهداشت تهران بین ۲۰ تا ۴۰ درصد افزایش داشته است.

دلیل ظاهری‌اش خروج شتاب‌زده‌ کارگران افغانستانی است؛ همان نیروی کار خاکستری و ساکت که سال‌ها ستون خاموش خدمات شهری بود. اما این فقط نوک کوه یخ است؛ بحران واقعی عمیق‌تر است: ما سال‌ها بر شانه‌ یک طبقه‌ بی‌نام و ناپیدا ایستادیم؛ طبقه‌ای که در ادبیات معاصر، «پریکاریا» نامیده می‌شود؛ طبقه‌ای از نیروی کار ناپایدار، بی‌قرارداد، فاقد بیمه و قدرت چانه‌زنی‌ و مهم‌تر از همه، بی‌صدا و کارگران افغانستانی از لحاظ جایگاه در طبقه‌بندی پریکاریا در گروه مهاجران جای می‌گیرند که از حداقل حقوق در روابط کار بهره‌مند نبودند.

در تحقیقی‌ درباره‌ تجربه زیسته فروشندگان فروشگاه‌های زنجیره‌ای در تهران* نشان دادیم که چطور «کار ناپایدار» امنیت شغلی را به یک کالا تبدیل می‌کند؛ کالایی که برای کارفرما ارزش مبادله‌ای دارد، ولی برای کارگر، ارزش مصرفی. در میدان فروشگاه‌ها، فروشندگان به‌ دلیل قراردادهای موقت، تهدید دائمی اخراج و نبود تشکل صنفی، فاقد هر نوع امنیت واقعی‌ هستند. بااین‌حال، وضع کارگران افغانستانی حتی از این هم بحرانی‌تر بود؛ آنها حتی در آمار رسمی هم نبودند، بیمه نداشتند، صدایی برای اعتراض نداشتند‌ و سیاست‌گذار هیچ‌وقت آنها را به رسمیت نشناخت.

این همان معنای دقیق پریکاریاست؛ طبقه‌ای در حاشیه؛ شاغل اما بی‌صدا؛ ضروری اما نامرئی. کارگران افغانستانی نماد آشکار این وضعیت بودند: اقتصاد شهر، از جمع‌آوری زباله تا کارهای یدی و خدماتی، روی شانه‌های آنها می‌چرخید، اما چون در قرارداد، بیمه و قانون جایی نداشتند، تصمیم‌گیری درباره‌ بودن یا نبودن‌شان هم یک‌شبه انجام شد؛ بدون برنامه جایگزین.

این حذف ناگهانی، بحران بی‌صدای امروز تهران را ساخت؛ کمبود شدید پاکبان، افزایش زباله در محله‌ها‌ و نارضایتی شهروندانی که هر روز بیشتر با چهره واقعی شهر‌ -بدون پوشش نیروی کار مهاجر- روبه‌رو می‌شوند. اما بحران فقط در خیابان‌ها نیست؛ این بحران، پرده از منطق بیمار بازار کار ما برمی‌دارد: ما به یک طبقه‌ بی‌صدا و ارزان نیاز داشتیم؛ طبقه‌ای که صدای اعتراض ندارد، بیمه نمی‌خواهد و همیشه آماده‌ کار است. سال‌ها از این طبقه سود بردیم، ولی هیچ‌وقت برای امنیت، سلامت و کرامت‌شان فکری نکردیم.

احتمالا تصور سیاست‌گذار اکنون این باشد: اگر کارگران افغان نباشند، می‌توان به‌سرعت نیروی کار ایرانی استخدام کرد. اما منطق بازار کار پریکاریا با منطق کار رسمی فرق دارد. پریکاریا در دسترس است، مطالبه ندارد‌ و با دستمزد پایین کار می‌کند؛ اما کارگر رسمی بیمه، قرارداد و حداقل‌هایی می‌خواهد که هزینه‌ها را بالا می‌برد. بحران امروز نشان داد که ستون خیمه‌ خدمات شهری را نه نیروی کار رسمی، بلکه همان پریکاریا نگه داشته بود‌ و حذف آنها، ضربه‌ای به کل شهر است. اگرچه همین شکل به‌کارگیری نیروی کار نیز از ابتدا اشتباه بوده و اکنون به رویه‌ای همه‌شمول در بازار کار ایران تبدیل شده است، اخراج ناگهانی کارگران افغانستانی نیز تصمیمی با پیامدهای بحران‌زا‌ست.

شهرداری تهران‌ به‌جای طراحی یک استراتژی پایدار برای مدیریت نیروی کار و به رسمیت شناختن این واقعیت، مسیر ساده را انتخاب کرد؛ حذف ناگهانی و بدون طرح جایگزین؛ و احتمالا برای پوشش کمبود ۸۰‌درصدی نیروی کار هم بخواهد رویه قبل را دنبال کند که عملا ممکن نخواهد بود. با‌این‌حال، امروز همه بازنده‌ هستند: کارگر افغان که خانه و شغلش را از دست داد، کارفرما که با کمبود شدید نیرو مواجه است‌ و شهروندی که بهای این تصمیم شتاب‌زده را در کیفیت زندگی می‌پردازد. در این میان، کارفرما و پیمانکار باید پاسخ‌گو باشند که نیستند.

این تجربه، تکرار همان چیزی است که نظریه‌پردازانی همچون گای استندینگ هشدار داده بودند: بی‌توجهی به پریکاریا و ادامه‌ سیاست «انعطاف‌پذیری بازار کار» به قیمت سنگینی برای جامعه تمام می‌شود. وقتی امنیت شغلی به کالایی لوکس تبدیل می‌شود، نه‌تنها عدالت اجتماعی نابود می‌شود، بلکه شهر نیز شکننده می‌شود.

سؤال اصلی اکنون این است: آیا مدیریت شهری می‌خواهد از دل این بحران، دوباره پریکاریای تازه‌ای بسازد؟ یا می‌خواهد راهی برای امنیت شغلی پایدار و انسانی بیابد؟ این بحران، هشداری است که اگر جدی گرفته نشود، فردا نه‌تنها در نظافت شهری، بلکه در تمام ساختار اقتصادی و اجتماعی پایتخت شاهد ترک‌های بزرگ‌تری خواهیم بود. تهران به مدیریت آینده‌نگر نیاز دارد؛ مدیریتی که نیروی کار را نه صرفا یک هزینه، بلکه بخشی از سرمایه‌ اجتماعی شهر ببیند. پایتخت بر شانه‌های پریکاریا ایستاده است؛ اما ما هرگز این ستون را نخواستیم ببینیم. حالا وقت دیدن است؛ پیش از آنکه دیر شود. البته اگر آقای شهردار تهران به‌جای بستن خانه اندیشمندان، به فکر کارهای اصلی خود یعنی مدیریت نظافت شهری و نظارت بر به‌کارگیری نیروی کار شهرداری باشد.

* این تحقیق تحت‌ عنوان پایان‌نامه کارشناسی ارشد نویسنده این یادداشت با راهنمایی دکتر سیدحسین سراج‌زاده انجام شده است.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.