|

هنر معدود پناهگاهی که می‌شد به آن پناه برد

در روزهایی که ترس و دلهره به بخشی از زندگی روزمره‌مان بدل شده بود، هنر شاید یکی از معدود پناهگاه‌هایی بود که می‌شد به آن پناه برد. در جنگ 12روزه‌ای که بر ما گذشت، همه ما، هرکجا که بودیم، به‌نحوی درگیر این بحران شدیم؛ با ترسی مشترک، اضطرابی جمعی و احساسی سنگین که واژه‌ها از بیان کامل آن ناتوان بودند.

هنر
معدود پناهگاهی که می‌شد به آن پناه برد

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

ترانه سلطانی: در روزهایی که ترس و دلهره به بخشی از زندگی روزمره‌مان بدل شده بود، هنر شاید یکی از معدود پناهگاه‌هایی بود که می‌شد به آن پناه برد. در جنگ 12روزه‌ای که بر ما گذشت، همه ما، هرکجا که بودیم، به‌نحوی درگیر این بحران شدیم؛ با ترسی مشترک، اضطرابی جمعی و احساسی سنگین که واژه‌ها از بیان کامل آن ناتوان بودند. در مواجهه با بحران، یکی از پرسش‌های مهم این است که هنر چه جایگاهی دارد و چه نقشی می‌تواند ایفا کند. در روزهایی که جامعه با تجربه‌ای جمعی از ناامنی، نگرانی و اختلال در زندگی روزمره مواجه بود، این پرسش برای من جدی‌تر از همیشه شد.

آیا در چنین شرایطی امکان خلق وجود دارد؟ آیا ذهن خلاق هنرمند می‌تواند همچنان فعال بماند؟ و آیا اساسا پرداختن به هنر در این موقعیت ضرورتی دارد؟ ازهمین‌رو، تصمیم گرفتم با چند هنرمند صحبت کنم. از آنها خواستم روایت شخصی خود، از تجربه زیسته در این روزها را با من در میان بگذارند. نتیجه، یادداشت‌هایی است که در ادامه آمده‌اند:

 

قدرت‌الله عاقلی -  مجسمه‌ساز

این روزها

در این روزهای سخت،

ما هنوز زنده‌ایم

با آه، با گریه، با افسوس - اما زنده‌ایم.

از زیر آوار برخاسته‌ایم، با دست‌هایی خاکی

و چشم‌هایی خیس

و دل‌هایی که هنوز

با تکیه بر هم می‌تپند.

در سرزمینی که مردمش

از ماندن و ساختن عقب نکشیده‌اند

مردمانی محکم، حقیقی،

تشنه ساختن.

ما دوباره،

ققنوس‌وار برمی‌خیزیم

و این وطن را می‌سازیم:

از آجر،

از سنگ و آهن،

از عشق،

از امید،

از پایداری.

زیرا پایداری

مقاومت برای زندگی

از شریف‌ترین رفتارهای انسانی‌ست.

انسان‌ها در زیست فردی و خانوادگی خود، ناگزیر با دشواری‌ها و ناخوشایندی‌ها روبه‌رو می‌شوند و در برابر آنها پایداری می‌کنند. چراکه پایداری، همزادِ زندگی است. نمی‌توان زیست، بی‌آنکه ایستاد.

من نزدیک به دو سال است روی مجموعه‌ای از آثار کار می‌کنم که مفهوم اصلی آنها برگرفته از ویرانه‌های غزه، سوریه و اوکراین است. این مجموعه تحت تأثیر مستقیم تصویرهایی از آوارها و فضای جنگی شکل گرفت. از همان ابتدا، عکس‌هایی را گردآوری کرده بودم و بر پایه آنها شروع به اتودزدن کردم تا به تدریج این ایده‌ها به شکل آثار حجمی نهایی دربیایند. در ماه‌های اخیر، چند اتود به مرحله نهایی رسیده بود و قصد داشتم اجرای آنها را آغاز کنم. دقیقا در همین زمان، جنگ 12روزه رخ داد. با توجه به فضای کاری‌ام و مفهومی که پی می‌گرفتم، این جنگ به‌شدت روی من تأثیر گذاشت. گویی آنچه پیش‌تر در ذهن داشتم، ناگهان به شکلی عینی و بی‌واسطه رخ داد.

در طول این 12 روز جز دو روز آخر کار کردم. کارکردن برای من نیازی درونی بود. واکنشی بود به آنچه ناخواسته برای ما رخ داد. می‌خواستم با اثرم به این واقعه پاسخ دهم و به سهم خود ثبتش کنم.

امیدوارم این مجموعه، یادگاری باشد از این دوران سخت؛

و نشانه‌ای از مقاومت در دل ویرانی.

 

هنر؛ تسلای التهاب

احمد آریامنش -  خطاط، نقاش و مدرس هنر

در آن روزها، مانند بسیاری دیگر، من نیز التهاب و تأثیر عمیق آن را تجربه کردم. روزها به آتلیه می‌رفتم، بخشی از آثارم را در همان دوران خلق کرده و در صفحه شخصی‌ام منتشر کردم. برای من، هنر نه‌تنها یک نیاز درونی و محل آرامش است، بلکه وظیفه‌ای اجتماعی نیز به شمار می‌رود. هنرمند، از اتفاقات پیرامونش متأثر می‌شود و این تأثیر در خلق اثر نمود می‌یابد. من هم، مثل هر کس دیگری، التهاب آن روزها را تجربه کردم. اما وقتی به تاریخ ایران نگاه می‌کنم، به‌یاد می‌آورم که این اولین‌بار نیست که ما با چنین لحظاتی روبه‌رو می‌شویم. گذشته‌مان پر از تلخی و ایستادگی است. خود من تجربه جنگ هشت‌ساله را داشته‌ام و همین تجربه باعث شده تا با اتفاقات امروز، از زاویه‌ای دیگر مواجه شوم. هنر، تسلی‌بخش و در عین حال مستندساز است. خلق اثر درباره آنچه حس کرده‌ایم، ما را آرام‌تر و پذیراتر می‌کند. باور دارم هنرمند، پرچم‌دار صلح و مهربانی است. جنگ با ذات هنر بیگانه است؛ چراکه هنر، زبان عشق است. هنرمند عاشق است، شیپور عشق در دست دارد و آدم‌ها را به مهربانی دعوت می‌کند. جنگ با ذات هنر ناسازگار است. هرجا هنرمند باشد، جایی برای خشونت نیست. هنر هرگز تعطیل‌بردار نیست و در هر زمان، پناهگاهی برای امید و زیست بهتر خواهد بود.

 

دگردیسی تحمیلی

نسترن صفایی -  مجسمه‌ساز، هنرمند چندرسانه‌ای

12 ساعت قبل از افتتاحیه نمایشگاه «تنانگی» در روز ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، جنگ 12روزه آغاز شد. با وجود چیدمان کارها در فضای گالری، درها بسته ماند. انگار چاپ‌ها، نقاشی‌ها و مجسمه‌ها برای مدتی در وحشت و هرج‌ومرج در انتظار هر آنچه که قرار است در آینده برایشان پیش بیاید، بی‌دفاع و حیران به حال خود رها شدند. از آن روز همه‌چیز در وجود من و «تنانگی» هم دگرگون شد.

در ذهن من پیچیدگی تقلای بدن‌های بقایافته نیز به این «تنانگی» اضافه شد. پس از جنگی ناگزیر برای حفظ زندگی‌ای که به دگردیسی تحمیلی وادار شده است، این دعوتی‌ است به لمس دغدغه‌های گذشته که هنوز در وجودمان جریان دارند.

این متنی‌ است که چندی بعد از اینکه از شوک برگزارنشدن نمایشگاه بیرون آمدم، نوشتم.

مجموعه تنانگی را با وجود قطعی‌های مکرر برق در مناطق صنعتی و با تلاش شبانه‌روزی به این تاریخ رسانده بودم و انتظار هر چیزی را داشتم جز جنگ! دوست داشتم نمایشگاه برگزار شود حتی با تعداد انگشت‌شمار بازدیدکننده، اما متأسفانه تا امروز نمایشگاه در تعلیق باقی مانده است. همان‌طورکه ما آن آدم‌های قبل از جنگ نمی‌شویم، اشیا، مجسمه‌ها و نقاشی‌ها هم مثل روح‌های زخمی ما مفهوم جدیدی پیدا کردند. در این دوران‌ در تهران، در خانه و کارگاه ماندم. هیچ علاقه‌ای به ترک شهر و آواره‌کردن خود ندارم. ترجیح دادم اگر قرار است اتفاقی برایم بیفتد، در جاهایی که دوستشان دارم و احساس امنیت دارم، بیفتد. البته در این مدت چند بار نزدیک کارگاه و خانه را زدند که وقتی خبرش را شنیدم منتظر بودم با آسیب جدی روی آثار یا ساختمان مواجه شوم که خوشبختانه فقط تعدادی از وسایل در کارگاه از روی میز بر زمین ریخته بودند. در این مدت در کارگاه کارهای نیمه‌تمامی که مدت‌ها بود فرصت پرداختن به آنها را پیدا نمی‌کردم، بازنگری و برای به اتمام رساندنشان برنامه‌ریزی و اقدام کردم. غرق‌شدن در کار مرا از زمان و مکان دور می‌کند. به ویژه در بحران و آشوب می‌تواند تسلی‌بخش باشد. مطمئنم اتفاق‌های این دوران در آینده روی ایده‌هایم اثرگذار خواهند بود، ولی نمی‌دانم چه زمانی ممکن است خود را نمایان کنند.

 

موقعیتی شبیه هیچ‌وقت

عیسی جباری -   نقاش و کیوریتور

زمان‌هایی در زندگی هنری، هنرمندان با بحران تولید مواجه می‌شوند و تاریخ مالامال از این تجربه‌های تکراری است. در دوران مدرن و معاصر هم اضطرارهایی که سیطره‌های ملی و گاه انسانی را تهدید می‌کنند، کم نبوده و نیستند. موقعیتی همچون پاندمی کرونا که به آن دچار شدیم، کمااینکه تاریخ صدسال گذشته نیز در خاورمیانه پر از تنش‌های سیاسی و اجتماعی بوده‌ است که آن اتفاقات باعث خلع سلاح هنرمندان و متفکران شدند. اکنون می‌توانم آنچه را که در طول پنج دهه زندگی، در مسیر حرفه‌ای‌ام و خصوصا در سال‌های اخیر تجربه کرده‌ام، به‌صورت تجربی و مختصر با شما در میان بگذارم. در موقعیت‌های مشابه امروز هنر برای هنرمند تنها شغل و ذوقش نیست که آسیب می‌بیند، بلکه علاوه بر ملزومات خلقی هنرمند دو چیز به شدت آسیب می‌بیند. یکی اعتماد به هستی و دیگری چشم‌انداز حرفه‌ای هنرمند است که متزلزل می‌شود. البته که گذشت زمان، برای بازیابی شرایط معمول و بازگشت به آن برای تولید اثر هنری، بستگی به سطح اجتماعی و اقتصادی هنرمند دارد. اما معمولا، احتمال بغرنج‌ترشدن شرایط در زمان کوتاه بسیار محتمل است.

هرچند این شرایط تجربیات مغتنمی برای افشای احوالات اجتماعی و عاطفی فراهم می‌کند و به طور مستقیم و غیرمستقیم از نظر ژانر و سوژه، قلمرو هنرمندانه ایجاد می‌کند. اما این تمام ماجرا نیست چراکه هنر از نظر روانی به قول لکان، میل در دیگری دارد که این میل معمولا در چنین شرایطی به شدت آسیب می‌بیند. بنابراین در نبود میل اجتماعی آنچه فرو خواهد ریخت، انگیزه تولید هنری در درون هنرمند است. مانند آنچه در ابتدای قرن بیستم بعد از جنگ جهانی اول و در ادامه تا میانه قرن بیستم در تاریخ اروپا اتفاق افتاد و بستری برای کوچ هنرمندان شد؛ تا ایده‌های خود را در سرزمین‌های دیگر و دور از وطن بازسازی کنند. گرچه در هیچ شرایطی عزیمت از وطن را نسخه قابل توجهی نمی‌دانم اما پرسش مهمی که معمولا در شرایط غیراضطرار نیز برای من مطرح می‌شود، این است که حاشیه امن حرفه‌ای و اقتصادی که برای باقی‌ماندن در کسوت هنرمند لازم است، از چه طریقی می‌تواند فراهم شود؟ و اصلا جامعه و سرزمین بومی تو، چه نیازی به ماندنت خواهد داشت؟ و در صورت نیاز احتمالی چه تمهیداتی برای حفظ هنرمند دارد؟

 

 

هنر  فراتر  از  بازتاب  رنج

فیروزه اخلاقی -  نقاش و مجسمه‌ساز

در روزگار بحران و جنگ، آیا می‌توان در میان تهدید، ترس و فروپاشی، همچنان خلاق ماند؟ آیا هنر هنوز این توان را دارد که در برابر جنگ و خشونت ایستادگی کند؟ برای من، هنر نه تسلیمی‌ است در برابر شرایط، و نه گریزی از واقعیت؛ بلکه تلاشی‌ است برای درک ژرف‌تر جهان و شکل‌دادن به جهانی نو، برآمده از دل ویرانی‌ها.

جنگ 12روزه اخیر میان اسرائیل و ایران، یکی از تلخ‌ترین و پرتنش‌ترین تجربه‌های جمعی ما بود. انفجارها، اضطرابِ مداوم و حس تعلیق، نه‌تنها فضای عمومی، بلکه ذهن، جسم و خیال ما را در هم فشرد. در میانه این آشوب، همواره این پرسش با من بود: چگونه می‌توان در دل این‌ همه بلاتکلیفی و اخبار تلخ، دست‌کم در میان رنگ‌ها نفسی تازه کشید و آرزوی صلح جهانی را به تصویر کشید؟ آیا زمان آن نرسیده که هنر از تماشاگر صرف بودن، به کنشگری فعال بدل شود؟

این نخستین بحران سال‌های اخیر نبود. همه‌گیری کرونا، حوادث اجتماعی و چرخه تکرارشونده سانسور، بارها زیستِ خلاقانه‌ام را به چالش کشیده‌اند. اما هنر، برای من همواره راهی‌ بوده است برای ایستادگی، پاسخ‌دادن و ارائه چشم‌اندازی نو. تمدن، اسطوره‌ها، نمادها و رؤیای جهانی انسانی، همواره در بطن آثارم حضور داشته‌اند. به‌جای بازنمایی مستقیم بحران، جهانی را می‌سازم که از دل شکست‌ها، خطوط، سطوح و فرم‌ها، به‌ سوی امکانی دوباره برای آرامش، هم‌زیستی و صلح پیش می‌رود. زن، در بسیاری از آثارم، نمادی‌ است از بازسازی، پایداری و زندگی؛ زنی که در دل فروپاشی، بذر آینده را می‌کارد. بیان و خلق، در چنین شرایطی، تنها یک انتخاب فردی نیست؛ بلکه واکنشی آگاهانه و مقاومتی روشن در برابر تاریکی و فشارهای تحمیل‌شده است. هنر، فراتر از بازتاب رنج، دعوتی است به نگریستن دوباره و گشودن چشم‌اندازی نو.

 

متأثر  از  جنگم

آرمان یعقوب‌پور -  نقاش و مدرس هنر

10ساله بودم که جنگ را تجربه کردم. دوران نوجوانی‌ام در جنگ گذشت. جنگ پایان یافت و همچون زخمی که التیام یافته، رد آن تا به امروز باقی ماند. امروز نیز جنگی دیگر را تجربه می‌کنیم و به قول گروس عبدالملکیان «چهره‌ام بیشتر به جنگ رفته تا مادرم».

این روزها به کارگاه می‌روم و همان درخت و ابر و آسمان را که در کودکی به آن خیره می‌شدم، می‌کشم. شاید جنگ در نقاشی‌هایم ظهور و بروز عینی و سرراست نداشته باشد. کار نقاش را متفاوت از کار گزارشگر خبر می‌دانم. پس به جای انعکاس لحظه‌ای که ممکن است من را به گمراهی بکشاند، با فاصله به آن می‌نگرم و به داوری می‌نشینم. خوب می‌دانم، تاریخی که در صلح و آرامش گذشته باشد، در ورای آگاهی آدمی جای دارد اما تاریخی که در جنگ و سرکوب و اشغالگری گذشته باشد، به شکل دائمی یادآور ناپایداری زندگی است و همچون زخمی به صورتت تا لحظه مرگ تو را همراهی می‌کند. پس من نیز متأثر از جنگم همان‌گونه که در حافظه تاریخی متأثر از مفاهیمی چون صلح و پیروزی، اشغالگری و تجاوز، استقلال و آزادی و... هستم. این روز‌ها به کارگاه می‌روم، قلم و رنگ را برمی‌دارم و با فاصله‌گرفتن از این شرایط به داوری در ذهنم می‌نشینم. دوباره درخت و ابر و آسمان دوران کودکی شکل می‌یابد با این تفاوت که در کودکی نقاشی می‌کشیدم بی هر دلیلی و حال نقاشی می‌کشم با هر دلیل. اینجاست که درخت و ابر و آسمان معنایی متفاوت می‌یابند و احساسی متفاوت را موجب می‌شوند. به نقاشی‌هایم که می‌نگرم، انگار به آینه خیره شده‌ام، پر از غم و شادی‌ است. چروک‌های روی صورتم مرزهایی است که در هر جنگی پس و پیش شده‌اند. درختانی را می‌بینم که ریشه در غم و شادی دارند و این همه یعنی «زندگی».

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.