|

گزارش میدانی خبرنگاران «شرق» از ۷ خیابان، محله و منطقه‌ تهران که مورد حمله موشکی قرار گرفتند

تهران - ۲۵ روز بعد؛ شهر زخم‌خورده

۲۵ روز بعد دیگر هیچ‌ چیز مانند گذشته نیست. خیابان‌ها، ساختمان‌ها، آدم‌ها و شهر. ۲۵ روز بعد از حمله اسرائیل به ایران، روی صورت تعدادی از خیابان‌ها زخم است. بعضی کوچه‌ها هنوز بوی دود، خاکستر و نگرانی می‌دهند. محله‌هایی در قلب پایتخت، که بیشتر به صحنه یک فاجعه شبیه‌اند تا بخشی از زندگی روزمره شهری. سکوتی سنگین، درها و پنجره‌هایی بسته، چهره‌هایی هنوز نگران و کوچه‌هایی که به‌ جای عبور زندگی، میزبان تماشاچیانی‌اند که آمده‌اند رد پای ویرانی را ببینند و بروند.

تهران - ۲۵ روز بعد؛ شهر زخم‌خورده

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

گروه جامعه «شرق»: ۲۵ روز بعد دیگر هیچ‌ چیز مانند گذشته نیست. خیابان‌ها، ساختمان‌ها، آدم‌ها و شهر. ۲۵ روز بعد از حمله اسرائیل به ایران، روی صورت تعدادی از خیابان‌ها زخم است. بعضی کوچه‌ها هنوز بوی دود، خاکستر و نگرانی می‌دهند. محله‌هایی در قلب پایتخت، که بیشتر به صحنه یک فاجعه شبیه‌اند تا بخشی از زندگی روزمره شهری. سکوتی سنگین، درها و پنجره‌هایی بسته، چهره‌هایی هنوز نگران و کوچه‌هایی که به‌ جای عبور زندگی، میزبان تماشاچیانی‌اند که آمده‌اند رد پای ویرانی را ببینند و بروند. اطراف ساختمان‌های موشک‌خورده، همیشه تعدادی خودرو ایستاده‌اند و سرنشینان با تلفن‌ همراه آنچه را که می‌بینند و باور نمی‌کنند، با دوربین‌شان ثبت می‌کنند. این صحنه‌ها برای‌شان عادی نشده است. از جان‌باختگان و آوارگی‌ جنگ‌زده‌ها گزارش‌ها بسیار است. تعداد دقیق جان‌باختگان حملات هنوز اعلام نشده. گزارش‌های متعددی از محل خاک‌سپاری قربانیان نوشته شده. با خانواده‌های درد‌کشیده بسیاری صحبت شده. از وضعیت روان و زندگی و آدم‌های از‌دست‌رفته فراوان گفته شده اما از صورت زخم‌خورده تهران، شهری که خانواده میلیون‌ها نفر است، خبری نیست. خبرنگاران اجتماعی «شرق» این‌بار به سطح خیابان‌ها رفته‌اند. تعدادی از محلات را که قابلیت گزارش‌گیری داشته‌اند، از نزدیک دیده و درباره‌شان نوشته‌اند. این گزارش درباره پایتخت ۲۵ روز بعد از فاجعه است.

صابونچی؛ کوچه‌ هنوز می‌لرزد

مریم لطفی: در ابتدای خیابان پنجم محله صابونچی، سطل زباله‌ای وسط راه گذاشته‌اند. انتهای کوچه، نوار زردی کشیده‌اند و مسیر را بسته‌اند. راه بسته، اما خاطرات باز است؛ خاطراتی که از سر هر پیچ، از پشت هر دیوار نیمه‌فروریخته سر بلند می‌کنند. اهالی همه در خانه‌ها مانده‌اند. خیابان، ساکت است و پر از سکوتی سنگین. اگر از مغازه‌دارهای سر کوچه چیزی بپرسی، فقط با دست اشاره می‌کنند: «خودتون برید ببینید». یکی از اهالی هر روز که از سر کار برمی‌گردد، از این کوچه می‌گذرد. صدایش لرزان است: «هر روز یه آرام‌بخش می‌خورم تا بتونم از اینجا رد شم. نباید یادمون بره چی سرمون اومد». دو خانه با فاصله یک ساختمان نیمه‌کاره در میان‌شان، ویران‌اند؛ ویرانی مطلق. تا چند خانه در اطراف و روبه‌رو هم نیمه‌کاره و معطل فرو‌ریخته‌اند. نام‌شان نه ویرانی است، نه زندگی. محله صابونچی بیست‌و‌پنجم خرداد‌ماه موشک‌باران شد و تعداد درخور‌توجهی از ساکنان و کارکنان، همان شهروندان عادی، جان باختند.

ساختمان‌ روبه‌رویی محل موشک‌باران هم سوخته‌. محلی‌ها می‌گویند یکی از ماشین‌هایی که در حال عبور بود، درست در همان لحظه انفجار، پرتاب شد و به ساختمان روبه‌رو اصابت کرد. همان‌جا ماشین آتش گرفته و تمام طبقات بالا را سوزانده است. ته‌مانده‌های زندگی را کنار زده‌اند تا راه برای رفت‌و‌آمد حداقلی در کوچه باز باشد. رد زندگی هنوز پیداست. کتاب‌های درسی بچه‌ها، مجسمه‌ای نیمه‌سوخته روی زمین، چند نعلبکی شکسته و لباسشویی‌ای که هنوز از دیوار طبقه سوم بیرون زده بود؛ صحنه‌ای سوررئال که بیشتر شبیه تئاتری از فاجعه است تا زندگی‌های واقعی. آواربرداری هنوز تمام نشده. صدای چکش و بیل و ماشین، هر روز از کوچه بلند می‌شود. یکی از اهالی کوچه می‌گوید: «تا این صداها میاد، فکر می‌کنم دوباره بمب زدن. تمام تنم می‌لرزه. دیشب صدای طبل محرم بلند شد، فکر کردم دوباره حمله کردن. نفسم بند اومد برای چند دقیقه». کوچه حالا به موزه‌ جنگی بی‌در‌و‌‌پیکر تبدیل شده. مردم می‌آیند، نگاه می‌کنند، عکس می‌گیرند و می‌روند. اما همسایه‌ها اغلب حرف نمی‌زنند. نگاه‌شان، خاموش و در خود فرورفته، فقط عبور را تماشا می‌کنند.

خواجه‌ عبدالله؛ زیر سایه برج‌های نیمه‌ویران

در محله سیدخندان، قصه همان است و درد همان. از سر کوچه ورود ممنوع است. سطل زباله‌ای گذاشته‌اند و انتهای کوچه نوار کشیده‌اند. اجازه ورود به قسمت ویران کوچه را نمی‌دهند. هم فضا تا حدودی کنترلی است و هم می‌گویند احتمال ریزش ساختمان‌های نیمه‌ویران زیاد است. یک کامیون راه را به سمت ویرانی بسته است. خانواده‌ای وسایل نیم‌سوخته‌شان را با کامیون جمع می‌کنند و به رهگذران لبخند می‌زنند؛ لبخندی که رد رنج در آن مشهود است. از میانه کوچه به بعد، به اهالی دستور تخلیه داده‌اند. حتی نمای برجی که چند ساختمان آن‌طرف‌تر از محل انفجار است، تا طبقه آخر ترک خورده. در پارکی که نزدیک به محل انفجار است، دو دختر روی نیمکت نشسته‌اند، چمدان‌های‌شان کنارشان. خانه یکی‌شان نابود شده؛ خانه‌ای که وسایلش را با خون دل خریده و در این شهر گران و بی‌رحم به‌تنهایی با زحمت یک زندگی را سر پا کرده است. بخت یارش بوده که در شب انفجار خانه نبوده. حالا برگشته که وسایلش را جمع کند. بی‌سروصدا و هیاهو روی نیمکت نشسته است و تلفن می‌کند برای هماهنگی جا و مکان.

دوستش می‌گوید چند هتل را در شهرهای مختلف هماهنگ کرده‌اند برای کسانی که خانه‌های‌شان تخریب شده. اما آنها هر‌جا که رفته‌اند، ظرفیت پر شده و فعلا جایی پیدا نکرده‌اند: «چند انبار هم معرفی کردن تا وسایلی که سالم موندن رو ببریم بذاریم اونجا».

دختر فقط جانش را برداشته و چند تکه لباس و لوازم ضروری که در چمدان بنفشش جا بگیرند. برای ورود به خانه هم کم دردسر نکشیده است. دوستش می‌گوید: «نیروهایی که جلوی خانه بودند، گفتند باید بروید از کلانتری مجوز ورود به خانه بگیرید و با یک مأمور بیایید یا اینکه باید همراه‌مان سند یا اجاره‌نامه داشته باشیم. ما هم چیزی همراه‌مان نبود. رفتیم با مأمور کلانتری برگشتیم و قول دادیم وقتی از خانه بیرون آمدیم، اجاره‌نامه را نشان‌شان دهیم. وارد خانه که شدیم دوستم آن‌قدر دچار شوک شد که نمی‌توانست حرف بزند. تمام وسایلش را با هم خریده بودیم و حالا خیلی چیزها از بین رفته است». دختر می‌گوید حتی بخشی از وسایل خانه کلا نبود و به نظر می‌رسد در همان روزهای نخستین که خیابان بی‌در‌وپیکر بوده، سرقت شده است. جو کوچه ساکت است. یکی از پیرمردهای محل که سال‌های جنگ عراق را هم دیده، فقط زیر لب تکرار می‌کند: «چیزایی که تو جنگ ایران و عراق دیدم، تموم شد، دیگه ندیدم. اما معلوم نیست این دیگه چیه».

عصر است و باد گرم در کوچه می‌پیچد؛ گرما خستگی خیابان و آدم‌ها و ساختمان‌های نیمه‌جان را دو‌چندان می‌کند. چادرهای شهرداری در پارک کنار کوچه برپا شده‌اند و وعده خدمات به مردم می‌دهند. همین جای اسکان و انبار هم حاصل همت همان‌هاست. چشم‌ها هنوز نگران است، اینجا بحران کش آمده و حالا‌حالاها ادامه دارد. تن خیابان مجروح است و تن اهالی محل. جنگ هنوز تمام نشده؛ فقط صدای بمب‌هاست که فعلا ساکت شده. و شاید بدتر از صدای بمب، همین سکوتی‌ است که آرام‌آرام، همه‌ چیز را به فراموشی می‌برد.

سعادت‌آباد، کوی اساتید سرو: خطر ریزش آوار

زهرا جعفرزاده: 200 متر بالاتر از میدان کتاب، چهره زخم‌خورده‌اش پیداست. ساختمان ۱۳طبقه‌ای که روی خیابان سایه انداخته، به گریه افتاده و روی صورتش را پارچه بزرگ سبزرنگی پوشانده‌اند. چهار طبقه ساختمان طوری تخریب شده که نمی‌توان تصور کرد کسی زنده مانده باشد. باد که می‌زند، قسمتی از پارچه سبز کنار می‌رود؛ شیشه‌های شکسته، درهای فلزی که از جا کنده شده. تیرآهن انگار شورش کرده و به نشانه اعتراض از جایش بیرون آمده. رهگذران پیاده و سرنشینان سواره، به تماشای ضلع جنوب شرقی ساختمان ایستاده‌اند. آنها موبایل‌ها را بالا گرفته‌اند و تصاویر را ثبت می‌کنند. چشم‌ها صحنه‌ای را که دیده می‌شود، باور نمی‌کند. پارچه‌ای در گوشه‌گوشه ساختمان دیده می‌شود: «مرکز جهادی حامی» که برای کمک به اهالی آسیب‌دیده شماره تلفنی اعلام کرده است. طبقات پایین و بالای چهار واحدی که به طور کامل تخریب شد، پرده‌ دارد. مشخص نیست کسی ساکن آنهاست یا نه. ظهر روز شنبه‌ای که تعطیل است، کسی آن اطراف دیده نمی‌شود. ورودی‌های مجتمع، گیت دارد و به هر‌کسی اجازه ورود نمی‌دهند. بیست‌و‌سوم خرداد‌ماه در اولین روز آغاز جنگ، این ساختمان مورد اصابت موشک قرار گرفت و جان چندین نفر را گرفت. تعمیرگاه روبه‌رویی این ساختمان آن ساعت از روز تعطیل بود. سوپرمارکت‌ها و مغازه‌های دیگر هم نبودند و کسی از لحظه انفجار خبری ندارد. میله آهنی گیت خروجی مجتمع بالا می‌رود، خودرویی با چند سرنشین بیرون می‌آیند. مجتمع ساکنان بسیاری دارد که هنوز در رفت‌و‌آمد هستند. زندگی می‌کنند و هر روز به چهره یکی از ساختمان‌های مجتمع‌شان زل می‌زنند که چطور قبرستان همسایه‌های‌شان شد. «خطر ریزش آوار» به اهالی هشدار می‌دهد تا فاصله‌شان را حفظ کنند.

پاتریس لومومبا، خیابان آبشوری؛ موزه جنگ

از میانه کوچه خودروها به‌سختی در رفت‌و‌آمد هستند؛ کوچه در بیست‌و‌چهارمین روز از انفجار، شلوغ از آدم‌ها و خودروهایی است که می‌آیند می‌ایستند، با چشمان بهت‌زده به ساختمان‌های تخریب‌شده می‌نگرند، عکس می‌گیرند، چند جمله با اهالی رد‌و‌بدل می‌کنند و می‌روند. خیابان آبشوری در محله پاتریس لومومبا تبدیل به موزه جنگ شده؛ چهار ساختمان در کنار هم تخریب شده‌اند و دو ساختمان روبه‌رویی هم بر اثر موج شدید، با آسیب‌‌های جدی مواجه‌اند. ساختمان‌های پلاک ۲۲، ۲۴ و ۲۶ و در مقابل آن پلاک‌های ۲۱، ۲۳ و ۲۵ گویی در یک عزاداری گروهی رو‌به‌روی هم ایستاده‌اند و به صورت خود چنگ می‌زنند. سه ساختمان روبه‌رویی با جان‌باختگان، دیوارهای فروریخته و زندگی‌های ویران‌شده، اعلام همدردی کرده‌اند. از ساختمان پلاک ۲۴ چیزی باقی نمانده. طوری تخریب شده که چهره ساختمان پشتی هم پیداست. از ساختمان پشتی هم جز مخروبه، نمانده. ساختمان‌های پلاک ۲۲ و ۲۶ اما از آن قسمتی که نزدیک پلاک ۲۴ بودند، تخریب شده‌اند. سایر واحدها با اینکه از بیرون به نظر می‌رسد سالم‌اند اما خالی از سکنه‌اند. شیشه‌ها شکسته و پرده‌های حریر به خیابان سرک می‌کشند، شاید برای عابران دست تکان می‌دهند.

خانه پلاک ۲۴ در ندارد، به جایش دیوار فلزی گذاشته‌اند که عکس شهیدی روی آن پیداست و نوشته‌ای «بیت شهید احمد ذوالفقاری» و در ادامه‌اش پارچه عزاداری محرم نصب شده است. احمد ذوالفقاری دانشمند هسته‌ای بود.

زنانی سیاه‌پوش مقابل ساختمان ایستاده و با دست به بخش‌های مختلف ویرانه‌ها اشاره می‌کنند. یکی آسانسور را دیده که تخریب شده، آن یکی آشپزخانه را تشخیص داده. روی در ساختمان پلاک ۲۲ عکس پسر جوانی هست: «‌این بنده خدا سرباز بود. به مرخصی آمده بود که هم‌زمان با اصابت موشک، در خواب جان باخت». تصویر پارسا منصور هزار‌جریبی در‌حالی‌که یک لباس ورزشی به تن کرده، روی دیوار نصب شده است. کمی بالاتر عکس نوجوانی است: «امیرعلی خرمی‌داریان»‌. شهادت این دو نفر روی بنری تسلیت گفته شده است. جلوتر از خانه در پیاده‌راه، یک نیوجرسی قرار گرفته و روی درهای دو ساختمان کناری پلاک ۲۴ قفل زده‌اند؛ یعنی کسی ساکن نیست. پنجره‌ها اما باز است. شیشه‌ای ندارد. هدف همین ساختمان ۲۴ بوده است.

پاسداران، کوچه شهید جعفری؛ نوارهای زرد

نیلوفر حامدی: دکه روزنامه‌فروشی نبش بوستان هشتم حالا درست ۲۵ روز می‌شود که هیچ روزنامه‌ای نفروخته است. کرکره را پایین کشیده است.‌ همسایه‌ها می‌گویند از روزی که موشک روی خانه‌ای در کوچه شهید مجید جعفری فرود آمد، دیگر این دکه هم به فعالیت سابق خود برنگشته است. کافه‌‌ای که چند قدم پایین‌تر بود اما از بعد آتش‌بس به روال سابق برگشته است. هم نان می‌فروشد و هم برای آنهایی که هنوز تعدیل نشده‌اند و قهوه سر صبح‌شان را از کافه می‌خرند، از 8:30 صبح ‌چراغش را روشن می‌کند. صندوق‌دار کافه اما می‌گوید تصویر قاب روبه‌رویی در طول روزها بارها سیلی محکمی به صورتش می‌زند: «از صبح که کارم را شروع می‌کنم همه سعی‌ام بر این است که به این چند روز گذشته و تمام سختی‌ها و ناراحتی‌هایش فکر نکنم و متمرکز کارم باشم. اما اصلا ساده نیست. هرچقدر هم که صداهای شبانه و تصاویر انفجارها و از بین رفتن آدم‌ها را از خاطر ببرم، هر بار که موقع کار‌کردن چشمم به کوچه بالایی می‌افتد و آن ساختمان تخریب‌شده را می‌بینم، قلبم مچاله می‌شود. انگار در طول روز چندین بار محکم به دیوار بخورم یا اینکه کسی به صورتم سیلی بزند. پرت می‌شوم به همان روزهای تلخ و سیاه جنگ».

سه ساعت پس از بامداد روز 23 خرداد، وقتی موشک‌های اسرائیل آسمان تهران را شکافت و خواب و زندگی را هم‌زمان از چشمان بسیاری ربود، ساختمانی در خیابان پاسداران تهران تخریب شد و ساکنانش نیز جان باختند. خیابان با گذشت ۲۵ روز‌ هنوز هم به حالت عادی برنگشته است. چند کوچه بالاتر و چند کوچه پایین‌تر شاید سالم باشند، اما حال خیلی‌ها هنوز خوب نشده است. برای آنها که صدای موشک و انفجار و تخریب خانه‌ای را شنیده‌اند، «سر و ته زندگی به هم گره خورده» و گویی مرحله جدیدی برایشان آغاز شده است: «چند لحظه زمان برد تا بفهمم چه اتفاقی افتاده است. هم‌زمان با انفجار در کوچه شهید جعفری، اتصالی برق هم در واحد خانه من که سه کوچه با آنجا فاصله دارم رخ داد و در نتیجه اینترنت ‌‌قطع شد. شما تصور کنید به من، به‌عنوان آدمی که تنها زندگی می‌کنم و ساعت سه صبح با انفجار از خواب بیدار شده‌ام، برق خانه قطع شده و به اینترنت هم دسترسی ندارم، چه گذشته است». بیش از دو دقیقه زمان برد تا «بهزاد» بتواند به خودش بیاید؛ آن‌هم به لطف تماس تلفنی دوستش که از اخبار فهمیده بود جنگ آغاز شده و با او تماس گرفته بود: «سه شب است به خانه بازگشته‌ام اما هنوز هم نمی‌توانم راحت بخوابم». نوار زرد هنوز بخش زیادی از کوچه شهید جعفری را با اتمسفری که نشانه‌های امنیتی دارد، احاطه کرده است. در پاسداران که راه بروید شاید هیچ خبری نباشد، اما از این کوچه که رد شوید، خاک مرگ و جنگ صورت شما را هم لمس خواهد کرد.

شهرری؛ دود تا دو روز بعدش پیدا بود

«اینجا مردم سخت‌تر هستند. انگار خجالت می‌کشند بگویند از جنگ ترسیده‌اند یا نگران چیزی هستند. همه می‌خواهند با همه توان نشان دهند‌ چیزی عوض نشده است. اما به نظر شما می‌شود؟». اینها را «یوسف» می‌گوید که وقتی صدای انفجار حوالی پالایشگاه شهر‌ری پیچید، همان نزدیکی‌ها، دقیقا در محله عرب‌ها با دوستانش در حال چای‌خوردن بود. همان شب اخبار ضد‌و‌نقیضی در‌این‌باره منتشر شد. متولیان پالایشگاه وقوع انفجار ناشی از‌ حمله اسرائیل را تکذیب کردند، اما خبرگزاری تسنیم از یک حمله نام برد. حقیقت اما هرچه‌ بود، دود را می‌شد تا دو روز بعد هم مشاهده کرد. حالا و بعد از گذشت دو هفته از آتش‌بس، چیزی در آن حوالی چندان تغییر نکرده است. یوسف معتقد است این خاصیت محله و مردمانش است: «در شب‌های جنگ هم اگر اینجا می‌آمدید می‌توانستید ببینید که مردم در حال زندگی عادی خودشان هستند و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. خوب و بدش را نمی‌دانم، اما ما بچه‌های شهرری این‌طور هستیم. رینگ و لاستیک‌فروشی هم از هشت صبح سر کار بود».

نارمک؛ شیشه‌های چسب‌خورده

نسترن فرخه: همه جلوی خانه‌ای که آوار شده ایستاده‌اند، دیگر خبری از نوار زرد‌رنگ و فضای امنیتی اطراف کوچه و میدان هشت نارمک نیست. رهگذران و همسایه‌ها گونی آبی‌رنگ دور آوار را بالا می‌زنند و بدون هیچ محدودیتی داخل آن را نگاه می‌کنند؛ حتی چند قدمی روی خرابه‌ها راه می‌روند و برمی‌گردند. اینجا ساختمانی چهار‌طبقه با هشت خانواده بود که نیمه‌شب جمعه 23 خرداد با حملات اسرائیل ‌یکباره فرو ریخت و دود آن از چند خیابان دورتر هم اهالی را به این نقطه کشاند. کسی از آدم‌های این خانه خبر ندارد. راویان آن روز که همسایه‌ها بودند، تنها چند جسد دیدند که از خانه بیرون کشیده شده و تا دو روز هم شاهد آواربرداری بودند که شاید جانی زیر این تل خاک مانده باشد. همه با بهت به ساختمان‌های اطراف نگاه می‌کنند که آنها هم به دلیل موج انفجار آسیب دیده و ساکنانش مجبور به تخلیه خانه شدند. حتی با گذشت چند روز از این حادثه، نگاه‌های متعجب مردم نشان از آن دارد که هنوز هم بسیاری برای دیدن این خانه‌های خسارت‌دیده راهی این میدان می‌شوند تا هر آنچه را در اخبار شنیده‌اند از نزدیک دیده باشند. ‌داستان میدان 6 و 7 نارمک هم همین است؛ خانواده‌هایی که با حملات اسرائیل زیر آوار ماندند و بسیاری از آنها شهید شدند. با‌این‌حال، بعد از پایان جنگ و بازگشت بیشتر مردم به خانه و محله‌هایشان، در بین میدان‌های نارمک، دوباره رفت‌و‌آمدها کم‌و‌بیش شکل گرفته است. کودکان در میدان‌های مختلف دوچرخه‌سواری می‌کنند، پیرزن و پیرمردها به رسم همیشه در سایه درخت‌ها دور هم جمع‌اند و جوان‌ها هم دورهمی‌هایشان را وسط چمن‌های سبز از سر گرفته‌اند، اما بسیاری از همین آدم‌ها، در بین صحبت‌هایشان از حسی می‌گویند که پیش از این آن را تجربه نکرده‌اند. مثل حرف‌های یک زن جوان که روی نیمکت وسط میدان نشسته و می‌گوید: «این محله دیگر بوی زندگی نمی‌دهد». مرد دیگری که چند کیسه میوه در دست دارد و با عجله قدم برمی‌دارد، تنها به چند جمله بسنده می‌کند: «به نظر می‌‌رسد هنوز زندگی در این چند میدان شروع نشده، مردم رفت‌و‌آمد می‌کنند ولی چیزی شبیه قبل نیست».

زن جوانی که بعد از انفجار سه صبح در میدان 8، شیشه‌های پنجره خانه‌اش تخریب شده، از بی‌میلی‌اش برای ادامه زندگی در این محله می‌گوید؛ دیگر تعلق خاطرش را به این کوچه‌ها و میدان‌هایی که روزی دوستشان داشته از دست داده است: «با صدای انفجار و خرد‌شدن شیشه‌های خانه از خواب بیدار شدیم. به من حمله عصبی دست داد و تمام تنم می‌لرزید. فرزندانم و همسرم من را در بغل گرفته بودند و نمی‌دانستند باید چه کار کنند. بیرون از خانه غوغا بود. حالم که بهتر شد بیرون آمدیم. خانه‌ای که هر روز از جلوی آن رد می‌شدیم، آوار شده بود. معلوم نیست چند نفر مردند، اصلا کسی زنده مانده یا نه. تمام پنجره‌ها را با پتو بستیم. دیگر خانه برایم حس خانه را ندارد؛ یعنی آرامشی که قبلا از دیوار و سقف و اثاثش می‌گرفتم، تمام شده، الان همه چیز برایم به نمادی از اضطراب تبدیل شده است».

اطراف ساختمان تخریب‌‌شده، چند خانه دیگر هم آسیب دیده‌اند؛ سنگ نماهایی که از جا کنده شده و پنجره‌هایی که دیگر قابل استفاده نیستند. با‌این‌حال بیشتر خانواده‌ها پنجره‌های خود را با کاغذ، پارچه یا پتو بسته‌اند و روی ترک‌های آن چسب‌های پهنی زده‌اند تا شیارش عمق بیشتری پیدا نکند. یکی از آنها خانه‌ای دوطبقه است که اهالی گفته بودند برای زن و مرد پیری است که هر دو بیمارند و به‌تازگی به خانه بازگشته‌اند. تمام پنجره‌‌ها و بخش‌هایی از دیوار این خانه قدیمی تخریب شده است. حالا پس از سه هفته، نور زرد‌رنگ چراغی، داخل خانه را روشن کرده و این زن و مرد در حال نصب پتوهای رنگارنگ به پنجره‌اند. از آن طرف کوچه، نمای واضحی از تلاش آنها دیده می‌شود؛ پنجره‌ها را برانداز می‌کنند، نردبان را به زحمت و با کمک هم جابه‌جا می‌کنند تا پتویی جدید به این پنجره‌ها نصب ‌کنند. بعد از چند دقیقه، پتوی آخر را که نصب می‌کنند، دیگر چیزی از داخل خانه نمایان نیست؛ حتی سایه‌ای از آن نور زرد‌رنگ چراغ خانه هم دیگر دیده نمی‌شود. گویی تلاش‌شان را برای برگرداندن امنیت به آشیانه‌ای که داشتند، تا حدی انجام داده‌اند.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.