|

سرگشتگان...

دل که پر می‌شود و خاطر مکدر و درون آشفته، سکوت جای سخن می‌نشیند گاهی، که به قول «مارگوت بیگل» سرشار از ناگفته‌هاست. اما حالا که قصد بر نگاشتن است، سرراست بگویم بهتر است شاید: در اینجا و اکنون روزگار، سرگشتگانیم که ما را گمگشته‌هایی هست.

علی  عسکری

 

دل که پر می‌شود و خاطر مکدر و درون آشفته، سکوت جای سخن می‌نشیند گاهی، که به قول «مارگوت بیگل» سرشار از ناگفته‌هاست. اما حالا که قصد بر نگاشتن است، سرراست بگویم بهتر است شاید: در اینجا و اکنون روزگار، سرگشتگانیم که ما را گمگشته‌هایی هست. حیرانی و هراسانی و ناامنی در نهان و روان هر اجتماع بشری امری ناپسندیده، بحران‌آفرین و دور از خواسته‌های حکمرانان و مطالبات مردمان‌شان قلمداد می‌شود که همواره رسیدگی عاجل به رفع و رجوع آن، آن‌قدر مهم است و بدیهی که در اهمیتش گفتن یا نوشتن، بی‌دلیل می‌نماید و بدا که ایرانیان امروز، سرگشتگانی هستند آنچنان‌ که دادرسی را بر هر فرد و گروه مؤثر بر حال و روزگارشان، وظیفه‌ای خطیر می‌سازد.

دردناک است وقتی جماعتی هر روزشان را با نمی‌دانم‌ها و چه‌کنم‌ها و چه‌خواهدها، در میانه توفان‌های خشونت‌بار اخبار و اطلاعات صحیح و ناصحیح، به شب می‌رسانند و روز دیگری را در ناپایداری و ترسیدگی با خشم فروخورده‌ای که نتیجه قطعی و همیشگی افسرده‌حالی و اضطراب است، به انتظار می‌نشینند یا می‌خوابند. اگر بدن یا روان یک انسان‌ این‌چنین وضعیتی پیدا کند که قطعا اختلال، بیماری یا عارضه‌ای قابل بررسی قلمدادش می‌کنیم، خردمندانه -به شرط حیات خرد در ما- بی‌درنگ سراغ از متخصصی می‌گیریم که درمانش کند. در این گزاره پنج واژه خودنمایی بیشتری می‌کند: اختلال، خرد، درنگ، تخصص و درمان. این سطور را چون برای وصف‌الحال تن رنجور و روح پریشان جامعه امروز ایران می‌نگارم، پس‌ از این مثال انسانی‌ وام برای واکاوی سرگشتگی‌هایمان می‌گیرم. در التیام‌بخشیدن به این وضعیت اجتماعی، شناخت کافی و مؤثر از آن پنج مفهوم یادشده، چه در حوزه نظر و چه در عزم اجرائی و عملیاتی ضروری است؛ آنچنان که بدون شناخت هر‌ کدام‌شان نمی‌شود ره به جایی برد. اما آیا خوب و کافی شناخته‌ایم درد را؟ منش‌ها و روش‌های خردمندانه را؟ اضطرار زمان را در گذرِ شتابانش؟ معنای تخصص را وقتی بی‌رویه و بی‌مقصود بر زبان جاری می‌کنیم، حتی حالا که هر چقدر هم دیر، تعهد را جایگزینی کافی برایش نمی‌دانیم؟ و درمان را به آن اندازه که خوشی‌های مکرر و پایدار بسازد، بر احوالات این مردم نجیب و سرگردان؟

اگر پاسخ‌هایمان مثبت است که شک باید کرد به هر کدام‌شان، مطابق با آنچه هست و می‌توانست نباشد! و ساده‌انگارانه خواهد بود که در آسیب‌شناسی‌های اجتماعی عملکرد خود را در تمام ارکان و مسندهای مؤثر بر زندگی جمعی تأثیرگذار ندانیم و بی‌نیاز بمانیم از نقد بر فرصت‌سوزی‌ها و منفعل‌ماندن‌ها و فرافکنی‌ها و پرواضح که این‌گونه اندیشیدن هیچ‌گاه نافی مسئولیت عظیم حکمرانی و دولت‌مداری نبوده و نیست که آن، مجالی دیگر می‌خواهد و دانشی فراتر. از اینها که بگذریم، پرسشی دیگر در میان خواهد آمد: گمگشته‌های ما کدام‌اند که این‌گونه سرگشته‌مان کرده‌اند؟ منظور نظر نه آن موضوعاتی می‌تواند باشد که برای هر دسته و گروه اجتماعی از هر منظر که تقسیم‌شان می‌کنیم، متفاوت و اختصاصی می‌شود؛ بلکه مواردی را باید جست که برای دل‌آرامی و تمامیت پیکره جامعه، لزوم و حیاتی‌بودنشان عمومیتی یکپارچه دارد. به گمان این حقیر، اعتماد‌به‌نفس و عزت نفس اجتماعی، مهم‌ترین آنهاست که نقصان هر دو، این‌گونه اسیر چنگالِ بیرون از خویشتن خویش‌مان کرده است. آن‌گونه که در کوچه پس‌کوچه‌های شهر، در حجره‌های بازار، دور هم بودن‌های دوستانه، در عزا و عروسی، مدرسه و دانشگاه، صف نان و ایستگاه تاکسی و حتی در خلوت و تنهایی با خود خیال می‌کنیم هر خبری از هر جای جهان که باشد و در هر موضوعی، بی‌شک در سرنوشت فردای ما مؤثر خواهد بود و فراموش کرده‌ایم همه بودن‌ها و خواستن‌ها و شدن‌هایی را که روزگاری نه‌چندان دور، دل‌مشغولی‌هایمان بود و آرام جان و امید فردایمان. روشن است که می‌توان یقین داشت هرگاه ارتباط مؤثر اندیشمندان و مصلحان حقیقی هر جامعه، با دیگر مردمان هم‌بوم‌و‌زادشان، خودخواسته یا دیگرخواسته، کافی نباشد و حوزه اندیشه‌ورزی ناتوان بماند از رهگشایی و روشنایی‌بخشی و خردجویی، سرانجام جز این نخواهد شد. پس شاید وقت آن باشد حتی دیر، در مقام پژوهشگر، نویسنده، ادیب، هنرمند، معلم، استاد دانشگاه، روزنامه‌نگار، مدیر مؤثر بر گستره فرهنگ و اندیشه یا هر مسند دیگر که بر تاروپود این اجتماع به هر اندازه نقش می‌اندازد، بر کاستی‌هایمان نظری دوباره افکنیم که این دلزدگی‌ها و حیرانی‌های اجتماعی را در تمام فراز و نشیب‌های معاصر، چه اندازه سهم داشته‌ایم و چگونه به جبران برآییم.

بر زبان راندن واژگانی که هم حق مطلب را ادا کنند و هم در بضاعت حوصله و تحمل این روزگار باشند، آنچنان دشوار است که گاه به توصیفی مفصل می‌ماند و نقدی اندک و این یادداشت حاصل تلاشی بود فقط برای شکستن سکوت در وقتی که دل، پر است و خاطر، مکدر و درون، آشفته.

 

آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.