چشمانداز ۱۴۰۴؛ از رؤیای مشترک تا فقدان افق
20 سال پیش، ایران فقط یک «سند» نداشت؛ یک افق معنابخش داشت. چشمانداز ۱۴۰۴ تلاشی بود برای آنکه آینده صرفا امتداد مکانیکی امروز نباشد، بلکه مقصدی باشد که اکنون را تحملپذیر و تصمیم را قابل توجیه کند.
روزبه کردونی
20 سال پیش، ایران فقط یک «سند» نداشت؛ یک افق معنابخش داشت. چشمانداز ۱۴۰۴ تلاشی بود برای آنکه آینده صرفا امتداد مکانیکی امروز نباشد، بلکه مقصدی باشد که اکنون را تحملپذیر و تصمیم را قابل توجیه کند. جامعهای که میداند به کجا میخواهد برسد، حتی در سختیها، معنای حرکت را از دست نمیدهد. آنچه در آن مقطع اهمیت داشت، نه تحقق کامل اهداف، بلکه وجود رؤیا بود؛ رؤیایی که هم برای نظام حکمرانی قابل تصور بود و هم برای افکار عمومی قابل فهم و باور. چشمانداز ۱۴۰۴ یک «قرار جمعی» بود؛ قراردادی نانوشته میان دولت و جامعه درباره اینکه کشور قرار است به کدام سمت حرکت کند. امروز اما در خودِ سال ۱۴۰۴ ایستادهایم و با وضعیتی متناقض روبهرو هستیم.
نهتنها بسیاری از اهداف محقق نشدهاند، بلکه مهمتر از آن، افق آینده از گفتار رسمی و ذهن جمعی حذف شده است. ما نه در حال گفتوگو درباره آیندهای مشترک هستیم و نه حتی درباره رؤیایی که بتواند اختلافها را درون یک چارچوب واحد نگه دارد. فقر یا رفاه، مسائلی مهم هستند؛ اما مسئلهای بنیادیتر نیز وجود دارد: فقدان «تصویر آینده». سیاستها بیشتر واکنشیاند تا جهتدار، گفتار رسمی بیش از آنکه معطوف به ساختن فردا باشد، توصیف امروز است و جامعه بهجای «امید به ساختن» به «عادت به دوام آوردن» خو گرفته است. این یادداشت قصد ندارد فهرستی از دلایل عدم تحقق چشمانداز ۱۴۰۴ ارائه دهد و بنا هم ندارد وارد بحثهای پرمناقشه درباره فقر، نابرابری یا ناکامیهای سیاستی شود، بلکه تأکید میکند که مسئله اصلی، فقدان افق است. کشوری که رؤیا ندارد، حتی اگر منابع داشته باشد، فرسوده میشود. نظام حکمرانیای که هدف ندارد، حتی اگر فعال باشد، گرفتار روزمرگی میشود و جامعهای که آیندهای قابل تصور پیشروی خود نمیبیند، سرمایه اجتماعیاش را آرامآرام از دست میدهد.
در فلسفه اجتماعی، امید یک احساس فردی صرف نیست؛ یک سازوکار جمعی است. امید زمانی شکل میگیرد که آینده قابل تصور باشد و این تصور، به کنش امروز معنا بدهد. با محوشدن افق، اعتماد اجتماعی نیز فرسوده میشود؛ زیرا مردم دیگر نمیدانند تصمیمها به کدام سمت اشاره دارند. بیچشماندازی، جامعه را نه الزاما معترض میکند و نه مطیع، بلکه آن را بیتفاوت و فرسوده میکند و این، خطرناکترین وضعیت ممکن است. خطر بزرگتر آنجاست که خلأ افق، خالی نمیماند. اگر نظام حکمرانی نتواند آینده را صورتبندی و روایت کند، دیگران این کار را خواهند کرد؛ بازیگرانی که الزاما دلسوز این سرزمین، این جامعه و این تاریخ نیستند. حکمرانیای که آینده را روایت نکند، ناخواسته جامعه را به مصرفکننده آیندههای دیگران تبدیل میکند. در جهانی که روایت آینده یکی از منابع قدرت است، واگذاری افق، خود نوعی واگذاری حاکمیت نرم است.
آیندهای که از درون تولید نشود، از بیرون تحمیل میشود. جامعهای که برای فردای خود داستانی نداشته باشد، شنونده روایتهایی میشود که شاید جذاب باشند، اما الزاما تأمینکننده منافع ملی نیستند. مسئله بیش از آنکه بازگشت به یک سند یا کالبدشکافی ناکامیها باشد، بازتعریف مأموریت دولت و نظام حکمرانی بهعنوان معمار افق است. یکی از وظایف بنیادین حکمرانی، نهفقط اداره امور جاری، بلکه ترسیم مقصدی است که جامعه بتواند خود را در مسیر آن ببیند. سیاست بدون افق، به مدیریت روزمره تقلیل مییابد و مدیریت بدون افق، نه اعتماد تولید میکند و نه امید. بااینحال، بازگشت به افق بههیچوجه به معنای بازگشت به وعدهفروشی نیست. باید میان «رؤیا» و «وعده» تفکیک قائل شد. رؤیا در حکمرانی، وعده نتیجه نیست؛ وعده جهت است. چشمانداز معتبر، چشماندازی است که هم محدودیتها را صادقانه ببیند و هم جسارت هدفگذاری داشته باشد، هم واقعگرا باشد و هم الهامبخش. رؤیا اگر از واقعیت جدا شود، به توهم بدل میشود؛ اما سیاست بدون رؤیا، به روزمرگی فرساینده ختم خواهد شد. ۱۴۰۴ باید نقطه تأمل باشد؛ نهفقط درباره آنچه محقق نشد، بلکه درباره آنچه از دست رفته است: توان رؤیاپردازی جمعی. بازسازی اعتماد اجتماعی و احیای امید عمومی، بدون ترسیم یک افق مشترک ممکن نیست. پیش از هر برنامه و پیش از هر اصلاح نهادی، باید دوباره به این پرسش بنیادین بازگردیم: میخواهیم به کجا برویم؟ بیچشماندازی صرفا فقدان برنامه نیست؛ واگذاری آینده است و هیچ نظام حکمرانیای که آینده را واگذار کند، نمیتواند انتظار اعتماد، امید و همراهی پایدار جامعه را داشته باشد.
آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.