|

شهری که دوستش ندارم‌

در شهرهای بزرگ مانند شهر تهران گاهی صحنه‌های متضاد بسیاری ذهن ما را درگیر می‌کند. مهدی ترکمان جوانی که در نامه به «شرق» از یک صحنه پر‌تکرار در روزمره خود نوشته است. «یک صحنه مشابه است که شاید روزی چند بار آن را در جاهای مختلف شهر می‌بینیم.

در شهرهای بزرگ مانند شهر تهران گاهی صحنه‌های متضاد بسیاری ذهن ما را درگیر می‌کند. مهدی ترکمان جوانی که در نامه به «شرق» از یک صحنه پر‌تکرار در روزمره خود نوشته است. «یک صحنه مشابه است که شاید روزی چند بار آن را در جاهای مختلف شهر می‌بینیم. چیزی که به نظر من تنها نشان از فقر دارد. مثل فرد معتادی که در ایستگاه مترو خودش را گوشه‌ای مچاله کرده بود. البته در کنارش هم بنری از تبلیغ خرید قسطی برای شهروندان بود؛ برای مردمی که هر روز جیبشان برای دخل‌و‌خرج زندگی کوچک‌تر می‌شود. در روزهای نوروز معمولا ایستگاه‌های متروی تهران از کاهش مسافر نفسی می‌کشد. یک روز در همین ایستگاه‌های خلوت در رفت و آمد بودم که جوان درگیر اعتیادی را دیدم. این جوان با لباس‌های چرک‌مرده پاهای خود را در بغل گرفته بود و احتمالا هم تمام تنش در درد غرق شده بود. یک لحظه در دلم گفتم کاش بلند شوی و روی پاهای خودت راه بروی. کاش جامعه برای دوباره ایستادن تو را تشویق کند. وقتی برای اولین بار روی پاهای خودم ایستادم، حتما مادرم از خوشحالی جیغی کشیده. من در خاطرم نیست، اما بعد از آن در طول زندگی، چاره‌ای جز ایستادگی در برابر مشکلات نداشتم و دیگر هم از این تشویق‌ها خبری نبوده که شاید اگر ذره‌ای از آن بود، حالا شاهد جوانی که از درد اعتیاد به خود می‌پیچد نبودیم. من بعد از دیدن این صحنه راستش را بگویم از آن یک عکس برای خودم گرفتم؛ چون خودم را در آن جوان دیدم. انگار که جای او درد می‌کشم و بارهای بار از آدم‌های اطرافم طلب کمک کردم و هرگز دست یاری به سمتم دراز نشده است. انگار که تمام شهر را گشته بودم و فهمیده بودم هیچ کجا برای من نیست و تنها همین زانوهای لاغرم را دارم تا در بغل بگیرم. حالا چند روزی از ثبت این تصویر در گالری گوشی‌ام گذشته، اما ذهن من هنوز در همان ایستگاه مترو مانده است. همین که ما مجبور هستیم در سختی‌های این زندگی هر روز قوی باشیم و با پاهای خودمان پیش رویم، همین که بعد از ‌افتادن باید دوباره بلند شویم و دیگر کسی نیست تا ما را تشویق کند چون دیگر رسم زندگی بر همین جنگیدن‌های روزمره است. نمی‌دانم چند جوان دیگر در این شهر زندگی می‌کنند که اعتیاد تمام ریسمان آنها را از هم پاره کرده است و ما تنها رهگذرهای بی‌خیال یا کنجکاوی هستیم که بعد از لحظه‌ای تأمل از کنارشان رد می‌شویم. سال جدیدی که همه رخت نو بر تن دارند، باید یاد جوان‌هایی باشیم که مدت‌های بسیاری است شرایط رخت کهنه را از تنشان در‌نمی‌آورد. کاش آنها که مسئول به وجود آمدن این شرایط هستند، نگاه دیگری به شهر بیندازند...».

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها