رقص با «موزونگو»
رکابزنان از کنار یک مهدکودک که با فنس از جاده جدا شده است، رد میشوم. یک کودک کنیایی فریاد میزند: «موزونگو، موزونگو». ریتم گرفته است و با هر سیلاب «موزونگو» یک بار پایش را زمین میکوبد. دارم فکر میکنم که رنگ روشن یونیفورمش با پوست تیرهاش عجب ترکیب بامزهای به هم زده که متوجه میشوم تمام مهدکودک آویزان فنس شدهاند و یکصدا و حماسی میخوانند: «موزونگو، موزونگو».
به گزارش گروه رسانهای شرق،
میثم هدایت
رکابزنان از کنار یک مهدکودک که با فنس از جاده جدا شده است، رد میشوم. یک کودک کنیایی فریاد میزند: «موزونگو، موزونگو». ریتم گرفته است و با هر سیلاب «موزونگو» یک بار پایش را زمین میکوبد. دارم فکر میکنم که رنگ روشن یونیفورمش با پوست تیرهاش عجب ترکیب بامزهای به هم زده که متوجه میشوم تمام مهدکودک آویزان فنس شدهاند و یکصدا و حماسی میخوانند: «موزونگو، موزونگو». دیگر نمیتوانم. حیف است. پیاده میشوم و از این سوی فنس با این کودکان معصوم و دوستداشتنی در این سرود ساده و تککلمهای همراه میشوم و پایکوبی میکنم. از اولین مغازه میپرسم موزونگو یعنی چه؟
با خنده میگوید یعنی سفیدپوست، هرچند ریشه این واژه به معنای شخص سرگردان است! توصیف پربیراهی هم از وضع کنونی من نیست. رکابزنان از نایروبی، پایتخت کنیا، خودم را رساندهام به دریاچه بارینگو، دومین دریاچه بزرگ آب شیرین در کنیا. در رستوران نزدیک دریاچه نشستهام و آبگوشت بز میخورم که شخصی به من نزدیک میشود و میگوید قایقران و لیدر محلی است. دندانهای بسیار زردش توی ذوق میزند. مبلغ معقولی را برای یک ساعت قایقسواری پیشنهاد میدهد، اما میگوید مطمئن است که برنامهای درخور این دریاچه زیبا دستکم سه ساعت زمان نیاز دارد. برای فردا قبل از طلوع و به مدت فقط یک ساعت با او قرار میگذارم. موقع خداحافظی میگوید اسمش پیتر است و قول میدهد دلیل زردی دندانهایش را فردا برایم توضیح دهد.
پس متوجه نگاهم شده بود. خجالت میکشم. صبح روز بعد، مسیر دو کیلومتری محل کمپزدنم تا قایق را رکاب میزنم. با کمک پیتر دوچرخه را هم سوار قایق میکنیم و راه میافتیم. در همان مدت یک ساعت، همزمان با طلوع، کروکودیل و پرندههای زیادی نظیر پرنده سرچکشی یا هماکوپ، ماهیخورک، اگرت و حواصیل میبینیم. در چند سال اخیر سطح آب دریاچه به واسطه گرمایش جهانی بیشتر از ۱۰ متر بالا آمده و هتلها، کلیساها، خانهها و کل تأسیسات ساحل به طرز رعبآوری به زیر آب رفتهاند؛ گویی هرگز جور دیگری نبودهاند و آبادانی به خود ندیدهاند. همین موضوع هم گردشگری منطقه را بهشدت از رونق انداخته است؛ چراکه بسیاری از گردشگران خارجی، این دریاچه را به خاطر هتلها و تفرجگاههای لوکس کنار آبش انتخاب میکردهاند. تا به خودم بیایم یک ساعتم سر رسیده است. اینجاست که پیتر میگوید اگر سر کیسه را شل کنم من را به جایی میبرد که به عقابها غذا بدهم، جزایر داخل دریاچه را ببینم، داخل آبگرمِ واقعا گرم داخل جزیره وسط دریاچه تخممرغ آبپز کنم و اسب آبی ببینم. چه وعدههایی! دو ساعت بعد، پیتر به همه وعدههایش وفا کرده است! ابتدا از زن ماهیگیری، در ازای خرید یک بسته مکالمه موبایل، دو ماهی کوچک میگیرد و کمی جلوتر سوت بلند و کشداری میزند تا توجه عقاب سینهسفید باابهتی، به نام عقاب ماهیخوار آفریقایی را به خود جلب کند. همزمان یکی از ماهیها را روی سطح آب پرتاب میکند. عقاب از بلندای لانهاش بال میریزد و میآید روی سطح آب و به چنگال تند و تیزش ماهی شناور را میقاپد و دوباره به سمت لانهاش اوج میگیرد. سپس من را به قسمتی از جزیره وسط دریاچه میبرد که آبگرم آتشفشانی دارد. از دور، درخت «رز صحرا»یی خوشرنگی دلبری میکند.
حفرهای بالاتر از دهانه آبگرم ایجاد شده که از آن بخار پرگوگردی بیرون میآید. توی بخارش، به حالت سونا، بخور میگیرم و نفسم که بند میآید پنج تا تخممرغی را که از روستا خریده بودم در آب ۷۵ درجه سانتیگرادی این چشمه جوشان آبپز میکنم و با پیتر میخوریم. آخرین برنامه هم دیدن اسبهای آبی است. پیتر با پرسوجوی فراوان از ماهیگیران محلی، ما را به سمتی میبرد که آخرین بار اسبهای آبی دیده شدهاند. از دور گوش و چشمهای صورتی و بازیگوششان را میبینم. بلافاصله زیر آب پنهان میشوند. چندباری بالا و پایین رفتن و نفسگرفتنشان را میبینم و سیر میشوم.
تا بتوانند از ما دوری میکنند. حدود سههزارو ۷۰۰ نفر در جزیره وسط دریاچه آب شیرین بارینگو زندگی میکنند. با قایق که دور جزیره را میزدیم، خانههای باصفای کاهگلی را میدیدم که پنجرهشان به این پهنه آبی باز میشد، زیباترین طلوع و غروبها را داشتند، با آسودگی ماهیگیری میکردند و گذران زندگی بهظاهر سالم و ساده و بیآلایش. در صحبتهای پیتر که دقیق شدم متوجه شدم آب بهداشتی ندارند و از آب دریاچه مینوشند و با همان آب حمام و شستوشو میکنند، برق ندارند، از روشنایی صبح تا تاریکی شب به دنبال لقمهای نان هستند و خیلیهایشان معتاد الکل شدهاند. پیتر مشتش را پر از آب میکند که بنوشد و بگوید آب دریاچه فلوراید فراوان دارد و دلیل زردی دندانهای اهالی همین است. پی کلامش را میگیرد تا بگوید که جزیرهنشینان اصلا خوشحال نیستند. از من میپرسد چند درصد مردمان دنیا شادند؟ میگویم کم، خیلی کم.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.