|

توی کوچه‌ ما هیچ‌کس قصد عروسی ندارد

گاهی شبیه به نفرین است. شبیه به یک سرنوشت محتوم ابدی. خیال می‌کنی خودت با اراده‌ آزادت انتخابش کرده‌ای اما گاهی این فکر شوم در تاریک‌ترین لحظات زندگی، نجواکنان زیر گوشت می‌گوید: «شاید این تو هستی که انتخاب شده‌ای!». اگر همه‌چیز از اول دست خودت بوده، الان هم می‌توانی فرمان را بچرخانی و از این جاده‌ بی‌انتها برگردی.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

گاهی شبیه به نفرین است. شبیه به یک سرنوشت محتوم ابدی. خیال می‌کنی خودت با اراده‌ آزادت انتخابش کرده‌ای اما گاهی این فکر شوم در تاریک‌ترین لحظات زندگی، نجواکنان زیر گوشت می‌گوید: «شاید این تو هستی که انتخاب شده‌ای!». اگر همه‌چیز از اول دست خودت بوده، الان هم می‌توانی فرمان را بچرخانی و از این جاده‌ بی‌انتها برگردی. اما نه. انگار یک انگل سادیستیک زبان‌نفهم در بدنت لانه کرده و تو اینجا حکم یک سیب‌زمینی بی‌اختیار را داری. نمی‌خواهی دیگر تماشایش کنی. خسته شده‌ای. خشمگینی، وسایل خانه را می‌شکنی و فریاد می‌زنی لعنت به آن روزی که با تو آشنا شدم. اما دوباره برمی‌گردی و نازش را می‌کشی. امید، این حس فریبنده نااصیل، مثل پری‌ دریایی هر بار در باغ سبز نشانت می‌دهد. خودت را آرام می‌کنی که «بالاخره توی کوچه‌ ما هم عروسی می‌شود» اما در کوچه تو همه تصمیم گرفته‌اند عروسی نگیرند و با پولش بروند سفر. به‌تازگی فهمیده‌ای به این رابطه می‌گویند رابطه‌ سمی.

بزرگ و کوچک نصیحتت می‌کنند که یک بار برای همیشه جرئت کن و تمامش کن. حتی تراپی هم رفته‌ای. تراپیست بعد از ۱۰ جلسه گفت: «از من کاری برنمی‌آید. فقط خدا کمکت کند». بعدها فهمیدی بنده‌خدا از دست تو معتاده شده. به این فکر می‌کنی چرا خودت معتاد نشده‌ای. تو معتاد او هستی. هیچ مخدری این بلا را سر آدم نمی‌آورد. هر هفته کارت را، زنت را، زندگی‌ات را می‌پیچانی که بنشینی جلویش و با میل خودت بگویی: «خرابم کن لعنتی. آزارم بده». هر بار که بازی‌ کثیفش تمام می‌شود، پکی به سیگارت می‌زنی و فکر می‌کنی که این میل مبهم مازوخیستی از کجا می‌آید؟ از این وضعیت تحقیرآمیز شرمساری. تراپیستت می‌گفت اینکه گاهی (هرچند کوتاه در هفته) وارد بازی‌ای شوی که هیچ کنترلی رویش نداری، هم دردناک است و هم لذت‌بخش.

حرف‌های تکراری... خودت خوب می‌دانی رستگاری چیزی جز پاره‌کردن بندهای زندان ذهن نیست اما رستگاری بی‌لذت به چه ماند؟ زنبور بی‌عسل؟ عالم بی‌عمل؟ سیدنی سوئینی کچل؟ دیگر داری پرت‌وپلا می‌گویی. بیش از این نمی‌توانی واقعیت را پنهان کنی. نترس و فاش کن که این یادداشت را بعد از شکست یک بر صفر تیم منحوست (یوونتوس) به لاتزیو نوشته‌ای. من به‌جد از مخاطب عزیز که تا اینجا آمده که طنز بخواند شرمنده‌ام. می‌دانم دلتان را صابون زده بودید که داستان از این ناموسی‌تر شود و من بیایم اینجا دست به افشاگری لایه‌های پنهان زندگی‌ام بزنم ولی متأسفانه بحث، بحث فوتبال است و رابطه سمی‌ای که ما طرفداران یوونتوس با این بانوی پیرِ لگن‌شکسته‌ از اسب‌افتاده داریم. الان احتمالا 810 درصدتان با گفتن «مسخره‌ بیکار سست‌دغدغه» اقدام به پاره‌کردن روزنامه یا فشردن گزینه آنفالو می‌کنید اما درک کنید که بالاخره آدم یک جا باید خودش را خالی کند. منچستری‌ها می‌دانند از چه رنجی حرف می‌زنم. به قول شاعر: «توبه نمی‌کند اثر، مرگ مگر اثر کند».

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.