شرطِ بیشرطی
یادداشت هشتم از مجموعه «ذهن تأویلی»
در هفت یادداشت پیشین، از زوایای گوناگون به ذهن تأویلی در فرهنگ ایرانی پرداختیم؛ از دشواری تحلیل و وضوح تا سلطه استعاره و نماد در هنر و نوشتار. اکنون زمان آن رسیده که نگاهی بیندازیم به یکی از مدرنترین جلوههای این ذهنیت: ادعای رهایی و بیشرطی.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
امین شاهد، منتقد و پژوهشگر: پیشخوان: در هفت یادداشت پیشین، از زوایای گوناگون به ذهن تأویلی در فرهنگ ایرانی پرداختیم؛ از دشواری تحلیل و وضوح تا سلطه استعاره و نماد در هنر و نوشتار. اکنون زمان آن رسیده که نگاهی بیندازیم به یکی از مدرنترین جلوههای این ذهنیت: ادعای رهایی و بیشرطی.
ادعایی که شاید در ظاهر علیه ساختار باشد، اما در عمق خود، ساختاری تأویلی را بازتولید میکند.
در گفتار فرهنگی معاصر، بارها با جملههایی روبهرو میشویم که مدعی رهایی هستند: «هیچ چیز قطعی نیست»، «هر چیزی میتواند معنا باشد» یا «تفکر باید بیمرز باشد». این جملات، با ظاهری روشنفکرانه، در تلاش هستند ذهن را از دگمی و اقتدار نجات دهند؛ اما آنچه اغلب فراموش میشود، این است که ذهن تأویلی هم میتواند ژست آزادی را بپذیرد، بدون آنکه خود را نقد کند.
درواقع، تأویلگرایی نهفقط در صورت، بلکه در فرم مقاومت نیز عمل میکند. این مقاومت که ادعای بیشرطی دارد، اغلب به زبانی مبهم، پُرطمطراق و ضدتعریف منجر میشود. در گفتار نظری رایج، واژگانی همچون «سوبژکتیویته»، «همنشینی بومی و جهانی»، «پسااقتدار» یا «تجربه زیسته» در چرخشی مداوم ظاهر میشوند، بدون آنکه ضرورت یا روش تحلیلی در پس آنها وجود داشته باشد.
در فضای هنرهای تجسمی ایران، این گفتمان تأویلی مدرن در قالب پنلها، نشستها و دورههای آموزشی به شکلی نظاممند بازتولید میشود. نشستهایی که در ظاهر با عنوانهایی مانند «استیتمنتنویسی»، «خوانش پسااستعماری» یا «فلسفه هنر معاصر» برگزار میشوند، اغلب بهجای آنکه مخاطب را با تحلیل، تفکیک یا روش مواجه کنند، تنها او را با واژگان انتزاعی و رمزآلود آشنا میکنند؛ واژگانی که بیشتر موجب نوعی «ابهام محترمانه» میشوند تا آگاهیورزی.
اینچنین است که بسیاری از هنرمندان جوان، پیش از آنکه با ابزار تحلیل آشنا شوند، با لحن و ژست نظری خو میگیرند. نوشتن بیانیه یا طرح پژوهشی بهجای آنکه به ساختار منطقی، تمایز مفهومی یا تبیین مبتنی بر تجربه منجر شود، به نوعی بازتولید ادبیات غالب بدل میشود؛ ادبیاتی که ظاهری فلسفی دارد، اما از تحلیل تهی است. اینجاست که میتوان از اصطلاح «بافتار تأویل» یاد کرد؛ چارچوبی نادیدنی که معانی در دل آن پدید میآیند و حتی «رهایی» را نیز در همان ساختار بازتولید میکنند. ذهن ایرانی که قرنها با رمز، استعاره و تعلیق خو گرفته، اکنون حتی آزادی را هم در قالب همان مدلهای زبانی تجربه میکند.
مسئله دقیقا همینجاست: وقتی زبان نظری نیز امتداد همان ذهن تأویلی باشد، آموزش به القای فرمولهای زیباشناسانه تقلیل مییابد و نقد، به مونولوگی تزئینی. مخاطب، بهجای ورود به ساحت تحلیل، در لذت زیباییشناختی زبان متوقف میماند. برای عبور از این وضعیت، نه «نفی شرط» بلکه شناسایی شرطها ضروری است. ما باید بدانیم در چه بافتی مینویسیم، با چه واژگانی فکر میکنیم و چه معناهایی را به رسمیت میشماریم. آنگاه است که میتوان از تأویل به تحلیل، از رمز به روش و از لفاظی به تفکر گذر کرد.
رهایی، پیش از آنکه در نفی ساختارها باشد، در شفافسازی بافتها و بازاندیشی در شکلهای زبان و معناست.
و این بازاندیشی، نه با نفی ساختار بلکه با بیرونکشیدن ساختارهای پنهان است که ممکن میشود؛ ساختارهایی که حتی در ادعای رهایی نیز همچنان مشغول بازتولید خویش هستند. در چنین وضعیتی، لازم است بهجای تکرار بازیهای زبانی، زبان را به پرسش بگیریم؛ نه صرفا واژگان بلکه نسبت آنها با قدرت، دانش و سوژهسازی. بیشرطی واقعی فقط در نقد دقیق شروط نهفته در کلام، نوشتار و آموزش ممکن است؛ آغازی برای عبور از ظاهری انتقادی، به باطنی آگاه.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.