|

غزه، آینه شکسته تمدن غرب

افول هژمونی اخلاقی در پرتو حقوق بشر

فاجعه انسانی در غزه، بیش از یک بحران ژئوپلیتیک، به یک کاتالیزور برای آشکار ساختن عمیق‌ترین تضادهای درونی تمدن غرب تبدیل شده است. این بحران، بنیان‌های نظم لیبرال بین‌المللی و ادعای غرب مبنی بر رهبری اخلاقی جهان را با چالشی بی‌سابقه مواجه کرده است. واکنش دولت‌های غربی به وقایع غزه، شکافی هولناک میان گفتمان پرطمطراق حقوق بشر، آزادی و کرامت انسانی و واقعیت عریان منافع سیاسی را به نمایش گذاشت و مشروعیت این ارزش‌ها را در سطح جهانی به‌شدت تضعیف کرد

غزه، آینه شکسته تمدن غرب

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

علی سلطانی*:‌ فاجعه انسانی در غزه، بیش از یک بحران ژئوپلیتیک، به یک کاتالیزور برای آشکار ساختن عمیق‌ترین تضادهای درونی تمدن غرب تبدیل شده است. این بحران، بنیان‌های نظم لیبرال بین‌المللی و ادعای غرب مبنی بر رهبری اخلاقی جهان را با چالشی بی‌سابقه مواجه کرده است. واکنش دولت‌های غربی به وقایع غزه، شکافی هولناک میان گفتمان پرطمطراق حقوق بشر، آزادی و کرامت انسانی و واقعیت عریان منافع سیاسی را به نمایش گذاشت و مشروعیت این ارزش‌ها را در سطح جهانی به‌شدت تضعیف کرد. در این نوشتار با استناد به مفاهیم کلیدی در فلسفه سیاسی و حقوق بین‌الملل، به تحلیل این فروپاشی گفتمانی پرداخته شده است.

1- استاندارد دوگانه و مرگ جهان‌شمولی: از کانت تا کارل اشمیت

نظریه «صلح پایدار» ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ عصر روشنگری، بر این ایده استوار بود که حقوق بشر و قوانین بین‌المللی باید جهان‌شمول و فارغ از هویت ملی یا قومی باشند. این ایده، سنگ بنای نظری نظم لیبرال غربی است. با این حال، واکنش غرب به غزه، بازگشتی آشکار به منطق «دوست و دشمن» کارل اشمیت، نظریه‌پرداز سیاسی آلمانی، را به نمایش گذاشت. اشمیت معتقد بود که سیاست در نهایت به تمایزگذاری میان «دوست» (که باید از او حمایت کرد) و «دشمن» (که می‌توان او را از دایره حقوق و انسانیت خارج کرد) خلاصه می‌شود. مقایسه واکنش عمده کشورهای قدرتمند غربی به مسئله اوکراین و مسئله غزه این منطق را به‌وضوح نشان می‌دهد:

 درباره اوکراین: تجاوز روسیه به‌درستی نقض حاکمیت ملی و قوانین بین‌المللی تلقی شد. جهان غرب با استناد به اصول لیبرال، به حمایت همه‌جانبه از اوکراین پرداخت.

 درباره غزه: در اینجا، فلسطینیان در جایگاه «دیگری» یا «دشمن» قرار گرفتند. به‌همین‌دلیل کشتار سیستماتیک ده‌ها هزار غیرنظامی، محاصره و ایجاد قحطی، نه به‌عنوان نقض فاحش حقوق بین‌الملل، بلکه تحت عنوان مبهم «حق دفاع مشروع اسرائیل» توجیه شد. این رویکرد، همان‌طور که حقوق‌دانان بین‌المللی برجسته‌ای مانند ریچارد فالک (گزارشگر ویژه سابق سازمان ملل) بارها اشاره کرده‌اند، مفاهیمی مانند «تناسب در دفاع» و «منع مجازات دسته‌جمعی» (که در کنوانسیون‌های ژنو تصریح شده) را به‌کلی نادیده می‌گیرد. این دوگانگی نشان داد که برای قدرت‌های غربی، حقوق بشر نه یک اصل کانتی، بلکه یک ابزار اشمیتی برای مدیریت منافع است.

2- بحران روایت: انسانیت‌زدایی و «زندگی‌های سوگواری‌ناپذیر»

ادوارد سعید در کتاب تأثیرگذار خود، «شرق‌شناسی» (Orientalism)، نشان داد که چگونه غرب تصویری کلیشه‌ای و غیرانسانی از «شرق» می‌سازد تا سلطه خود را توجیه کند. این فرایند «انسانیت‌زدایی» (Dehumanization) در بحران غزه نقشی کلیدی ایفا کرد. رسانه‌های جریان اصلی غرب، با تمرکز بر روایت اسرائیل و نادیده‌گرفتن زمینه تاریخی ۷۵ سال اشغال، به این فرایند دامن زدند. جودیت باتلر استدلال می‌کند که چارچوب‌های رسانه‌ای و سیاسی تعیین می‌کنند که کدام زندگی‌ها ارزش سوگواری دارند و مرگ‌شان یک تراژدی عمومی محسوب می‌شود و کدام زندگی‌ها بی‌ارزش تلقی شده و مرگ‌شان تنها یک آمار است. در‌حالی‌که قربانیان اسرائیلی به‌درستی به‌عنوان انسان‌هایی با داستان و خانواده به تصویر کشیده شدند، ده‌ها هزار فلسطینی کشته‌شده اغلب به «تلفات جانبی» یا آماری بی‌نام‌ونشان تقلیل یافتند. این روایت‌سازی یک‌جانبه، با ظهور رسانه‌های اجتماعی و گزارش‌های مستقیم از غزه به چالش کشیده شد و مشروعیت رسانه‌های سنتی غرب را خدشه‌دار کرد.

3- بحران مشروعیت و ظهور «نکروپلیتیک»

شاید مهم‌ترین پیامد بحران غزه، شکاف عمیق میان دولت‌های غربی و افکار عمومی جهانی، ازجمله شهروندان خودشان بود. تظاهرات میلیونی در بسیاری از پایتخت‌ها و شهرهای غربی، نشان‌دهنده شکل‌گیری یک «حوزه عمومی» (Public Sphere) جهانی بود که سیاست‌های رسمی دولت‌ها را به صورت عریان به چالش می‌کشید و حاکی از بیدار بودن وجدان انسانی شهروندان و احساس مسئولیت و تعهد آنها به شمار می‌رفت. در سطح نظری، سیاست‌های اعمال‌شده علیه غزه را می‌توان با مفهوم «نکروپلیتیک» (Necropolitics) یا «سیاست مرگ» که از طرف فیلسوف کامرونی، آشیل امبمبه، مطرح شده است، تحلیل کرد. امبمبه، با توسعه نظریات میشل فوکو، استدلال می‌کند که شکل نهایی حاکمیت، توانایی تصمیم‌گیری درباره این است که چه کسانی باید زندگی کنند و چه کسانی باید بمیرند. محاصره کامل، قطع آب و غذا، تخریب بیمارستان‌ها و تحمیل شرایطی که زندگی را غیرممکن می‌کند، نمونه‌ای بارز از اعمال «نکروپلیتیک» بر یک جمعیت کامل است. حمایت بی‌قیدوشرط غرب از دولتی که چنین سیاستی را اعمال می‌کند، عمیق‌ترین ارزش‌های ادعایی آن درباره تقدس حیات را بی‌اعتبار می‌کند. اقدام تاریخی آفریقای جنوبی در دیوان بین‌المللی دادگستری، که خود نماد گذار از آپارتاید است، این بحران مشروعیت را به اوج رساند. این اقدام نشان داد که رهبری اخلاقی و دفاع از حقوق بین‌الملل دیگر در انحصار غرب نیست و «جنوب جهانی» (Global South) در حال بازپس‌گیری این نقش است.

4- ورشکستگی نهادی: از شورای امنیت تا دیوان لاهه

در این چشم‌انداز فروپاشی اخلاقی، فلج و بی‌اثری نهادهای بین‌المللی که پس از جنگ جهانی دوم برای جلوگیری از تکرار فجایع انسانی تأسیس شدند، به شکلی دردناک آشکار شده است. شورای امنیت سازمان ملل، که در تئوری حافظ صلح و امنیت جهانی است، بارها با استفاده ابزاری از حق وتو از طرف ایالات متحده، از انجام هرگونه اقدام معنادار برای توقف خشونت‌ها بازمانده است. این امر شورای امنیت را از یک نهاد میانجیگر به صحنه نمایش وفاداری به متحدان و فلج‌سازی اراده جامعه جهانی تبدیل کرده است. در همین حال، هرچند مجمع عمومی سازمان ملل با اکثریت قاطع آرا خواستار آتش‌بس شده، اما ماهیت غیرالزام‌آور قطع‌نامه‌های آن، این نهاد را نیز به یک تریبون نمادین و بی‌قدرت تقلیل داده است. حتی رأی تاریخی دیوان بین‌المللی دادگستری (ICJ) که با صدور قرار موقت، احتمال وقوع «نسل‌کشی» را معتبر دانست، به سد اجرانشدن و بی‌اعتنایی آشکار برخورد کرده است. این ناتوانی نهادی نشان می‌دهد که این سازمان‌ها، به جای آنکه داورانی بی‌طرف باشند، خود در چنبره همان مناسبات قدرتی گرفتار آمده‌اند که قرار بود آن را مهار کنند و به‌این‌ترتیب، وعده «حقوق بین‌الملل» در برابر قدرت سیاسی عریان به پژواکی توخالی بدل شده است.

نتیجه‌گیری: پایان یک دوران؟

فاجعه غزه آینه‌ای است که تصویر واقعی سیاست غرب را بدون روتوش‌های گفتمانی به نمایش گذاشت. این تصویر، تضاد میان آرمان‌گرایی لیبرال و واقع‌گرایی (Realism) بی‌رحمانه را که نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل بر آن تأکید دارند، آشکار کرد. غزه نشان داد که وقتی منافع راهبردی یک متحد کلیدی در میان باشد، تمام ساختارهای ارزشی و حقوقی غرب {از طرف کارگزاران دولت‌ها و حتی در خلاف جهت خواست توده‌های اجتماعی در همان جوامع} می‌توانند به حالت تعلیق درآیند. این بحران، دولت‌های قدرتمند غربی را در یک دوراهی تاریخی قرار داده است: یا با این ریاکاری مقابله کرده و در راستای بازسازی اعتبار اخلاقی خود گام بردارد، یا بپذیرد که دوران هژمونی اخلاقی‌اش به پایان رسیده است. غزه، بیش از یک نام بر روی نقشه، به نماد شکست یک پروژه تمدنی و فریادی برای بازتعریف عدالت و کرامت انسانی در مقیاسی حقیقتا جهان‌شمول تبدیل شده است.

* استاد دانشگاه و پژوهشگر توسعه شهری و زیرساخت

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.