روزهاى پسااسفندیار )2(
رستم با یادى غمآلود از مرگ اسفندیار، نامهاى براى گشتاسب نوشت و از آموزشهاى بهمن و آرامش و آسایشى که از آن برخوردار است، سخن گفت. در آغاز نامه، خداوندگارى را آفرین گفت که مردمان را از کیندوزى پرهیز مىدهد و افزود: «یزدان گواه من است و پشوتن نیکتر مىداند که من تا چه اندازه از اسفندیار خواستم که دست از کینه بشوید و به سراى من آید و من بر آن بودم که کشور و گنج خویش را به او بسپارم و هر فروتنى را پذیرا شدم، دریغا که هرگز بر من چهره نگشود و با همه مهرى که به او داشتم، دلم را پر از درد گرداند و بهراستى گردش آسمان بدین گونه بود و کسى را توان روبارویى با گردش آسمان نیست.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
رستم با یادى غمآلود از مرگ اسفندیار، نامهاى براى گشتاسب نوشت و از آموزشهاى بهمن و آرامش و آسایشى که از آن برخوردار است، سخن گفت. در آغاز نامه، خداوندگارى را آفرین گفت که مردمان را از کیندوزى پرهیز مىدهد و افزود: «یزدان گواه من است و پشوتن نیکتر مىداند که من تا چه اندازه از اسفندیار خواستم که دست از کینه بشوید و به سراى من آید و من بر آن بودم که کشور و گنج خویش را به او بسپارم و هر فروتنى را پذیرا شدم، دریغا که هرگز بر من چهره نگشود و با همه مهرى که به او داشتم، دلم را پر از درد گرداند و بهراستى گردش آسمان بدین گونه بود و کسى را توان روبارویى با گردش آسمان نیست. اکنون فرزند آن جهانجوى فرخنژاد و اورمزد را در کنار خود هنرهاى شاهانه آموختم و با اندرز، اندیشه او را بالنده و پربار گردانیدم. امید آن دارم شهریار ایران همه آنچه رخ داه است، ببخشاید و پوزش مرا بپذیرد که همه آنچه دارم، از جان خویش تا دارایىام از آن اوست».
چون آن نامه به درگاه گشتاسب رسید، همگان از آنچه رستم نوشته بود، آگاه شدند و پشوتن نزد گشتاسب آمده، گواهى داد که آنچه رستم مىگوید، همان است که مىگوید و یادآور شد چه بسیار رستم، اسفندیار را پند داد و نزد او زارى کرد و به خواهش از او خواست از این کینورزى دست بشوید، افسوس که آسمان را بر آن بود که اسفندیار در زابلستان جان بسپارد.
با آن نامه شاه آرام گرفت و زمینه دیدار رستم از گشتاسب فراهم آمد و رستم از پیام آشتىجویانه گشتاسب دلخوش گردید. گشتاسب در پاسخ نامه رستم نوشت که هرآنچه رخ داده، از بىمهرى چرخ بلند بوده است و هرگاه که چرخ بلند آرزویى کند، همانى مىشود که خواسته است و با پرهیز نمىتوان آن خواسته را به ایستایى کشاند و پشوتن با پدر سخن گفت که خردمندان گذشته را رها مىکنند و دیگر گرد گذشته نمىگردند و گشتاسب در نامه خود نوشت: «تو نزد من همانى هستى که بودهاى که برتر و گرامىتر نیز گشتهاى و همچنان بر هند و قنوج مهترى و سرورى خواهى کرد و بیش از این هرچه مىخواهى، بخواه که دریغ نخواهد بود».
فرستاده رستم با دریافت پاسخ گشتاسب، همانگونه که رستم فرمان داده بود، با شتاب بازگشت و بدینگونه روزگارى چند بگذشت و بهمن جوانى بلندبالا، خردمند و با دانش گردید که شهریارى برازنده وى بود. جاماسب که توان پیشگویى داشت، دانست بهمن جانشین نیاى خود خواهد شد و گشتاسب را گفت، اکنون دیگر باید بهمن را گرامى دارد که دانش پدر را فرزندانه دریافت داشته، جایگاه خود را یافته و برخوردار از زیب و زیبندگى است و باید به بهمن نامهاى بنویسى سراسر از گلهاى بهارى و او کسى است که اندوه اسفندیار را در دل مىپرورد و شهریار باید دل او را به دست آورد.
گشتاسب این سخن پسندید و به جاماسب فرمان داد نامهاى سراسر ستایش و نوازش براى بهمن بنویسد و او را بگوید که شهریار ایران از او شاد و روشنروان است و نزد او از جان گرامىتر است و بر این باور است که بهمن جوان از جاماسب در دانش نامىتر خواهد شد و از او خواست چون نامه را دریافت داشت، دیگر در زابل نماند و بىدرنگ به نزد او بازگردد که شاه را به دیدار او نیاز است.
چون نامه به زابلستان رسید و براى رستم خوانده شد، رستم شاد شد و دانست به چه انگیزهاى گشتاسب، بهمن را فراخوانده است و بر این باور بود که بر آن است که تاج و تخت به نوادهاش بسپارد. رستم با پیشکشىهاى بسیار از خفتان و خنجر آبگون و برگستوان و تیر و کمان و گوپال و از مشک و عود و عنبر و گوهر و سیم و زر و پرستار و کودکان نوجوان و کمرهاى زرین و دو جام یاقوت، بهمن را روانه درگاه گشتاسب کرد.
به رستم چو بر خواند نامه دبیر/ بدان شاد شد مرد دانشپذیر
ز چیزى که بودش به گنج اندرون/ ز خفتان و ز خنجر آبگون
ز برگستوان و ز تیر و کمان/ ز گوپال و ز خنجر هندوان
ز کافور و از مشک و از عود تر/ چه از عنبر و گوهر و سیم و زر
دریغا که بهمن در برابر این مهرورزىها ناسپاس ماند.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.