دستهایی که به تیغ خشم بریده شدند
چند شب پیش، در یکی از شهرستانهای خراسان رضوی، زنی ۲۳ساله که از قهرمانان مچاندازی بانوان استان بود، قربانی خشمی کور و در عین حال ریشهدار شد. او در نیمهشب، با مچهای قطعشده، آثار خفگی و ضربات شدید به سر به بیمارستان منتقل شد، اما جانش را پیش از رسیدن به اتاق عمل از دست داد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
پگاه پاکزاد: چند شب پیش، در یکی از شهرستانهای خراسان رضوی، زنی ۲۳ساله که از قهرمانان مچاندازی بانوان استان بود، قربانی خشمی کور و در عین حال ریشهدار شد.
او در نیمهشب، با مچهای قطعشده، آثار خفگی و ضربات شدید به سر به بیمارستان منتقل شد، اما جانش را پیش از رسیدن به اتاق عمل از دست داد.
در پس این اتفاق سیاه داستان دستهایی است که روزگاری زندگی را ساخته بودند.
دستهایی که کودکی را در آغوش کشید، خانهای را گرم کرد، عشقی بخشید و در میدان ورزش، میز رقابت را لرزاند و احترام را نصیب خود کرد! دستهای پرتلاشی که در غبار آرزوهایش مدفون شد. همان دستها، قربانی خشمی شدهاند که نامش را یک لحظه کنترلنداشتن گذاشتند. رفتارشناسی سالهاست به ما میگوید خشونت ناگهانی، هیچگاه ناگهانی نیست. خشونت، حاصل انباشتهشدن هیجانهای سرکوبشده، زخمهای درماننشده و ناکامیهای مزمن است. مخصوصا در جوامعی که از همان کودکی، آموزش میدهند مرد که گریه نمیکند، ضعف ندارد و کنترل همهچیز را در دست میگیرد. هر انسانی تلاش میکند برای شکوفایی و امنیت روانی... وقتی مسیرهای سالم ابراز هیجان، بسته و تابو میشود، وقتی که نه شناخت هیجان و نه آموزش درست تنظیم خشم وجود دارد، نه آموزش حل تعارض، بدون زمینهای برای دریافت حمایت روانشناختی و درمانی، باید بدانیم هیجانهای سرکوبشده به شکل فورانی خطرناک، در لحظهای بیرون میزند. جنایت این مرد، به علت «یک پیامک اشتباهی» نبود، نتیجه سالها ناتوانی در بیان دردهای درونی، انکار هیجانها و بیاعتنایی و بیاعتباری سلامت روان است.
جایی که مردان از اضطراب، ترس، احساس ناکامی و خشم سخن نمیگویند و زنان در تنهایی اجتماعی و نبود حمایت توانمند، قربانی این خشونتهای عمیق میشوند.
خشمی که در آن نیمهشب فوران کرد، ناشی از روان زخمی مردی بود که هرگز یاد نگرفته چگونه ناکامی و ناتوانیهایش را بپذیرد. چگونه خشمش را مدیریت کند و چگونه در ارتباط، حرف بزند. گفتوگو را اولویت بداند و جانشین فریاد کند. جوامعی که سلامت روان را نادیده میگیرند، در واقع زمینه پرورش خشمهای انباشته و آسیبهای بیننسلی را مهیا میکنند. در روانشناسی حرفهای، به این وضعیت چرخه خشونت عاطفی میگویند. جایی که سکوت، انکار و نبود مداخلات درمانی، خشم را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند و ما وارثان دردهای ناخواسته میشویم.
در جامعهای که هنوز مفاهیمی چون غیرت، مالکیت و کنترل بر زن سیطره دارد، در جامعهای که دسترسی زنان به حمایت قانونی و نهادهای روانشناختی و باورهای انسانی محدود است، در نظامهای آموزشی که حل تعارض، آشنایی با هیجانها تابآوری، سواد عاطفی و تنظیم خشم را جدی نمیگیرند، پیامدها همین است.
یک روز مچ بریده، یک روز گلوی فشرده و فردا مادری که در سکوت، دخترش را به خاک میسپارد... اما آنچه خطرناکتر است، بیتفاوتی مزمن نسبت به ریشههای روانشناختی این بحران است. در نگاه روانشناسی اجتماعی هرگاه در برابر خشونت، جامعه سکوت کند، خشونت عادی میشود و چرخه، گستردهتر و عمیقتر ادامه پیدا میکند. باید به این واقعیت تلخ اعتراف کنیم. تا زمانی که آموزشهای تنظیم هیجان، سواد عاطفی، مهارت حل تعارض و مشاوره روانشناختی عمومی در سیاستهای آموزشی و سلامت کشور اولویت پیدا نکند، تا زمانی که تابوی درمان روانشناختی در میانمان نشکند، تا زمانی که زنان در قوانین و فرهنگ، حمایت نداشته باشند و تا زمانی که خشم مردانه مجاز شمرده شود و غیرت نام محترمی باشد که بر خشونت بماند، قصه همین است، زنگ خطرهایی که هر بار دیر شنیده میشوند.
در روانشناسی اعتقاد بر این است که هر انسانی ظرفیت مهرورزی، گفتوگو و تلاش برای رسیدن به باورهای خود را دارد اما تنها در صورتی که بسترش را فراهم کنیم و این بستر جایی است که نظام آموزشی، رسانه، قانون و نهادهای قدرت باید از همین امروز برای اصلاحش فکری کنند. این قتل، یک جنایت فردی نیست، یک علامت اجتماعی است و مدتهاست که به آن بیاعتناییم.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.