ما ماندیم و جای خالی مسئولیت
وقتی این یادداشت را مینوشتم، برق رفت. درکتابخانه ملی نشسته بودم، غرق در مرور آرشیو روزنامههای اوایل دهه 80؛ دورهای که برای یک کار پژوهشی دوباره سراغش رفتهام. در آن سالها، مذاکرات هستهای و بحث پذیرش پروتکل الحاقی، با جدیت در مطبوعات دنبال میشد و بسیاری امیدوار بودند حمایت غیرمتعهدها در شورای حکام، مانع از صدور قطعنامه علیه ایران شود.

وقتی این یادداشت را مینوشتم، برق رفت. درکتابخانه ملی نشسته بودم، غرق در مرور آرشیو روزنامههای اوایل دهه 80؛ دورهای که برای یک کار پژوهشی دوباره سراغش رفتهام. در آن سالها، مذاکرات هستهای و بحث پذیرش پروتکل الحاقی، با جدیت در مطبوعات دنبال میشد و بسیاری امیدوار بودند حمایت غیرمتعهدها در شورای حکام، مانع از صدور قطعنامه علیه ایران شود. اما با صدور پیدرپی قطعنامهها، فضای رسانهای به سوی لفاظیهای پرشور و تهدیدهای نمادین نظیر بستن تنگه هرمز گرایش یافت. تحلیلها، همچنان بر این تصور پافشاری میکردند که جرئت نمیکنند پرونده را به شورای امنیت بفرستند، ولی فرستادند. و پس از آن، قطعنامهها کاغذپاره نام گرفت و تحریمها، نعمت خوانده شدند.
با گذر زمان، روشنتر شد که این نگاه به دور از واقعیت تا چه اندازه هزینهساز بوده است. امروز، گرچه زیرساختهای کشور فرسوده و ناترازیها چشمگیر است، اما همین تجربههای تلخ، زمینهای برای بازاندیشی جمعی و آگاهی تاریخی فراهم کردهاند. اگر از آنها بیاموزیم، شاید هنوز بتوان از دل این معضلات، مسیر جدیدی به سوی عقلانیت، ترمیم و توسعه گشود. راستش هنوز برایم روشن نیست که آن روزها، تندرویها بیشتر محصول مواضع خاص برخی بود یا فشار و تحریک رسانهها و تریبونداران تندرو که مدیران و تصمیمسازان را به سوی انتخابهای پرهزینه هل میدادند. لابد نوعی معمای تخممرغ و مرغ است؛ چرخهای مبهم و تودرتو که مشخص نیست محرک اصلیاش چه کسی بود. اما پرسش اصلی اینجاست، کسانی که در آن سالها از پشت تریبونها و صفحات نخست رسانههای پرنفوذ و نیز قاب تلویزیون، نسخههایی تند و پرخطر پیچیدند، امروز کجا ایستادهاند؟
همان قلمها، همان تحلیلگران، همان گویندگان سیاسی؟ پاسخ تلخ است؛ هنوز همانجا هستند. همچنان در مصدر امورند، هنوز مینویسند و هشدار میدهند، بیهیچ نشانی از تردید یا پشیمانی. بدون آنکه حتی یک بار، برای لحظهای، اعتراف کنند که آن مواضع و تصمیمات، چه هزینههایی بر این سرزمین تحمیل کرد.
بله، نکته تأملبرانگیز و شاید تأسفآور این است که بسیاری از کسانی که در تولید و ترویج آن گفتمانهای پرهزینه نقش محوری داشتند، نهتنها هیچگاه مسئولیت تبعات تصمیماتشان را بر عهده نگرفتند، بلکه امروز نیز بیهیچ تغییر و تحول در نگاه یا روش، همچنان در همان جایگاهها به نسخهپیچی مشغولاند. همین امروز، در بازخوانی روزنامههای بهار ۱۳۸۲، به نامهایی برخوردم که هنوز هم در فضای رسمی حضوری پررنگ دارند. اقتصاددانی که با قاطعیت فروپاشی قریبالوقوع اقتصاد آمریکا را پیشبینی کرده و بدون هیچ تردیدی میگفت اساسا هیچ اقدام مؤثری از ایالات متحده برنمیآید.
یا سرمقالهنویسی که با لحنی آمرانه از دولت وقت میخواست فورا از پیمان «انپیتی» خارج شود و دستگاه دیپلماسی کشور را به دلیل تعلل در این مسیر، توبیخ میکرد. این افراد هنوز مینویسند، سخن میگویند، دعوت به همان مسیرها میکنند و هیچ نشانی از تأمل یا بازنگری در تحلیلهای پیشینشان دیده نمیشود. نه مسئولیتی پذیرفتهاند، نه بابت خطاهای گذشته مؤاخذه شدهاند و نه حتی برای لحظهای در معرض پرسش و ارزیابی قرار گرفتهاند. این چرخه تکرار بیتأمل، یکی از آسیبهای مزمن سیاستورزی در ایران معاصر است؛ جایی که غیبت مکانیسمهای شفاف مسئولیتپذیری، بهویژه در ساحت نخبگان رسانهای و سیاسی، نهتنها امکان یادگیری جمعی را از بین برده، بلکه راه را بر هرگونه اصلاح مسیر نیز بسته است.
در وضعیت امروز، ایران با مجموعهای از ناترازیهای ساختاری روبهرو است که عمدتا ریشه در همان دوره و سبک حکمرانی دارد. نهفقط در حوزه اقتصاد، بلکه در سیاست داخلی، روابط خارجی، فرهنگ عمومی و سرمایه اجتماعی نیز آثار فرساینده آن دوران مشاهده میشود. با این حال، به جای بازنگری صادقانه در گذشته، تلاش میشود با بازتولید همان گزارهها، واقعیتهای جدید انکار یا تحریف شوند. اکنون در موقعیتی قرار گرفتهایم که در آن نه پیشروی آسان است و نه بازگشت ممکن. هر دو مسیر، اگر با منطق گذشته پیموده شوند، به بنبستی مشابه ختم میشوند. در چنین فضایی، حتی موقعیتهایی که بالقوه میتوانستند مایه همبستگی ملی شوند، نتوانستند نقش طبیعی خود را ایفا کنند و بیشتر به صحنهای برای انشقاق و واگرایی بدل شدند.
این سرخوردگی، اگرچه تلخ و سنگین است، اما میتواند آغازی برای نوعی بلوغ سیاسی و اجتماعی باشد. مردمی که بارها هزینه بیتدبیریها را پرداخت کردهاند، اکنون ناکامیها را نهفقط در دشمن بیرونی، بلکه در سازوکارهای ناکارآمد داخلی ریشهیابی میکنند؛ و این خود نشانهای از نوعی بیداری جمعی است. در چنین بزنگاهی، امیدواری نه در توهم بازگشت به گذشته یا ادامه وضع موجود، بلکه در گشودن مسیر جدیدی است مبتنی بر صداقت، مسئولیتپذیری و اصلاح ساختاری. راه برونرفت از وضعیت فعلی، بازگشت به گفتوگوی ملی، پذیرش مسئولیتهای تاریخی و طراحی آیندهای متفاوت است؛ آیندهای که در آن جایگزینی چرخه تکرار و انکار با چرخه فهم و ترمیم ممکن باشد.
نقطه امید اینجاست که هنوز این فرصت وجود دارد، هنوز میتوان از گذشته درس گرفت، هنوز میتوان خطوط گسل را با درایت ترمیم کرد و هنوز میتوان از دل بحران، مسیر جدیدی به سوی ثبات و توسعه گشود. تنها شرط آن، پذیرش صادقانه سهم هر یک از ما در آن چیزی است که بر این سرزمین گذشته است. آنچه امروز ایران به آن نیاز دارد، نه بازگشت به گذشته و نه استمرار وضع موجود، بلکه چرخشی سنجیده و آگاهانه از مسیرهای آزموده و خطاپذیرفته است. اما این چرخش فقط در صورتی ممکن خواهد بود که نخبگان سیاسی و رسانهای شهامت پذیرش مسئولیت و جسارت اصلاح را در خود بیابند. بدون آن، نه اصلاحی در کار خواهد بود و نه آیندهای قابل اتکا.