سوگند به ابهام: تأویل بهمثابه مقاومت فرهنگی
پیشخوان: در ادامه تأملاتی که در یادداشت یازدهم درباره خودتأویلی در هنر معاصر ایران طرح شد، اینبار باید یک پله عقبتر بایستیم و نگاهی ساختاریتر به مسئله اصلی بیندازیم: گرایش به ابهام. ذهن تأویلی تنها در پی تأویل «خود» یا «دیگری» نیست؛ بلکه گاه ابهام را بهمثابه مقاومت فرهنگی برمیگزیند. این ابهام نهتنها در زبان و بیان هنری، بلکه در کنش اجتماعی و مواجهه با قدرت نیز رخ مینماید.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
امین شاهد
پیشخوان: در ادامه تأملاتی که در یادداشت یازدهم درباره خودتأویلی در هنر معاصر ایران طرح شد، اینبار باید یک پله عقبتر بایستیم و نگاهی ساختاریتر به مسئله اصلی بیندازیم: گرایش به ابهام. ذهن تأویلی تنها در پی تأویل «خود» یا «دیگری» نیست؛ بلکه گاه ابهام را بهمثابه مقاومت فرهنگی برمیگزیند. این ابهام نهتنها در زبان و بیان هنری، بلکه در کنش اجتماعی و مواجهه با قدرت نیز رخ مینماید.
ابهام، در زمینه فرهنگی ما، همیشه نشانه فقر شناختی یا ضعف زبانی نبوده. برعکس، گاه به منزله حفاظ روانی یا استراتژی بقا عمل کرده است. ذهن تأویلی در سنتی شکل گرفته که در آن شفافگویی میتوانسته خطرناک باشد؛ از عارفان و شعرا تا منتقدان و روشنفکران. در چنین فضایی، ابهام نهفقط یک ویژگی ادبی، بلکه یک انتخاب اخلاقی و حتی گاه سیاسی است: نوعی سوگند به سکوت، در برابر خشونت عریان گفتار صریح؛ بنابراین تأویلگرایی نهتنها میل به رمزپردازی، بلکه گاه نوعی عادت تاریخی برای بقا در فضای پر از کنترل و محدودیت بوده است.
در هنرهای تجسمی نیز، بسیاری از هنرمندان به جای بیان مستقیم، تصویرهای تأویلپذیر و چندلایه میسازند. این رویه، همزمان هم راهی برای مقاومت است، هم شکلی از گریز. در متون استیتمنت، در انتخاب فرم، و حتی در مواجهه با مخاطب، هنرمند گاه آگاهانه بر ابهام تکیه میکند تا در امان بماند یا مرزهای ایدئولوژیک را بیسروصدا عبور دهد. آنچه بهظاهر شعرگونه، فلسفی یا مفهومی جلوه میکند، گاه در حقیقت نوعی تاکتیک برای نادیدهگرفتن خطوط قرمز سیاسی یا فرهنگی است.
اما در روزگار امروز، این ابهام گاه به عادتی زیباشناختی بدل شده؛ بیآنکه لزوما پشت آن مقاومتی در کار باشد. نوعی تکرار مکانیکیِ رمزآلودبودن که نه ارتباط میسازد و نه نقدپذیر است. ما با هنر، نوشته یا گفتاری مواجه میشویم که در آن همه چیز هست، جز امکان گفتوگو. بههمیندلیل آنچه در ابتدا مقاومت به نظر میرسید، بهتدریج به بخشی از سازوکار سلطه بدل میشود: هنری که نفهمیده میماند، بیآنکه نقد شود؛ بیانی که جز در حلقه محدود تأویلمآبان خوانده نمیشود و جامعهای که در سکوتی زیبا غرق میشود.
حتی در کلاسهای هنری رایج امروز، بهویژه در حوزه هنر معاصر و نقد، ابهام نهتنها آموزش داده میشود، بلکه گاه تحسین نیز میشود. واژگان پیچیده، ارجاعهای مبهم و عبارات «تأویلمند» تبدیل به شاخص مشروعیت شدهاند؛ تا آنجا که هنرمند جوان احساس میکند بدون نوشتن متنی دشواریاب و ایهامدار، حرفش شنیده نمیشود.
این چرخه، جایی است که باید متوقف شود. نقد ذهن تأویلی به معنای حذف ابهام نیست، بلکه تلاش برای بازآرایی نسبت ابهام و روشنگری است. ما نیازمند زبانی هستیم که بتواند هم پیچیدگی را درک کند و هم آن را به بحث بگذارد. ابهام، اگر بیپرسش و بیپاسخ بماند، فقط دیوار میسازد. اما اگر بدل به مقدمه پرسش شود، خود به پلهای برای عبور از سکوت و ایهام تبدیل میشود.
در هنر معاصر ایران، هنوز نمونههایی از این تغییر نگرش دیده میشود. هنرمندانی که با وجود ارجنهادن به لایههای پنهان معنا، مخاطب را نیز وارد میدان میکنند؛ نه صرفا بهعنوان تماشاگر، بلکه بهمثابه شریک گفتوگو. این دگرگونی، شاید همان چیزی است که از دل نقد ذهن تأویلی میروید: نه رد ابهام، بلکه رهایی از انفعالِ ناشی از آن.
به یاد داشته باشیم که «ابهام» اگر به عادت بدل شود، دیگر حامل معنا نیست. بلکه تنها، جای خالی چیزی است که ناگفته مانده است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.