خوانشی چندبعدی از آثار حمیدرضا آزاد
واسازی تصویر، بازسازی معنا
«پساساختارگرایی (پستمدرن) در پی بازگرداندنِ نظم نیست، بلکه در پی آن است که فروریزیِ نظامهای معنا را نمایان کند و در دلِ همین فروریزی تاب بیاورد» هال فاستر، «بازگشتِ امرِ واقع: پیشروان در پایانِ قرن»، ۱۹۹۶.


حسین گنجی:
«پساساختارگرایی (پستمدرن) در پی بازگرداندنِ نظم نیست، بلکه در پی آن است که فروریزیِ نظامهای معنا را نمایان کند و در دلِ همین فروریزی تاب بیاورد»
هال فاستر، «بازگشتِ امرِ واقع: پیشروان در پایانِ قرن»، ۱۹۹۶.
«نظامهای معنا» از منظر فاستر، مجموعهای از قواعد، نمادها، نشانهها و گفتمانهایی است که در هر دوره تاریخی یا فرهنگی، معنا را برای انسانها تثبیت میکنند؛ مانند زبان، دین، ایدئولوژی، علم، یا روایتهای کلان (metanarratives). پستمدرنیسم این نظامها را نه پایدار و طبیعی، بلکه برساخته، ناپایدار و مستعد فروپاشی میداند. در اندیشه هال فاستر، اصطلاح «امرِ واقع» (که برگرفته از خوانش وی از لاکان است) به آن بخش از تجربه یا واقعیت اشاره دارد که خارج از چارچوب بازنمایی قرار میگیرد و نمیتواند بهطور کامل در زبان یا نظامهای فرهنگی گنجانده شود. فاستر با عنوان بازگشتِ امرِ واقع به این اشاره دارد که در پایان قرن بیستم، هنر پیشرو (آوانگارد) با بازگشت به سویههای ناگفتنی، ناگذر و بیواسطه واقعیت، در برابر بازنماییهای مسلط میایستد.
این دو مفهوم به نظرم میتوانند دو مدخل برای تحلیل و درک آثار حمیدرضا آزاد باشند. هنرمندی جوان که در نمایشگاه اخیرش با بهرهگیری از تکنیک کُلاژ، رنگهای تند، عناصر نمادین و اشارات روایی، جهانی را پیش چشم مخاطب میگشاید که در آن فرم، معنا و روایت پیوسته در حال فروپاشی و بازسازی است. آزاد را نمیتوان صرفا در قالب یک نقاش فرمگرا یا روایتپرداز جای داد، بلکه آثار او بهمثابه متون بصری چندلایه، همزمان در حوزههای زیباییشناسی، جامعهشناسی هنر، اسطورهشناسی و نقد وضعیت معاصر ایران قابل رهگیری و تحلیل است.
نقاشیهای حمیدرضا آزاد در منظومه هنر معاصر ایران، قدری تمایز دارند؛ آثاری که همزمان از تخیل سرشار، دغدغههای اجتماعی و جستوجوی فرمال برخوردارند که این نمایشگاه امیدوارم آخرین مجموعه او نباشد. ما هنرمندان میانرده و بزرگی را میشناسیم که در اولین نمایشگاه و اولین ایده خلقشده خود تا پایان عمر کاری خود میمانند. آنچه او خلق میکند نه صرفا تصویر، بلکه بافتی است از روایت، تاریخ، اسطوره و امر شخصی که در دل رسانهای کلاژمحور به منصه ظهور میرسد. این ظرفی است که میتواند به مرور پختهتر و دارای گنجایشهای عظیمتری شود و از روایتهای خرد و فروپاشی های کوچک به سمت روایتهای کلانتر نیز هنرمند را سوق دهد.
آزاد با تکیه بر تکنیک کلاژ –ترکیب کاغذهای رنگی، مقوا، چاپهای بریدهشده، و لایههای نقاشی– سبکی را برمیسازد که در نگاه اول کودکانه، شوخطبع و رنگارنگ مینماید، شاید جوانی او اینجا به کارش آمده است، اما در لایههای زیرین، حاوی خشونت، فروپاشی و نقد است. نقد جامعهای که او نماینده نسل جوان و البته تحولخواه آن است. در این شیوه، ما با هنرمندی روبهرو هستیم که فرم را واسازی میکند، همانگونه که معنا را. همانطور که نسل او در حال چنین کاری است و او نقاش این نسل است. نسلی که نمیخواهد چارچوبها و قالبها را بپذیرد و ضمن شکستن آنها، خود نیز در شکستن آنها شریک است.
فرمها در آثار آزاد غالبا شکستهاند، ترکیببندیها در آستانه بینظمیاند، و رنگها –خصوصا رنگهای شارپ مانند قرمز، زرد، نیلی و صورتی– در تضادی پارادوکسیکال با سوژههایی چون مرگ، انزوا، یا خشونت به کار رفتهاند. این دوگانگی برآمده از زیست دوگانه نسل خود و پیش از خود است. این دوگانگی ما را به یاد تضاد رنگ و مفهوم در آثار فرانسیس بیکن میاندازد؛ جایی که بدن متلاشی، در بستری از رنگهای دلفریب نمایش داده میشود. به گفته سیمون اوفری، بیکن در آثارش «نه تنها فرم، بلکه ادراک سنتی از زیبایی را نیز پاره میکند» (O’Faery, 1999).
در آثار آزاد، بدن زن، دست، ماسک، حیوانات اسطورهای (همچون گاو، سگ یا پرندگان انتزاعی)، مجسمههای کلاسیک و عناصر طبیعت به طور پیوسته تکرار میشوند. زن، بهویژه در قالب دست یا اندام شکسته، حضوری کلیدی دارد؛ حضوری نه منفعل بلکه فعال، که اغلب به سوژه یا ابزار انتقال معنا بدل میشود. زن در آثار موضوع محوری بحث و پیشبرنده روایت است. برای نمونه، در یکی از آثار او، دستی با ناخنهای لاکزده یک پرنده سیاه را نگه داشته، در حالی که پسزمینه پر از دریا و قطعات معماری کلاسیک است. این تکهچینی ذهن را به اسطورههای زایش، مرگ و تکرار بازمیگرداند. تحلیل نشانهشناختی رولان بارت درباره نمادهای تکهتکهشده در رسانههای تصویری، به خوبی درمورد چنین آثاری قابل انطباق است؛ جایی که «دالها، دیگر به دلالت مستقیم نمیپردازند بلکه شبکهای از ارجاعات را میسازند که مخاطب باید آن را کشف کند» (Barthes, 1977).
آزاد از آن دسته هنرمندان است که آثارش در دل زمانهای بحرانی خلق میشود؛ زمانهای که در آن هویت، نه یگانه بلکه متکثر و نه پایدار بلکه در معرض گسست و تغییر دائم است. او نه تنها در فرم بلکه در محتوا نیز انعکاسدهنده بحرانهای اجتماعی، فروپاشی ارتباطات انسانی و گسستهای تاریخی است. از این منظر او روایتگر وضعیت است.
نقاشیهای او، به گفته بهرنگ صمدزادگان، «از دل فروپاشی میجوشند؛ کنشی آگاهانه برای فروپاشی تصویر، روایت و ساختار، به منظور رسیدن به چیزی تازه، ناپایدار و پویا». این توصیف دقیقا آن چیزی است که جامعهشناسانی چون بوریس گرویس از هنر پسامدرن انتظار دارند: «بازنمایی فروپاشی نه به مثابه فاجعه، بلکه به مثابه امکان» (Groys, 2008).
یکی از وجوه برجسته کار آزاد، توانایی او در خلق روایت از دل فرمهای بصری است. او قصه نمیگوید، اما فضا را برای بروز روایت میگشاید. تصاویر او، بیشتر از جنس روایتهای ناپیوسته سینمای تجربیاند تا داستانهای کلاسیک. در مرز شدن ایستادهاند. این بیننده است که میتواند بر اساس سابقه تجربی خود و میزان همذاتپنداری با هنرمند آن، از مرز شدن عبور کند.
در این مسیر، تکنیک کلاژ به یاری او میآید تا به جای عمقنمایی سنتی، با تکلایههای تخت، روایتی بصری بسازد که هم به اکنون وفادار است و هم به خاطره. این شیوه، یادآور تکنیکهای جوزف کورنل است که هر دو با کنار هم چیدن تصاویر، روایتی تصویری خلق میکردند.
مفهوم زمان نیز در آثار آزاد دچار تعلیق است؛ او با حذف عمق پرسپکتیوی، از عنصر «انباشت» احساسی پرهیز میکند و نوعی نگاه خنثی، گاه حتی سرد به فاجعه دارد. این خنثیسازی بار احساسی، به نوعی تکنیکی پستمدرن بدل میشود؛ جایی که «تماشا، بر احساس تقدم مییابد».
در تاریخ هنر معاصر ایران، آثار آزاد ادامه جریانهایی است که توسط بهمن محصص، با ترکیب فرمهای کلاسیک با خشونت بصری و همینطور آیدین آغداشلو، با تأکید بر بازسازی حافظه و ارجاع به تاریخ، شکستن ظرف زیبای فیروزهای شارپ، بنا نهاده شد. در سطح جهانی، آثار او با کلاژهای جوزف کورنل، کلاژهای انتقادی باربارا کروگر و تابلوهای فرانسیس بیکن قرابت دارد. این به معنای این نیست که او اکنون در قلهای ایستاده است که نشاندهنده آغاز یک مسیر طولانی اما درست است، درست نقطه آغازین و نه چیزی بیشتر. آزاد ضمن آنکه نباید خود را ببندد و یا مغرور سازد، باید راه آزادانه اندیشیدن و رصد محیط و مطالعه و آموختن پیوسته را پیشروی خود باز نگه دارد. چراکه هیچ کس اندازه خود هنرمند نمیتواند خود را متوقف یا خود را پیوسته در حرکت و تغییر و توسعه نگه دارد.
درحالیکه محصص با پیکرههای مصلوب و فضایی سرکوبشده، نقدی بر وضعیت انسان مدرن در ایران ارائه میداد، آزاد با زبانی رنگینتر اما بیرحمانهتر، به نقد همان وضعیت از منظر فروپاشی و بازسازی میپردازد. اگر بیکن بدن را میدرید تا رنج را نشان دهد، آزاد بدن را به قطعاتی جداگانه تقلیل میدهد تا رنج را به شوخی بدل کند، شوخی کاملا جدی.
آثار حمیدرضا آزاد حاصل پیوند میان تخیل، نقد اجتماعی، و تکنیکی منسجماند. او توانسته است با بهرهگیری از کلاژ، واسازی و نشانهپردازی، فضایی خلق کند که هم تأملبرانگیز است و هم لذتبخش. در جهان تکهتکه و بحرانزده امروز، او هنرمندی است که امید به بازسازی را از دل فروپاشی بیرون میکشد.
او نه تنها در امتداد نقاشان مدرن ایران و جهان، بلکه در امتداد نظریهپردازان بصریای چون دریدا، بارت و گرویس حرکت میکند؛ هنرمندی که نه به دنبال بازنمایی واقعیت، بلکه آفرینش واقعیتی تازه از دل تصویر است. آثار آزاد ما را نه صرفا به دیدن، بلکه به تجربه لامسهوار، به همداستانی با تصویر و به کشف معنا در تکهتکهشدن فرا میخوانند.
در نگاهی کلی به آثار حمیدرضا آزاد، با هنرمندی مواجه هستیم که با وسواس، دقت و شهود خلاقانه، جهانی تکهتکه اما به غایت تأملبرانگیز خلق میکند. آثار او نه صرفا برای تماشا که برای درگیرشدناند؛ برای مکاشفه، برای مواجههای بیواسطه با لایههای پیچیده هویت، تاریخ، خشونت، و حافظه. او با انتخاب آگاهانه تکنیک کلاژ، و بهرهگیری از متریالهای به ظاهر ساده چون کاغذ، مقوا و رنگ، تصویری از واقعیت معاصر را ارائه میدهد که نه در قالب بازنمایی سنتی، بلکه در ساختاری چندپاره و ناپایدار عرضه شده است. این چندپارگی، از قضا، جوهره امر معاصر است؛ جهان امروز نه منسجم است و نه قطعی، و آزاد نیز بهدرستی از این ویژگی برای ایجاد ساختاری زنده و در حال زایش استفاده میکند.
از منظر تاریخ هنر، آزاد در امتداد مسیر نقاشانی چون بهمن محصص و فرانسیس بیکن حرکت میکند، با این تفاوت که در آثار او، بدن و خشونت نه از جنس ویرانی، بلکه از جنس امکان بازخوانی و بازسازیاند. او همچون بیکن بدن را عرصه تجربه درد و فروپاشی میداند، اما با استفاده از رنگهای درخشان و فرمهای کلاژشده، نوعی گشایش معنایی ایجاد میکند که از دل ویرانی، امکان بازآفرینی را یادآور میشود.
از منظر جامعهشناسی هنر، آزاد هنرمندی واکنشی است؛ هنرمندی که با رویکردی انتقادی به شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زمانهاش مینگرد. او با پرهیز از بیانیههای مستقیم و شعاری، نوعی واکاوی استعاری و بصری ارائه میدهد که بیننده را نه صرفا مخاطب اثر، بلکه هممفسر آن قرار میدهد. ترکیب بدن، رنگ، نمادهای آیینی، معماری فروپاشیده و اشارههای اسطورهای در آثار او، حکایت از ذهنی دارد که جهان را در همتنیدگی همهجانبه معناها میبیند.
در پایان، باید گفت نقاشیهای حمیدرضا آزاد عرصه تجربهاند؛ تجربهای بصری، لمسی، حسی و تأویلی. او با نگاهی عمیق به امر زیسته، تاریخی، فرهنگی و روانی، جهانی خلق میکند که با وجود همه تلخیها، در خود بارقهای از امکان، از آفرینش و امید را حفظ کرده است.