|

چرا مردم کانال را عوض کرده‌اند؟‌

رفیقی می‌گفت، نظرسنجی‌های خود سازمان صداوسیما نشان می‌دهد که فقط دو برنامه‌اش بیش از 10 درصد مخاطب دارند و بیشتر شبکه‌ها حتی از مرز پنج درصد هم عبور نکرده‌اند. این فروکاست تکان‌دهنده محصول یک واقعیت روشن است.

چرا مردم کانال را عوض کرده‌اند؟‌

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

رفیقی می‌گفت، نظرسنجی‌های خود سازمان صداوسیما نشان می‌دهد که فقط دو برنامه‌اش بیش از 10 درصد مخاطب دارند و بیشتر شبکه‌ها حتی از مرز پنج درصد هم عبور نکرده‌اند. این فروکاست تکان‌دهنده محصول یک واقعیت روشن است. رسانه‌ای که باید صدای همه مردم باشد، آگاهانه فقط برای اقلیتی کوچک برنامه می‌سازد. با این حال باید امیدوار بود‌ این آمارها تلنگری تأثیرگذار برای آقایان باشد تا اراده‌ای جدی برای بازگشت سازمان به مأموریت مردمی و ملی شکل بگیرد و دوباره سرمایه‌ای راهبردی برای فرهنگ و همبستگی ایران شود.

نظرسنجی برنامه‌های تابستان ۱۴۰۴، تصویری روشن و هشداردهنده از وضعیت رسانه ملی به دست می‌دهد. فقط ۱۱ برنامه بیش از پنج درصد بیننده پیگیر یا نیمه‌پیگیر داشته‌اند و در میان آنها فقط دو برنامه، یعنی فوتبال برتر و پخش مسابقات والیبال توانسته‌اند از مرز ۱۰ درصد عبور کنند. نکته مهم آنجاست که از این ۱۱ برنامه، هفت برنامه به شبکه سه و ورزش تعلق دارد و سهم تمامی شبکه‌های دیگر فقط چهار برنامه است. معنای ساده این آمار آن است که صداوسیما، با تمام بودجه و تجهیزات و ده‌ها هزار نیروی انسانی، خودخواسته فقط برای حدود ۱۰ درصد جامعه ایران برنامه‌سازی می‌کند و اگر همین ۱۰ درصد هم پنج درصدشان پیگیر باشند، مدیران سازمان به زعم خود آن را موفقیت می‌دانند.

این فروکاست کارکرد رسانه ملی، بیش از هر چیز نتیجه انکار واقعیت اجتماعی است. لابد مدیران صداوسیما در مقام دفاع، به این گزاره جهانی متوسل می‌شوند که کاهش مخاطبان تلویزیون پدیده‌ای عمومی است و مختص ایران نیست. این سخن، تا حدی درست است. نسل‌های جوان در سراسر جهان کمتر به تلویزیون سنتی اقبال نشان می‌دهند. نمونه‌اش در انگلستان، جایی که طبق گزارش آفکام، زمان تماشای تلویزیون میان جوانان طی یک دهه از دو‌ ساعت‌و‌نیم به نیم‌ساعت سقوط کرده است. در آمریکا نیز سهم پلتفرم‌های استریم از تلویزیون عبور کرده و حالا بیش از ۴۴ درصد مصرف روزانه صفحه‌نمایش‌ها را به خود اختصاص داده است. اما همین روند جهانی، پرسش جدی دیگری را پیش می‌کشد که اگر تلویزیون در افق آینده چنین جایگاهی ندارد، ادامه فعالیت ده‌ها شبکه با بودجه‌های کلان چه توجیهی دارد؟

در حالی که در کشورهای پیشرفته کاهش نسبی مخاطبان تلویزیون با نوآوری در تولید محتوا و توسعه هم‌زمان در فضای دیجیتال همراه شده، صداوسیما در ایران راهی معکوس رفته است. رسانه ملی نه‌تنها در عرصه نوآوری و رقابت دیجیتال عقب مانده، بلکه همان معدود مخاطبان وفادار خود را هم با تکرار کلیشه‌ها و بی‌توجهی به نیازهای واقعی جامعه دلزده کرده است. حاصل چنین رویکردی، گریز گسترده مردم به سوی رسانه‌های بیرونی و پلتفرم‌های داخلی و خارجی است. امروز برای بسیاری از خانواده‌های ایرانی، صداوسیما فقط یک انتخاب حاشیه‌ای است که در بهترین حالت، ‌هنگام پخش فوتبال یا مسابقات ورزشی موقتا به صحنه اصلی بازمی‌گردد.

مشکل اصلی در ماهیت مأموریت رسانه ملی نهفته است. مأموریت ذاتی آن باید بازتاب صداهای متنوع جامعه، تقویت همبستگی ملی و پاسداری از سرمایه نرم انقلاب باشد. اما سازمانی که با بودجه عمومی اداره می‌شود، به رسانه‌ای جناحی تقلیل یافته است. صداوسیما به‌‌جای آنکه صدای ملت باشد، به تریبون حلقه‌ای محدود شده و طبیعی است که اکثریت جامعه در آن بازتابی از خویش نمی‌یابند. حتی همان اقلیت هم به دلیل محتوای سطحی و بی‌روح، به‌تدریج فاصله می‌گیرند. نتیجه آن، سلب اعتماد عمومی و فرسایش سرمایه اجتماعی است که برای نظام سیاسی، زیان‌بارتر از هر بحران اقتصادی یا امنیتی است.

این وضعیت ریشه‌ای ساختاری دارد. شورای عالی نظارت بر صداوسیما که در قانون اساسی پیش‌بینی شده، عملا کارکرد الزام‌آور ندارد. مدیریت سازمان در خلأ پاسخ‌گویی و انحصار کامل عمل می‌کند و هیچ مکانیسم کارآمدی برای اصلاح مسیر وجود ندارد. فقط در لحظات بحرانی، مانند جنگ 12روزه اخیر، برای کنترل افکار عمومی موقتا به برخی منتقدان اجازه حضور در قاب داده می‌شود. اما به‌محض فروکش‌کردن شرایط، همان درهای بسته دوباره قفل می‌شوند و چرخه خودمحوری مدیریتی بازتولید می‌شود.

به همین دلیل، ناکارآمدی صداوسیما صرفا نتیجه ضعف چند مدیر خاص نیست، بلکه ریشه در ساختاری دارد که به هیچ نقدی پاسخ‌گو نیست. بارها کارشناسان ارتباطات و حتی مدیران پیشین سازمان هشدار داده‌اند که ادامه این مسیر به نابودی کامل سرمایه ملی خواهد انجامید، اما گوش‌ها ناشنوا مانده است. در چنین شرایطی، میلیاردها تومان بودجه عمومی خرج تولید برنامه‌هایی می‌شود که حتی پنج درصد جامعه هم حاضر نیستند آنها را دنبال کنند. این اتلاف منابع، نه‌تنها زیانی فرهنگی، بلکه خطری سیاسی است، چراکه رسانه ملی باید ابزار قدرت نرم نظام باشد، اما اکنون خود به یکی از عوامل تضعیف آن تبدیل شده است.

جامعه‌ای که حقیقت در رسانه ملی‌اش بازتاب نیابد، ناگزیر آن را در رسانه‌های دیگر جست‌وجو می‌کند. امروز اخبار صداوسیما مرجعیت ندارد، سریال‌هایش بی‌تماشاگر مانده، پلتفرم‌های وی‌اودی از آن پیشی گرفته‌اند و حتی در رقابت با شبکه‌های اجتماعی بومی هم شکست خورده است. این نهاد عظیم فرهنگی که می‌توانست تکیه‌گاه انسجام ملی باشد، در ذهن بسیاری از شهروندان به سازمانی ناکارآمد و بی‌اعتبار بدل شده است.

راه‌حل نیز روشن است و اصلاحات سطحی و تغییر چهره‌های مدیریتی کافی نیست. این نسخه‌ها بارها آزموده شده و ثمری نداشته است. صداوسیما همچون بنایی فرسوده است که رنگ و لعاب دیگر بر آن کارگر نیست و باید از اساس بازسازی شود. خانه‌تکانی بنیادین لازم است تا این سازمان به نهادی چابک، شفاف و پاسخ‌گو بدل شود؛ یک رسانه همگام با منطق رقابتی عصر دیجیتال، آشنا با نیازهای نسل جدید و در عین حال وفادار به رسالت ملی و مردمی خویش.

صداوسیما اگر از حصار شخص‌محوری رها شود، می‌تواند دوباره اعتماد عمومی را بازآفریند و به مثابه رسانه‌ای ملی و واقعی، بار دیگر نقش تاریخی خود را در تقویت انسجام ملی ایفا کند. حتی یک آزمون ساده، مثلا سپردن یک بخش خبری به تیمی حرفه‌ای و روزنامه‌نگاران خوش‌نام، می‌تواند نشان دهد که اعتماد مردم هنوز قابل بازگشت است. اما اگر این بی‌عملی ادامه یابد، روزی فرا خواهد رسید که تصمیم‌گیران، تماشاگر خرابه‌ای باشند که روزگاری رسانه ملی نام داشت و با حسرت خواهند گفت، کاش در برابر ریزش مخاطب و فرسایش سرمایه ملی سکوت نمی‌کردیم. آن روز‌ اما نه اعتمادی برای بازسازی باقی مانده و نه فرصتی برای انگشت ملامت گزیدن.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.