|

بنیادگرایی و تندروی پرسنلی در ایران

چندین سال پیش در گفت‌وگویی سه‌نفره با دو نفر از دوستان، بحثی درگرفت درباره وقایعی که به نوبه خود نگران‌کننده بود. این گفت‌وگو دامنه‌دار شد و چندین بار تکرار شد. موضوع از اتفاقاتی شروع شد که با دزدیده‌شدن تعدادی مجسمه و سردیس در تهران آغاز شده بود.

چندین سال پیش در گفت‌وگویی سه‌نفره با دو نفر از دوستان، بحثی درگرفت درباره وقایعی که به نوبه خود نگران‌کننده بود. این گفت‌وگو دامنه‌دار شد و چندین بار تکرار شد. موضوع از اتفاقاتی شروع شد که با دزدیده‌شدن تعدادی مجسمه و سردیس در تهران آغاز شده بود. اولین سرقت‌های این مجسمه‌ها و سردیس‌ها به آذر 87 بازمی‌گشت که در آن چند مجسمه ازجمله چهار مجسمه از هفت مجسمه ساخت پرویز تناولی در پارک دانشجو دزدیده شدند. ابتدا گفته شد که این مجسمه‌ها را احیانا به خاطر آنکه از جنس برنز بوده دزدیده‌اند تا مواد آن را بفروشند. اما از آنجایی که این مجسمه‌ها بسیار سنگین و حتی چند صد کیلو وزن داشتند، آن‌هم در مکان عمومی مانند پارک دانشجو در کنار یکی از مهم‌ترن خیابان‌های تهران که هیچ‌ زمانی از 24 ساعت روز، خالی از تردد نیست و خود پارک نیز تقریبا در همه ساعات شبانه‌روز، محل گذر مردم است، عجیب می‌نمود.

دزدی مجسمه‌ها بعدها نیز ادامه یافت تا اینکه در اردیبهشت 89 مجموع سرقت مجسمه‌ها به 12 عدد و تا شهریور 98، یعنی میانه دوره دوم ریاست‌جمهوری حسن روحانی، تعداد این دزدی‌های عجیب که حتی گاهی وزن مجسمه‌ها نزدیک به یک تُن می‌شد، ادامه پیدا کرد. وقتی می‌گویم عجیب، برای این است که جدا‌کردن مجسمه‌ها از پایه آنها، به ابزارهای برش مخصوص و سنگین و جابه‌جایی و حمل آنها نیز نیازمند جرثقیل بود. محل نصب همه این مجسمه‌ها نیز اماکن عمومی و از‌جمله پارک‌های مهم شهر که همیشه، هم محل تردد است و هم نگهبان دارد و ورود و خروج ابزارآلات سنگین به داخل آنها و کار با ابزار برش پرسروصدا در این اماکن، اصلا سهل و ساده نیست.

اما غیر از این، استمرار 11ساله این سرقت‌ها، بدون اینکه حتی یک سارق شناسایی و دستگیر و اعلام عمومی شود، عجیب‌تر از خود سرقت‌ها بود، اینکه نه هیچ‌کس این سرقت‌ها را دیده و نه حتی گزارشی مردمی از این سرقت‌ها در جایی ثبت شده باشد، یا بهتر است بگوییم هیچ گزارش ثبت‌شده عمومی نیز در این زمینه تا امروز و بعد از گذشت 17 سال از اولین سرقت، در جایی به اطلاع عمومی نرسید.

گفت‌وگویم با آن دو دوست زمانی بالا گرفت که در سال 1393 اسیدپاشی‌های اصفهان که هدفش برخی از بانوان آن شهر بودند، آغاز شد. اینجا بود که در بحث با آن دو دوست، یکی از آنان که حقوق‌دانی دست به قلم نیز هست، این نگرانی شکل گرفت که در ایران با ظهور نوعی از بنیادگرایی روبه‌روییم، چر‌اکه این رفتارها، چه آن سرقت مجسمه‌ها و چه این اسیدپاشی‌ها، بسیار شبیه به عمل افرادی است که اعتقادات سلفی و بنیادگرایی دارند و از آنجا که این رفتارها، هم تداوم داشته و هم انجام آنها از یک نوع گستره و سازمان‌دهی حکایت می‌کند، احتمالا گروهی و سازمانی انجام شده است و همین یعنی ما با گروه‌هایی بنیادگرا در کشور روبه‌روییم که البته دیگران هم چنین می‌گفتند، ولی آنها را فقط گروه‌های تندرو می‌نامیدند و حالا چه آنها را تندرو بنامیم و چه بنیادگرا، این نوع رفتارها، بدون داشتن اعتقادات محکم بنیانی، امکان تداوم ندارد و همین تداوم یعنی با هسته‌هایی سخت در چنین رفتارهایی روبه‌رو هستیم. من البته همان موقع با این نظر مخالفت کردم و گفتم بر این گمانم که ما در ایران نه گروه تندرو و نه گروه بنیادگرا به آن شکلی که در برخی کشورها (مثلا گروه جهنگوی در پاکستان) وجود دارد، نداریم و این رفتارها با آنکه به احتمال زیاد سازمان‌دهی شده است، ولی نه بنیادگرایانه است و نه تندروانه. نه اینکه تندروی نداریم، اتفاقا تندروی داریم، ولی تندرو نداریم؛ چرا‌که یک فرد تندرو و بنیادگرا، در هر شرایطی و اتفاقا وقتی فشارها بر او سنگین‌تر است، در رفتار خود اصرار بیشتری دارد و برای انجام اعتقاد خود، از فدا‌کردن جان و مال دریغ ندارد، اما در کشور ما، هر وقت اصطلاحا کفگیر به ته دیگ می‌خورد، این احتمال هست که از گوشه و کنار سر‌و‌ صدایی هم بلند شود، ولی انجام عملیات بسیار نقصان می‌گیرد، به گونه‌ای که حتی اگر این رفتارها را بنیادگرایی بدانیم (که نیست)، بنیادگرایی پرسنلی است.

نمی‌دانم یادتان هست یا نه، یک موقعی در همان ابتدای پیروزی انقلاب، عده‌ای از جوانان مسلمان و مذهبی طرفدار انقلاب اسلامی که دغدغه فرهنگ و هنر داشتند، خواستند به رسم تأسیس حوزه علمیه، برای اندیشه و هنر هم حوزه برپا کنند و نامش را هم گذاشتند «حوزه اندیشه و هنر اسلامی». بعدها‌ این حوزه تازه‌تأسیس، شد بخشی از سازمان تبلیغات اسلامی، با بودجه مصوب دولتی و ساعت کار و کارت ورود و خروج و حقوق ماهانه. همان‌ها که روزی این حوزه را راه‌اندازی کرده بودند، برای این وضعیت، استعاره «هنر پرسنلی» را هم ساختند که اشاره داشت به «هنر کارمندی» با ساعت ورود و خروج به اداره. حالا هم رسیده‌ایم به «بنیادگرایی پرسنلی» و «تندروی پرسنلی» که از انتخابات 1403، به نوعی انگار بودجه‌ای برایش نیست تا هزینه اضافه‌کاری‌اش پرداخت شود و آخرینش همین دعوت در فضای مجازی به تجمع پنجشنبه گذشته در تهران علیه «محمدرضا باهنر» که چرا گفته «دوره حجاب اجباری تمام شده» و اما تا دیروقت شب هرچه گشتم، حتی خبر یک تجمع دو‌‌نفره علیه ایشان در هیچ‌ جا گزارش نشده بود و این یعنی حتی دعوت‌کنندگان به تجمع هم‌ خودشان نیامده بودند. و البته این سؤال که آیا اینها این‌قدر به آنچه دادش را می‌زنند، اعتقاد ندارند که برایش دست در جیب کنند و هزینه جمع‌کردن چهار نفر را بدهند؟ خوب، این یعنی همان که گفتم؛ ما بنیادگرایی و تندروی نداریم، بلکه بنیادگرایی و تندروی پرسنلی داریم.

 

آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.