ترامپ و نمایش قدرت
در مواجهه با ایران، ایالات متحده بهویژه در دوره ریاستجمهوری ترامپ، نه به دنبال حل مسئله، بلکه به دنبال مدیریت آن بوده است. این مدیریت، برخلاف تصور رایج، نه از جنس نظمسازی منطقهای، بلکه از جنس مهار، تضعیف و کنترل ظرفیتهای ایران در سطح منطقهای و جهانی است.
در مواجهه با ایران، ایالات متحده بهویژه در دوره ریاستجمهوری ترامپ، نه به دنبال حل مسئله، بلکه به دنبال مدیریت آن بوده است. این مدیریت، برخلاف تصور رایج، نه از جنس نظمسازی منطقهای، بلکه از جنس مهار، تضعیف و کنترل ظرفیتهای ایران در سطح منطقهای و جهانی است. در این میان، ترامپ بهعنوان یک بازیگر خاص در سیاست خارجی آمریکا، ساختاری را نمایندگی میکند که بیش از آنکه بر پایه نهادهای پایدار و منطق دیپلماتیک باشد، براساس روانشناسی فردی، نیاز به نمایش قدرت و خلق لحظههای نمادین عمل میکند. او نه به دنبال ساختن نظم، بلکه به دنبال خلق «برد قابل نمایش» است؛ بردی که بتواند آن را در رسانهها، در میان نظامیان و در افکار عمومی بهعنوان دستاورد شخصی معرفی کند.
ساختار ذهنی ترامپ بهگونهای است که تنها چیزی که او را آرام میکند، نمایش پیروزی است. این پیروزی، نه لزوما در قالب توافق، بلکه در قالب تهدید، تحقیر یا حتی عقبنشینی نمادین طرف مقابل تعریف میشود. در این چارچوب، ایران نه یک کشور با تاریخ و منافع پیچیده، بلکه یک صحنه بالقوه برای نمایش قدرت تلقی میشود. ترامپ از هر موقعیت نمادین، از مصاحبههای تلویزیونی گرفته تا سخنرانی در جمع نظامیان، برای تکرار این روایت استفاده میکند؛ اینکه «ما قبلا به تأسیسات هستهای ایران ضربه زدهایم» و «توانایی انجام مجدد آن را داریم». این جملات که بارها در سخنرانیهای او ازجمله در مراسم دویستوپنجاهمین سالگرد تشکیل نیروی دریایی آمریکا تکرار شدهاند، نه صرفا تهدید نظامی، بلکه ابزار خلق «برد قابل روایت» هستند؛ بردی که بتواند در ذهن مخاطب آمریکایی تثبیت شود، حتی اگر هیچگونه اقدام واقعی در پی آن نباشد.
حتی از لحظات صلح موقت نیز همین کارکرد را استخراج میکند. نمونه بارز آن، توافق محدود با یمنیها پیش از سفرش به چهار کشور عربی خلیج فارس بود؛ توافقی که نه براساس حل بحران یمن، بلکه صرفا برای نمایش «کنترل اوضاع» طراحی شد. ترامپ در دیدارهایش با رهبران عربی، بارها از این صلح موقت بهعنوان «مدل موفق فشار و مذاکره» یاد و تلاش کرد آن را بهعنوان الگویی برای مواجهه با ایران معرفی کند. درواقع چه در تهدید تأسیسات هستهای ایران و چه در اشاره به صلح یمن، هدف ترامپ نه ساخت نظم، بلکه خلق لحظهای است که بتواند آن را در رسانهها بهعنوان برد شخصی بازنمایی کند. در همین چارچوب، ساختار تیم مذاکرهکننده ترامپ نیز بازتابی از همین منطق است. حضور چهرههایی مانند رابرت ویتکاف، با سابقه در حوزههای تجاری، مالی و مذاکرههای دوجانبه، نشان میدهد سیاست خارجی آمریکا در برابر ایران، نه براساس طراحی حقوقی یا راهبردی، بلکه براساس فرصتهای معاملهمحور شکل گرفته است. در این نگاه، هر مسئله -از برنامه هستهای تا نفوذ منطقهای ایران- بهعنوان «دارایی قابل چانهزنی» دیده میشود. هدف، رسیدن به توافقی نیست که پایدار باشد، بلکه توافقی است که بتوان آن را «برد ترامپ» جلوه داد. این نگاه، بازتاب مستقیم روانشناسی سیاسی ترامپ است: استفاده از هر موقعیت، چه جنگی چه صلحآمیز، برای تثبیت تصویر «ترامپِ پیروز».
در برابر این فشار، ایران با ساختاری مواجه میشود که باید همزمان سه کار انجام دهد؛ حفظ استقلال راهبردی، مهار نمایشطلبی ترامپ و جلوگیری از ورود به بازی برد–باخت او. این ساختار، نه صرفا واکنشی، بلکه مبتنی بر اصولی است که در چهار دهه گذشته شکل گرفته و در برابر فشارهای متنوع، از جنگ تا تحریم، آزموده شده است. ایران در برابر فشارهای خارجی، ساختار تصمیمگیریاش را نه براساس واکنشهای لحظهای، بلکه بر پایه تثبیت استقلال راهبردی بنا کرده است. هر فشار، بخشی از پروژه سلطهطلبی غرب تلقی میشود و پاسخ به آن، نه با عقبنشینی، بلکه با حفظ هویت مقاومتی صورت میگیرد.
این منطق، ایران را از ورود به بازیهای برد–باخت که ترامپ طراحی میکند، بازمیدارد. در عوض، تلاش میشود تهدیدها به فرصت تبدیل شوند؛ نه برای معامله، بلکه برای بازتعریف موقعیت. در مواجهه با ساختار روانی ترامپ که بر پایه خلق برد و نمایش قدرت بنا شده، یکی از معدود راهکارهای مؤثر، بالابردن هزینههای هرگونه اقدام نمایشی است. ترامپ، برخلاف بازیگران راهبردی، تصمیماتش را نه براساس توازن قدرت، بلکه براساس ارزیابی لحظهای از «سود رسانهای» اتخاذ میکند. اگر ایران بتواند هزینههای اقدام نمایشی را -چه در قالب تهدید نظامی و چه در قالب توافق نمادین- به سطحی برساند که دیگر قابل تبدیل به برد نباشد، احتمال عقبنشینی ترامپ افزایش مییابد. این هزینهها لزوما نظامی یا اقتصادی نیستند و میتوانند روانی، رسانهای یا حتی دیپلماتیک باشند. هدف، نه تهدید متقابل، بلکه خنثیسازی قابلیت معاملهگری است؛ یعنی تبدیل هر اقدام ترامپ به حرکتی که در افکار عمومی آمریکا یا در میان متحدانش، نه برد بلکه شکست تلقی شود. این منطق، ایران را از واکنشهای هیجانی دور کرده و وارد قلمرو مهندسی هزینه میکند؛ جایی که هر حرکت، نه برای پاسخ، بلکه برای بازتعریف صحنه بازی طراحی میشود. ایران توانایی مذاکره دارد و همزمان توانایی ایستادگی را تثبیت کرده است. این دوگانه، ایران را از تبدیلشدن به بازیگر پیشبینیپذیر برای آمریکا بازمیدارد. در دوره ترامپ، این ویژگی اهمیت بیشتری پیدا میکند؛ زیرا ترامپ به دنبال بازیگری است که بتواند آن را در قالب «برد» تعریف کند. اگر ایران بتواند مذاکرهای را طراحی کند که در آن ترامپ احساس پیروزی کند، اما درواقع امتیاز راهبردی ندهد، ممکن است وارد گفتوگو شود؛ بااینحال، اگر این امکان فراهم نشود، ترامپ ممکن است به سمت تشدید تنش برود، حتی بدون هدف نهایی مشخص.
در این میان، سناریوی «تنش برای صلح» نیز مطرح شده است؛ یعنی بالابردن سطح بحران با ایران و سپس پیشنهاد مذاکره یا توافق نمادین برای نمایش صلحطلبی. اما این سناریو بیش از آنکه راهبردی باشد، نمایشی است. ایران نیز با توجه به تجربه خروج آمریکا از برجام، بهشدت به این نوع مانورها بیاعتماد است. حتی اگر ترامپ بخواهد از بحران با ایران برای تثبیت موقعیت سیاسی یا ساختن روایت پیروزی استفاده کند، موفقیت این سناریو به واکنش ایران، فضای بینالمللی و اعتبار ترامپ در آن لحظه بستگی دارد. در سطح داخلی آمریکا نیز افکار عمومی و نخبگان سیاسی تمایل چندانی به جنگ جدید ندارند. نظرسنجیهای اخیر نشان میدهد بیش از ۶۰ درصد از آمریکاییها مخالف مداخله نظامی در مناقشه
ایران-اسرائیل هستند و تنها ۱۶ درصد از مردم از اقدام نظامی مستقیم حمایت میکنند. حتی در میان جمهوریخواهان نیز تمایل به جنگ تمامعیار پایین است و تمرکز بیشتر بر تحریم، عملیات محدود و فشار اقتصادی است. این فضا، مانع از آن میشود که ترامپ بتواند بهراحتی وارد درگیری گسترده با ایران شود؛ مگر در صورت وقوع حادثهای کنترلناپذیر یا تهدید مستقیم به منافع آمریکا. در چنین شرایطی، ایران باید نهفقط از ورود به بازی روانی ترامپ خودداری کند، بلکه باید با دقت صحنه بازی را بازتعریف کند. مقاومت صرف کافی نیست؛ باید با مهندسی هزینه، با طراحی روایت و با زمانبندی دقیق، هر اقدام نمایشی ترامپ را به لحظهای بیثمر تبدیل کرد. این یعنی تبدیل تهدید به سکوت و تبدیل سکوت به تثبیت.
در چنین منظری، ایران نه صرفا در برابر فشار، بلکه در برابر نیاز روانی ترامپ به پیروزی قابل نمایش ایستاده است. این ایستادگی اگر صرفا سلبی باشد، ممکن است به تکرار تنش منجر شود؛ اما اگر با مهندسی روایت همراه شود، میتواند لحظه نمایشی ترامپ را به خلأ رسانهای تبدیل کند. این خلأ، نه با شعار، بلکه با طراحی دقیق حاصل میشود؛ طراحیای که در آن، هر حرکت ترامپ، به جای تثبیت قدرت، بیاثر و بیصدا جلوه کند. توافق، برای ترامپ نه ابزار حل مسئله بود و نه محصول گفتوگو، بلکه لحظهای بود برای اعلام برد شخصی. او به جای ساختن نظم، صحنهای ساخت که بتواند آن را در رسانهها بهعنوان پیروزی بازنمایی کند. در این منطق، توافق نه به دلیل واقعیت راهبردی، بلکه به دلیل قابلیت فروش تصویر اهمیت دارد. ایران با حذف نقش خود از این صحنه، انفعال نشان نداد، بلکه صحنهای را که در آن برد میتوانست بازنمایی شود، از ترامپ گرفت. در پایان، آنچه ترامپ بهعنوان توافق نمایاند، نه محصول مذاکره بود و نه نتیجه راهبرد؛ لحظهای بود برای اعلام برد شخصی؛ لحظهای که با حذف نقش ایران، به صحنهای خنثی بدل شد و نمایش، به دام خودش تبدیل شد.
آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.