فراموشخانه و حافظه سیاسی
در تاریخ رسمی ایران، ردپایی از آنها نیست؛ نه در اسناد وزارت خارجه، نه در گزارشهای امنیتی، نه در روایتهای عمومی. اما اگر حافظه سیاسی کشور را نه از مسیر اسناد، بلکه از مسیر منطقهای پنهان قدرت بخوانیم، با ساختاری مواجه میشویم که از دوره قاجار تا امروز، با حفظ مأموریت ثابت، چهرهاش را تغییر داده تا در دل هر نظام سیاسی باقی بماند.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
در تاریخ رسمی ایران، ردپایی از آنها نیست؛ نه در اسناد وزارت خارجه، نه در گزارشهای امنیتی، نه در روایتهای عمومی. اما اگر حافظه سیاسی کشور را نه از مسیر اسناد، بلکه از مسیر منطقهای پنهان قدرت بخوانیم، با ساختاری مواجه میشویم که از دوره قاجار تا امروز، با حفظ مأموریت ثابت، چهرهاش را تغییر داده تا در دل هر نظام سیاسی باقی بماند. این ساختار، با نام «فراموشخانه» آغاز شد. نه بهعنوان یک نهاد علنی، بلکه بهمثابه سازوکار مهندسی حافظه، با هدف جلوگیری از شکلگیری سیاست خارجی مستقل در ایران.
در دوره قاجار، فراموشخانه در دل دربار و با هدایت مأموران اطلاعاتی بریتانیا شکل گرفت. مأموریتش روشن بود؛ ساختن حافظهای که در آن وابستگی به قدرتهای خارجی عقلانی جلوه کند و استقلالطلبی، بیخردی تعبیر شود. این مأموریت نه از طریق حذف فیزیکی، بلکه از مسیر کنترل روایتها و تربیت نخبگان پیگیری شد. مأمورانی همچون سِر جان مکنیل، با نفوذ در حلقههای درباری و فرهنگی، حافظهای ساختند که در آن مقاومتهای محلی، نهضت تنباکو و اندیشههای استقلالطلبانه یا حذف شدند یا به حاشیه رانده شدند. نتیجه، سیاستی بود که نه از دل تحلیل منافع ملی، بلکه از ترجمه منافع قدرتهای خارجی شکل میگرفت. نخبگان دربار بهجای طراحی راهبرد، در نقش واسطههای فکری عمل میکردند.
این حافظه به تدریج تثبیت شد. دربار قاجار با تکیه بر این منطق، سیاست خارجی را نه بهعنوان ابزار قدرت، بلکه بهعنوان ابزار بقای سلطنت میدید. قراردادهایی مانند گلستان و ترکمانچای، نه صرفا شکستهای نظامی، بلکه تثبیتهای حافظهای بودند؛ تثبیتهایی که وابستگی را بهعنوان عقلانیت سیاسی جا انداختند. فراموشخانه، بیآنکه دیده شود، موفق شد سیاست خارجی ایران را از درون خنثی کند؛ نه با تقابل، بلکه با تربیت نخبگان بیریشه.
در دوره پهلوی، فراموشخانه تغییر شکل داد؛ حالا دیگر در دل دربار نبود، بلکه در نهادهای فرهنگی، رسانههای رسمی و نظام آموزشی بازتولید میشد. مأموریت همچنان ثابت بود؛ خنثیسازی سیاست خارجی از درون. با تحریف نهضت ملیشدن نفت، با بازنویسی تاریخ مشروطه و با حذف تجربههای مقاومت، حافظهای تثبیت شد که در آن مذاکره همواره از موضع ضعف تعریف میشد. عملیات آژاکس، طراحیشده توسط MI6 و CIA، نه صرفا برای سرنگونی مصدق، بلکه برای بازنویسی حافظه سیاسی ایران اجرا شد. در کتابهای درسی دهههای بعد، نقش مصدق کمرنگ شد و روایت سلطنتی از تاریخ دیپلماسی تثبیت شد. نخبگان تربیتشده در این ساختار، حاملان حافظهای بودند که استقلال را غیرواقعگرایانه جلوه میدادند، بدون آنکه خود را بخشی از یک سازوکار بدانند.
در ظاهر، سیاست خارجی ایران مدرن شد؛ وزارت خارجه، سفارتخانهها، مذاکرات رسمی. اما در عمق، همان حافظه قاجاری با چهرهای تکنوکراتیک بازتولید شد. نخبگان دیپلماسی، اغلب تحصیلکرده در غرب، حاملان همان منطق بودند؛ «تعامل با قدرتهای بزرگ، نه از موضع طراحی راهبرد، بلکه از موضع تطبیق با نظم بینالمللی». فراموشخانه حالا دیگر نامی نداشت، اما منطق زنده بود؛ سیاست خارجی نباید به ابزار قدرت ملی تبدیل شود، باید در خدمت تثبیت نظم موجود باقی بماند.
با پیروزی جمهوری اسلامی، آن حافظه سیاسی دچار گسستی بنیادین شد. انقلاب ۵۷، برخلاف بسیاری از انقلابهای مدرن، نه صرفا جابهجایی قدرت، بلکه شکاف در حافظهای بود که طی دهها سال تثبیت شده بود؛ «حافظهای که وابستگی به قدرتهای خارجی را عقلانیت و مقاومت را بیخردی جلوه میداد».
نظام جدید، با تکیه بر مفاهیمی همچون استقلال، ایستادگی و نفی سلطه، تلاش کرد حافظهای تازه بسازد؛ حافظهای که در آن، سیاست خارجی نه ابزار تطبیق بلکه ابزار ابتکار و بازتعریف موقعیت ایران در جهان باشد.
اما فراموشخانه یا همان حافظه سیاسی در ایران، مانند رودخانهای زیرزمینی، حتی پس از تغییر رژیم نیز مسیر خود را ادامه داد؛ با شکل و زبانی تازه. بسیاری از نخبگان دوره پهلوی که در ساختار جدید باقی ماندند، حامل حافظه تطبیقی بودند. فراموشخانه، با تغییر چهره، در دل نظام جمهوری اسلامی نفوذ کرد؛ نه از طریق نهادهای رسمی، بلکه با بازسازی شبکههای غیررسمی و فرهنگی. در سالهای پس از جنگ و آغاز دوره بازسازی، فراموشخانه فرصت بازگشت یافت. در فضای نیاز به ثبات و تعامل، منطقهای قدیمی دوباره فعال شدند. نهادهای فرهنگی و مشاورهای با بازتولید روایتهای تکنوکراتیک، تلاش کردند سیاست خارجی را به مدار تطبیق بازگردانند. فراموشخانه، بیآنکه نامی داشته باشد، مسیرهای غیررسمی خود را بازسازی کرد؛ در تربیت نخبگان بیریشه، در هدایتگری نامحسوس و در تبدیل دیپلماسی به تشریفات. سفارتخانهها به واحدهای اداری ساده بدل شدند؛ سفرا اغلب فاقد ایده و تفکر مستقل بودند و صرفاً نقش مجریان بیابتکار را ایفا میکردند. مسئولان سیاست خارجی از منطق پیشبینی بحران و ارائه راهکار فاصله گرفتند.
مشاورههای دقیق جای خود را به تکرار کلیشههای بیاثر داد. فراموشخانه، از یکسو بیمسئولیتی را رواج داد، و از سوی دیگر، چشمها را بر حقیقتهای درست اما تلخ بست؛ برخی اقلیت آگاه و دلسوز هم دانستند که اگر حرفی یا اقدامی کنند که باعث مکدرشدن برخی شود نتیجهاش حذف خود خواهد بود. در واقع، فراموشخانه نه فقط حافظه را مهندسی میکند، بلکه منطق تصمیمسازی را نیز بیاثر میسازد. با حذف تحلیلهای راهبردی، با تضعیف نهادهای مشورتی و با تبدیل دیپلماسی به تشریفات، سیاست خارجی را از کنشگری فعال به انفعال مزمن سوق میدهد. فراموشخانه امروز، در افکار عمومی به «نفوذ» تغییر نام داده است. مردم حضورش را حس میکنند، اما روایت رسمی به دنبال کمرنگکردن آن است تا بقای نفوذیها تضمین شود. این تلاش برای حذف حقیقت، نه از طریق سانسور مستقیم، بلکه با بیاثر کردن نهادهای تصمیمساز و تبدیل دیپلماسی به تشریفات بیمحتوا ادامه دارد.
حافظهای که قرار بود پس از انقلاب بازسازی شود، حالا دوباره در حال بازگشت به همان منطق قدیمی است؛ منطقی که سیاست خارجی را از کنشگری فعال به انفعال مزمن سوق داده است. رهایی از فلج حافظهای، تنها با بیاثرکردن فراموشخانه ممکن است؛ نه از مسیر حذف افراد، بلکه از مسیر بازسازی حافظهای مستقل که تجربههای مقاومت، شکست، مذاکره و تعامل را نه در قالب اسطورهسازی یا تخریب، بلکه در قالب تجربههای قابل تحلیل و درسآموز بازخوانی کند. حافظهای که در آن شکستها صرفاً مایه شرمساری نیستند، بلکه بستر یادگیریاند؛ و پیروزیها نه ابزار تبلیغاتی، بلکه نقطههای عطفی برای بازتعریف راهبرد. چنین حافظهای، باید در ذهن نخبگان، در روایتهای عمومی و در ساختارهای فرهنگی بازسازی شود. فراموشخانه را نمیتوان با دستور تعطیل کرد؛ بلکه باید با حافظهای جایگزین شود که نه از گذشته میترسد، نه در آینده گم میشودو شاید مسئله این نیست که فراموشخانه هنوز فعال است، بلکه این است که ما هنوز بلد نشدهایم حافظه بسازیم.
آخرین اخبار یادداشت را از طریق این لینک پیگیری کنید.