|

فرکتال سیاسی

جنگ تحمیلی اخیر یک بزنگاه تاریخی بود. در این بزنگاه‌ها، گاه یک بحران کوتاه‌مدت می‌تواند آن‌چنان عمیق بر سازوکار حکمرانی تأثیر بگذارد که لایه‌های پنهان و پیچیدگی‌های تکرارشونده در ایجاد تغییرات را آشکار کند.

سینا رحیم پور روزنامه‌نگار

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

جنگ تحمیلی اخیر یک بزنگاه تاریخی بود. در این بزنگاه‌ها، گاه یک بحران کوتاه‌مدت می‌تواند آن‌چنان عمیق بر سازوکار حکمرانی تأثیر بگذارد که لایه‌های پنهان و پیچیدگی‌های تکرارشونده در ایجاد تغییرات را آشکار کند.

در بسیاری از نظام‌های سیاسی، لحظه‌های بحران، فرصتی برای بازاندیشی در ساختارها و ترسیم مسیرهای جدید به شمار می‌آیند. جنگ ۱۲ روزه تحمیلی نشان داد برخی نهادهای مسئول، توان اجماع‌سازی در شرایط بحران را ندارند و حتی از ارائه راهکارهای برون‌رفت از بحران نیز عاجزند؛ جایی که می‌توان آن را «لحظه اضطرار» یا به تعبیر فوکویاما «لحظه بازآفرینی» نامید. وقتی نهادها در پاسخ‌گویی به خواست جامعه ناتوان می‌شوند، لحظه تغییر فرامی‌رسد و باید دست به بازآفرینی نهادی زد. با وقوع جنگ، فضای سیاسی ایران با تغییراتی حداقلی در سیاست‌ها روبه‌رو شد. ادبیات بسیاری از مسئولان همدلانه‌تر، تریبون‌های رسمی ملی‌تر و صداوسیما اندکی در دامنه میهمانان خود گشوده‌تر عمل کرد.

فصل مشترک کلام همه مسئولان کشور درباره مهم‌ترین عامل بازدارنده تداوم جنگ، یک مسئله بود: مردم! آن‌قدر در ایام جنگ و پسا آتش‌بس از این واژه سخن گفته شد که در نگاه نخست، این احساس شکل می‌گرفت که سیاست‌گذار، این نقطه را به‌عنوان لحظه‌ای برای ایجاد تغییراتی به نفع اکثریت مردم دیده است.

در این زمان، بحث‌های متفاوتی بر سر تغییرات ملموس در شیوه حکمرانی درگرفت؛ از ملی‌سازی صداوسیما تا بازشدن فضای سیاسی و اجتماعی یا وقوع اصلاحات، بخشی از خواسته‌های گروه‌های مختلف جامعه مدنی را تشکیل می‌داد. حداقل در اظهارنظرهای سران سه قوه، ضرورت ایجاد اصلاحاتی برای افزایش همبستگی ملی مشهود بود. محمدباقر قالیباف از تشکیل «هسته سخت ۹۰ میلیونی» سخن گفت، مسعود پزشکیان بارها با اعلام این نکته که «ما به مردم بد کردیم» از ضرورت تغییر روندها صحبت کرد و غلامحسین محسنی‌اژه‌ای نیز مکررا بر لزوم حفظ همبستگی ملی و پرهیز از ایجاد شکاف‌های دوقطبی‌ساز تأکید کرد. در نگاه نخست، این تصویر کلی از جنگ و فضای پساآتش‌بس، احتمال وقوع تغییراتی در سطح سیاست‌گذاری را تقویت می‌کرد.

اما در کنار این خبرها، در لایه‌های دیگر تصمیم‌گیری، پیام‌های متفاوتی به جامعه منتقل می‌شد: بازگشت تقویم قطع برق و آب، زمزمه‌های بازگشت گشت ارشاد، لایحه پرچالش انتشار محتوای خلاف واقع و ارسال آن به مجلس و تصویب دوفوریت آن و حتی اظهارنظر برخی مسئولان میانی و استانی درباره دلایل وقوع جنگ. این موارد یا ناشی از عدم تطبیق میان نظر مسئولان عالی‌رتبه و سیاست‌هاست، یا نشان از آن دارد که ساختار سیاسی، شامل اجزایی از هم جدا در بیان نظرات و اجرای تصمیمات است. در هر صورت این یعنی بحرانی پس از بحران دیگر. این لحظه باید برای هر سیاست‌گذار، زنگ هشدار تعمیق شکاف دولت و ملت باشد. جایی که رضایت عمومی تأمین نمی‌شود، شکاف‌ها عمیق می‌شود و به تعبیر گرامشی، «زمانی که کهنه می‌میرد و نو هنوز زاده نشده، امکان بازآفرینی بحران، به‌جای راه‌حل، بیش از هر زمان دیگری است».

در این مرحله، دیگر تغییر دولتمردان و اثرگذاری بر تغییر سیاست‌ها حتی اگر در مواردی هم مؤثر باشد، بی‌معنا می‌شود. شرایطی که در آن، تغییر مدیران به تغییر در سیاست‌ها نمی‌انجامد و حتی مصلح‌ترین افراد، با قرارگرفتن در چنین ساختاری، در خوش‌بینانه‌ترین حالت خنثی می‌شوند یا همان رفتارهای گذشته را تکرار می‌کنند و تصمیم‌گیری‌های پرهزینه از بالا به پایین، بار دیگر بازتولید می‌شود. شاید بد نباشد به مواردی که گفته شد، در قالب چند سؤال، نگاهی دوباره بیندازیم: چرا هر دولتی که روی کار می‌آید، در بسیاری از تصمیمات، مسیر دولت‌های پیشین را حتی در ناکارآمدترین سیاست‌ها ادامه می‌دهد؟

چرا تغییر مدیران منجر به تغییر سیاست‌ها نمی‌شود؟ چرا حتی مدیران جوان، انقلابی یا اصلاح‌طلب، خیلی زود در ساختار فرسوده، همان رفتارهای گذشته را تکرار می‌کنند؟ چرا نهادهای محلی مانند شوراها، شرکت‌ها، سمن‌ها یا رسانه‌ها، به‌جای تحول‌ساز بودن، تبدیل به نسخه‌ای کوچک از دولت مرکزی می‌شوند؟ چرا فساد، ناکارآمدی، بوروکراسی کُند و تصمیم‌گیری‌های پرهزینه، به جای ریشه‌کن‌شدن از بالا تا پایین، بازتولید می‌شوند؟ پاسخ به این پرسش‌ها ممکن است در ساختاری پنهان اما قدرتمند نهفته باشد؛ ساختاری که در شکل‌ها و موقعیت‌های مختلف خود همانند شده است. من نام این ساختار را «فِرَکْتال سیاسی» گذاشتم.

شکلی از سیاست‌ورزی که در آن، الگوی بازتولیدشونده‌ای از قدرت و تصمیم‌گیری، در تمام سطوح به‌نوعی تکرار می‌شود. «فرکتال سیاسی» الگویی از بازتولید ساختاری کارآمد یا ناکارآمد است که در آن، هر جزء سیستم مشابه با کل رفتار می‌کند و نه‌تنها به‌صورت عمودی منتقل می‌شود، بلکه به شکل شبکه‌ای تکثیر می‌شود و این کارآمدی یا ناکارآمدی در سطح خرد، به کارآمدی یا ناکارآمدی کل می‌انجامد. 

من در این یادداشت بیشتر درباره فرکتال سیاسی ناکارآمد سخن می‌گویم و در این الگو، هر چقدر هم افراد تغییر کنند یا نهادها بازسازی شوند، باز همان نتایج و همان الگوهای تصمیم‌گیری تکرار می‌شوند. مفهوم فرکتال را از ریاضیات وام گرفته‌ام. فرکتال همان ساختاری است که جزءبه‌جزء آنها شبیه به کل است. به تعبیری، فرکتال در هر مقیاسی شبیه به خودش است؛ مانند سیستم عصبی انسان، برگ سرخس، یا دانه‌های برف. اگر این ایده را به سیاست تعمیم دهیم، می‌توانیم کارآمدی یا ناکارآمدی ساختاری سیاست در ایران را نیز نوعی فرکتال بدانیم؛ جایی که شورای یک شهر، شبیه به وزارتخانه تصمیم می‌گیرد، رسانه محلی، شبیه به رسانه ملی رفتار می‌کند، شهردار یک شهر کوچک مثل وزیر حرف می‌زند و کارمند یک اداره در شهرستانی مرزی رفتاری مشابه با کارمند ستادی وزارتخانه در قلب تهران دارد. در ساختار کلان هم می‌توان مثال‌هایی از این ناکارآمدی را شناسایی کرد.

رئیس‌جمهور یا وزیر قول می‌دهند، اما اجرا نمی‌شود. صداوسیما می‌خواهد باز عمل کند، اما لایه‌های میانی تصمیم‌گیری از بازشدن فضا جلوگیری می‌کنند. مسئولان می‌دانند جامعه به‌دنبال تکثر است، اما بازنمایی تصمیمات از بسته‌شدن بیشتر فضا حکایت می‌کند. البته باید گفت این فرکتالیزه‌شدن ناکارآمدی فقط مختص ایران نیست و در بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته هم می‌توان مثال‌هایی از آن آورد. بخشی از این رخدادها، نتیجه وابستگی به مسیر است؛ یعنی نهادها تمایل دارند الگوهای رفتاری موجود خود را حفظ کنند، حتی اگر ناکارآمد باشد.

فوکویاما در بخشی از کتاب نظم و زوال سیاسی به ماجرای اداره جنگل‌بانی آمریکا اشاره می‌کند و فاجعه‌ای مانند آتش‌سوزی آیداهو را نمادی از ناکارآمدی سیستمی می‌داند که پیش‌تر الگوی کارآمدی بوده و حالا تبدیل به الگوی ناکارآمدی شده است. به تعبیر فوکویاما، بهترین مدیران هم گاهی اشتباه می‌کنند و تکیه بر مسیر اشتباه، باعث پیمودن راه نادرست می‌شود؛ اینکه نیروهای متخصص جای خود را به نیروهای غیرمتخصص می‌دهند، شایسته‌سالاری کنار می‌رود، مأموریت‌ها غیرشفاف می‌شود، سیستم احساس خودمختاری می‌کند و عواملی از این دست باعث می‌شوند اداره جنگل‌بانی آمریکا از یک سازمان کارآمد، به نمونه‌ای از ناکارآمدی تبدیل شود. فوکویاما آن را نمونه‌ای از گرفتاری در زوال سیاسی می‌داند.

او به نقل از هانتینگتون می‌نویسد که بی‌ثباتی در بسیاری از کشورها پس از جنگ جهانی دوم باعث زوال سیاسی شد. این کشورها دارای سیستم‌های سنتی سیاست‌ورزی بودند که با ظهور نگاه‌های جدید بر پایه سیاست و اقتصاد، جریان‌های نوظهوری به‌ وجود آمدند. جریان‌هایی که نگاه متفاوتی داشتند اما بافتار سیاست، توانایی درک شرایط تغییر را نداشت و همین مسئله باعث ایجاد زوال سیاسی در این کشورها می‌شد. شاید بتوان چنین برداشت کرد که فرکتال ناکارآمدی، نوعی از زوال است. فرکتالِ ناکارآمدی، از خلال نظام گزینش مدیران، رفتارهای نهادهای نظارتی، شیوه تخصیص بودجه، الگوبرداری‌های غلط از مدل‌های جهانی و حتی زبان گفتمانی مسلط در سیاست بازتولید می‌شود.

البته باید گفت «فرکتال سیاستی» موضوع این یادداشت نیست؛ چراکه به تصمیماتی مانند تغییر در نظام آموزشی، سیستم درمان، سیاست آزادی‌ اینترنت و مواردی از این دست برمی‌گردد. این موارد می‌توانند در یادداشتی جداگانه بررسی شوند. اما در مجموع، همه این مؤلفه‌ها، سازنده چیزی هستند که ما از آن با عنوان «فرکتال سیاسی» یاد می‌کنیم. بخشی از مسئله اینجاست که اگر نهادهای رسمی و غیررسمی موجود هماهنگ نباشند یا اگر انگیزه‌های فردی و ساختارهای نهادی در تناقض باشند، حتی بهترین اصلاحات هم محکوم به شکست‌ هستند. اگر مدیران، به‌جای رقابت برای شناخت مشکل و تلاش برای حل مسئله، برای بقا در سیستم ناکارآمد رقابت ‌کنند، نتیجه‌اش این می‌شود که انگیزه‌ای برای اصلاح سیستم وجود نخواهد داشت و در نهایت همه در حال تکرار نسخه‌ای مشابه از خود می‌شوند. درک عمیق‌تر ناکارآمدی در سیاست ایران، ما را به مفهومی کلیدی در ادبیات توسعه‌ می‌رساند. الگوهای تکرارشونده و تقلیدی سیاست‌گذاری که بدون شناخت دقیق مسئله، صرفا ظاهر حل مسئله را بازتولید می‌کنند.

لنت پریچت و همکارانش این موضوع را در کتاب توسعه به مثابه توانمندسازی حکومت با عنوان «ظاهرسازی ظرفیت» توصیف کرده‌اند. به تعبیر پریچت و همکارانش، بسیاری از اقدامات دولتی، بیشتر تقلیدی از فرم‌های موفق دیگر کشورها یا دولت‌های پیشین‌اند تا پاسخ واقعی به مسائل زمینه‌ای و پیچیده همان کشور. در چنین شرایطی، ناکارآمدی نه‌فقط در سطح تصمیم‌گیری کلان، بلکه در کوچک‌ترین واحدهای حکمرانی نیز با همان منطق بازتولید می‌شود. از آنجا که فرایند شناخت مسئله و طراحی پاسخ، در همه سطوح با منطق تقلید و تظاهر انجام می‌شود، خروجی چنین ساختاری نه حل مسئله، بلکه بازتولید مزمن بحران و بی‌اعتمادی عمومی است. اگر دولت نتواند میان کارایی، عدالت و مشارکت اجتماعی تعادل برقرار کند، نه‌تنها ناکارآمد می‌شود، بلکه این ناکارآمدی را به همه سطوح اجتماعی منتقل می‌کند.

در چنین شرایطی، فرکتال‌های سیاستی مانند نظام تأمین اجتماعی، اشتغال، آموزش و سلامت، با تکرار ضعف، بی‌ثباتی و بی‌اعتمادی، همگی گرفتار فرکتال ناکارآمدی سیاسی می‌شوند. در ناکارآمدی فرکتالی یک سیستم، خطاهای کوچک به شکل تصاعدی افزایش پیدا می‌کنند، احساس بی‌اعتمادی تشدید می‌شود، چون مردم در سطوح مختلف، الگوهای رفتاری ناکارآمد را مشاهده می‌کنند و پیاده‌سازی ایده‌های نوآورانه یا اصلاحات هرچند کوچک سخت می‌شود، چراکه کل ساختار فرکتال باید آن تغییر را اعمال کند، نه فقط رأس یا قاعده آن. در این شرایط تنها اصلاح در بالا کافی نیست. ساختار کنونی، حاصل نهادینه‌شدن تدریجی الگوهایی است که پاسخ‌گو نیستند، تبعیض را بازتولید می‌کنند و منابع عمومی را در مدار بسته خود توزیع می‌کنند.

نخستین قدم برای برون‌رفت از این وضعیت اعلام وضعیت اضطرار و شکستن این الگوی فرکتالیزه‌شده ناکارآمدی است. اصلاح باید در همه مقیاس‌ها، به‌صورت متقارن و تکرارشونده رخ دهد. این یعنی باید به الگوی به‌کارگیری مدیران همه‌فن‌حریف پایان داد، نهادهای مستقل را در همه سطوح تقویت کرد و الگوهای موفق را در سطوح خرد طراحی و آنها را بازتولید کرد. اگر ناکارآمدی به‌صورت فرکتالی تکثیر شده، پس اصلاح هم باید فرکتالی، عمیق و مستمر باشد. این اتفاق تنها با تغییر صورت‌مسئله‌ها ممکن نمی‌شود، بلکه باید نحوه طرح مسئله را تغییر داد.

فرکتال سیاسی توصیف یک شکل از سیاست‌ورزی نیست، بلکه بازشناسی یک منطق تکرارشونده و مزمن در تصمیم‌سازی و حکمرانی است که از سطح کلان تا خرد، ناکارآمدی را بازتولید می‌کند. مسئله نه در افراد، که در الگوی رفتاری تثبیت‌شده‌ای‌ است که تغییر را در خود هضم می‌کند و حتی در بزنگاه‌های بحران، امکان اصلاح را مسدود می‌کند. عبور از این وضعیت، نیازمند بازسازی درونی سیاست‌ورزی است. از نحوه طرح مسئله تا سازوکار انتصاب مدیران، از تمرکززدایی واقعی تا احیای نهادهای مستقل و از بازتعریف سیاست‌گذاری تا تغییر زبان گفتمانی مسلط. اگر ناکارآمدی در ساختاری فرکتالی بازتولید می‌شود، اصلاح نیز باید به همان میزان چندلایه، فراگیر و تکرارشونده باشد. درک این منطق، نخستین گام برای عبور از تکرار و ورود به مرحله ترمیم و بازآفرینی نهادی است. در صورتی می‌توان به آینده‌ امیدوار بود که در آن، بحران‌ها نه عامل انسداد، بلکه فرصتی برای بازآرایی حیات سیاسی و اجتماعی تلقی شوند.

 

آخرین اخبار یادداشت را از طریق این لینک پیگیری کنید.