|

کسب‌وکار نمایش و کتاب «سرگرمی تا سرحد مرگ»

حق با هاکسلی بود

«چشم‌به‌راه سال 1984 بودیم. هنگامی که این سال از راه رسید و خبری از تحقق پیش‌بینی‌ها نشد، آمریکایی‌های اندیشمند با لحنی ملایم در ستایشِ خویش آواز سر دادند. ریشه‌های لیبرال‌دموکراسی دست‌نخورده باقی مانده بود. در هر کنجِ دیگری از دنیا رعب و وحشت تاخت و تاز می‌کرد، حال آنکه دست‌کم ما اهالیِ آمریکا آماج کابوس‌های اورولی قرار نگرفته بودیم.

شرق: «چشم‌به‌راه سال 1984 بودیم. هنگامی که این سال از راه رسید و خبری از تحقق پیش‌بینی‌ها نشد، آمریکایی‌های اندیشمند با لحنی ملایم در ستایشِ خویش آواز سر دادند. ریشه‌های لیبرال‌دموکراسی دست‌نخورده باقی مانده بود. در هر کنجِ دیگری از دنیا رعب و وحشت تاخت و تاز می‌کرد، حال آنکه دست‌کم ما اهالیِ آمریکا آماج کابوس‌های اورولی قرار نگرفته بودیم. منتها از خاطر بُرده بودیم که در کنار این تصورِ تاریکِ اورولی، تصور دیگری نیز در کار هست - تصوری اندکی قدیمی‌تر، اندکی کم‌آوازه‌تر، اما همسنگِ آن هراس‌آور: دنیای قشنگ نو به قلم آلدوس هاکسلی. برخلاف این باور رایج حتی در خیلِ فرهیختگان، هاکسلی و اورول پیشگویی یکسانی نداشتند. اورول هشدار می‌دهد که سرکوبِ تحمیل‌شده از بیرون بر ما استیلا خواهد یافت. لیکن در تصور هاکسلی حاجتی به هیچ برادر بزرگی نیست تا مردم را از خودمختاری، بالندگی، و تاریخ‌شان محروم ساخت. در نگاه وی، مردم دست آخر دلباختۀ سرکوب‌شان، و پرستندۀ آن فناوری‌هایی خواهند شد که توانایی‌های‌شان را برای اندیشیدن تباه می‌کنند». این جملات بخشی از مقدمه نیل پُستمن در کتاب «سرگرمی تا سرحد مرگ» است که چندی پیش با ترجمه وحید طباطبایی در نشر نیلوفر منتشر شد. پستمن برای تصویر‌کردنِ دنیایی که در آن همه‌چیز تحت سلطه رسانه و سرگرمی و نمایش است، دوگانۀ اورول و هاکسلی را پیش می‌کشد تا با تحلیل دو دیدگاه متفاوت نسبت به آینده مسئله خود را صورت‌بندی کند: او می‌نویسد آنچه اورول هراسش را داشت کسانی بودند که کتاب‌ها را ممنوع می‌کنند، اما مایه هراس هاکسلی این بود که اصلا علتی برای ممنوعیتِ کتاب‌ها در کار نباشد، چراکه احدی را نمی‌یابید مشتاقِ خواندن یک کتاب. اگر اورول از کسانی در هراس بود که اطلاعات را از ما دریغ می‌کنند، هاکسلی برعکس، از آنانی می‌هراسید که چنان با دست و دلِ باز اطلاعات را در اختیار ما قرار می‌دهند که از ما هیچ باقی نمی‌ماند جز انفعال و خویش‌کامگی. اورول از کتمان حقیقت بیم داشت اما هاکسلی ترسِ آن داشت که حقیقت در اقیانوسی از امور نامربوط غرق شود. اورول از فرهنگِ اسارت سخن می‌گفت و هاکسلی واهمه داشت از فرهنگِ پیش‌پاافتادگی که در «دنیای قشنگ نو» آن را تصویر کرده بود. «آن‌طورکه هاکسلی در دنیای قشنگ نوِ بازبینی‌شده اشاره می‌کند، لیبرتارین‌های مدنی و عقل‌گرایان، که همواره مترصد مخالفت با جباریت‌اند، در لحاظ‌کردنِ اشتیاق کمابیش بی‌پایانِ آدمیزاد برای حواس‌پرتی ناکام ماندند». پستمن معتقد است در رمان «1984» مردم را از طریق ایرادِ درد کنترل می‌کنند، اما در «دنیای قشنگ نو» آنان توسط لذت کنترل می‌شوند. «مخلص کلام اینکه اورول هراس داشت که آنچه از آن بیزاریم نابودمان کند. هاکسلی می‌هراسید که آنچه آماجِ عشق‌مان است مایۀ تباهی‌مان شود». پستمن این دو تلقی را مطرح می‌کند تا نقشه راهِ کتابش، «سرگرمی تا سرحد مرگ» را ترسیم کند: «این کتابی است در باب این احتمال که حق نه با اورول، بلکه با هاکسلی باشد». کتاب «سرگرمی تا سرحد مرگ» در دو بخش و یازده فصل تدوین شده است: بخش نخست که پنج فصل دارد، «رسانه استعاره است»، «رسانه در جایگاه معرفت‌شناسی»، «آمریکای تایپوگرافیک»، «ذهن تایپوگرافیک» و «دنیای دالی موشک». بخش دوم نیز شش فصل دارد، «عصر کسب‌وکار نمایش»، «اکنون... این»، «رهسپار شوید به سوی بیت‌اللحم»، «دست دراز کن و کسی را انتخاب کن»، «آموزش به‌منزله کنشی سرگرم‌کننده» و «هشدار به سبک هاکسلی». پستمن در فصل نخستِ کتاب می‌گوید زبانِ طبیعت با ریاضیات نگاشته شده است، طبیعت فی‌نفسه سخن نمی‌گوید. نیز اذهان‌مان یا تن‌های‌مان، اجتماعات سیاسی‌مان دهانی برای سخن‌گفتن ندارند. مکالمات ما در باب طبیعت و درباره خودمان در قالب هر آن زبانی انجام می‌شود که ما استعمالش را ممکن و مناسب بیابیم. ما طبیعت یا هوش یا ایدئولوژی یا انگیزه انسانی را نه همچون «آنچه هست»، بلکه صرفا آن‌طورکه زبان‌های‌مان هست، می‌بینیم. و زبان‌های ما رسانه‌های مایند؛ و رسانه‌های‌مان استعارات ما؛ و استعاره‌های‌مان محتواهای فرهنگمان را پدید می‌آورند. هدفِ پستمن در این کتاب نمایاندن این واقعیت است که در آمریکا تغییری کلان در استعاره رسانه‌ای رخ داده و حاصلش شده اینکه محتوای بخش عمده گفتمانِ همگانی به مزخرفاتی خطرناک تبدیل گشته است. پستمن کتاب را با بازخوانیِ ایده هاکسلی در نسبت با جهان معاصر تمام می‌کند. او از راهِ هاکسلی‌وار سخن می‌گوید که در آن فرهنگ به «نمایشی بورلسک» (نمایشی خنده‌دار) تبدیل می‌شود. او معتقد است آنچه هاکسلی می‌آموزانَد این است که در روزگارِ فناوری‌های پیشرفته، تباهیِ معنوی به احتمال فراوان از جانب دشمنی با رُخی خندان بر سرمان هوار می‌شود، نه از سوی کسانی که وجنات‌شان جلوه‌گاه ظن و بیزاری است. «در پیشگویی هاکسلی‌وار، برادر بزرگ ما را نمی‌پاید، آن‌هم به خواستِ خودش. این ماییم که او را می‌پاییم، آن‌هم به اختیار خویش. نیازی به حضور زندان‌بان یا دروازه یا وزارتخانه‌های حقیقت نیست. آن‌هنگام که حواسِ مردم به‌واسطه امور پیش‌پاافتاده پرت می‌شود، آن‌گاه که حیات فرهنگی همچون چرخه ناگسستنیِ سرگرمی‌ها بازتعریف می‌گردد... کلت خطر را بیخ گلوی خود خواهد یافت؛ و مرگِ فرهنگی امکانی عیان خواهد بود».

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها