تقدیم به همه معلمان کشورم
زمانی که خانوادهام و دوستانم از من سؤال میکنند زیباترین و جذابترین شغلی که دوست داشتی در زندگی دوبارهات برایت تکرار شود کدام شغل است، با افتخار و از عمق وجودم میگویم دوست داشتم معلم بشوم، معلم فلسفه و تاریخ.


زمانی که خانوادهام و دوستانم از من سؤال میکنند زیباترین و جذابترین شغلی که دوست داشتی در زندگی دوبارهات برایت تکرار شود کدام شغل است، با افتخار و از عمق وجودم میگویم دوست داشتم معلم بشوم، معلم فلسفه و تاریخ. حتی در هیاهو و سروصدای یک کلاس 50نفره که امروز چیزی مرسوم است، فقط پنج نفر مجذوب گفتهها و یافتههای من میشدند، میفهمیدم روح و معنای واقعی زندگی را یا معلم آن طفلان کوچکی که برای پاسخگویی دلهره دارند و لبها و دستانشان برای روبهروشدن با واقعیات زندگی میهراسد، پای تخته چوبی یا وسط نیمکتها میایستادم و الفبای زندگی را دوباره هجی میکردم.
اگرچه دست تقدیر، مسیر دیگری را برایم رقم زده و در دالان پرپیچوخم زندگی، به سوی باریکه دیگری من را هدایت کرده، اما هنوز خود را در مکتب فرهنگ و تربیت ایرانی میدانم که در وهله اول دانشجویی هستم که میآموزم و سپس دردی از دردهای انسانها را فریاد میزنم، حالا در دهانه ناقوس بیداری با صدای همنوای گرم دانشآموزان پرنشاط که در میدان صبحگاهی مدرسه میدوند و میگویم، معلم عزیز روزت مبارک و یک شاخه گل رز به رنگ قرمز را به تکتک آنان تقدیم میکنند، این روز را خجسته میداریم.
معلم عزیزم، این روزها میدانم دستانت خالی است، سفرهات کوچکتر پهن میشود، اما خیالت هم برای فرزندانت و هم برای همه فرزندان ایرانت آسوده نیست، اما اندیشه بینایت روزهای دور را میبینند که حاصل عمرت یعنی همین دانشآموزان کوچک امروزیاند که فردایی بهتر خواهند ساخت. یادم نمیرود شبهای خوابگاه دانشجویی، بیداری سحرگاهی بچههایی که میخواستند دبیر ریاضی، فیزیک، شیمی، ادبیات و... بشوند، فرمولهای پیچیده، معادلات چندمجهولی، اصل نسبیت انیشتین، ذهن شکاک دکارت، معرفت کانت، پراگماتیسم ریچارد ررتی، فلسفه سیاسی فارابی، زیباشناختی ابنسینا و فراموشی ذهن و صدها نکته ابهامآمیز و دلانگیز دیگر، انصافا هم زیبا بود و هم سخت و طاقتفرسا، بهراحتی نمیشود معلم شد! کار بغرنجی است، در کنار تمام این مشقات، مواجهه مسئله تربیتی و روانشناختی قضایا به طرف دیگر، اینجاست که میگویند عشق و معنی، سختکوشی و امید اجتماعی دست در دست هم نویدبخش میشود تا فردی شغل معلمی را انتخاب کند. این پدیده شگرد اجتماعی باید حمایت مضاعف شود.
چه معنا دارد معلم که آینده و شکوه فرزندان ما در دستان اوست، به خاطر مایحتاج زندگی، بیانگیزه شود و با روانی پژمرده فرمولهای زندگی را به آیندگان بیاموزد. این تناقض آشکار که همگان آن را میدانیم، در چه زمانی حل خواهد شد؟ سخنگفتن و نوشتن بسیار سخت است و از همه مهمتر انتقال مطالب و بیان آن سختتر از همه آنها. بنابراین نیاز به ساعتها مطالعه دارد. مطالعه و تحقیق نیاز به ذهنی آسوده و آرام دارد. پیادهکردن ذهن و عین، نیاز به تخصص خاصی دارد. هماهنگی هارمونیک بین عین و ذهن نیاز به زبان بدن مختص خودش را دارد. این کار پیچیده معلم است. پس آن ذهن را تقویت و به آن احساس تزریق کنیم و آن محیط آشفته را آرام کنیم.