اختلاف در سیاست داخلی آمریکا درباره ایران
آمریکا، کشوری با گوشهای نامتقارن
در ایران همواره برخی تلاش میکنند واقعیتها را نبینند و اساسا قائل به این نیستند که میتوان شکافهای مؤثر را در روابط بینالملل دید و از آن بهره برد. برای این دسته وجود حداقل شکاف میان ترامپ و نتانیاهو قابل فهم نیست. چه برسد به اینکه قرار باشد راجع به شکاف در درون دولت آمریکا بر سر مواجهه با ایران حرف زد.


در ایران همواره برخی تلاش میکنند واقعیتها را نبینند و اساسا قائل به این نیستند که میتوان شکافهای مؤثر را در روابط بینالملل دید و از آن بهره برد. برای این دسته وجود حداقل شکاف میان ترامپ و نتانیاهو قابل فهم نیست. چه برسد به اینکه قرار باشد راجع به شکاف در درون دولت آمریکا بر سر مواجهه با ایران حرف زد.
اگرچه آنها تصور میکنند همه اینها بازی رسانهای است و اختلافی در کاخ سفید بر سر مواجهه با ایران نیست، اما نگاهی به واقعیات امروز و تاریخ چند ماه منتهی به وقایع 13 آبان 58 نشان میدهد که همواره این نوع اختلافات وجود داشته است، بنابراین با درک و فهم دقیق درباره آن باید یک استراتژی را برای امروز و فردای ایران انتخاب کرد. درحالیکه در ایران از محمدباقر قالیباف تا کیهان یکصدا هر نوع شکافی را در سیاستگذاران آمریکا رد کرده و آن را ناشی از بازی «پلیس خوب و پلیس بد» تحلیل میکنند، رفتار اخیر ترامپ در برکناری مشاور امنیت ملی آمریکا این موضوع را آشکار میکند که این شکاف وجود داشته و واقعی است.
دلیل این وضعیت را باید در قلب واشنگتن جستوجو کرد؛ جایی که رئیسجمهور آمریکا تصمیم میگیرد، اما ساختار آن هیچوقت به صورت تکصدایی به او مشورت نمیدهند. این روند مواجهه با ایران از ابتدای انقلاب وجود داشته و در مقاطع مختلف رهبران این کشور تصمیم گرفتهاند به کدام صدا گوش کنند. صدایی که باور دارد ایران تنها با فشار، تهدید و اقدام نظامی عقب مینشیند؛ و صدایی دیگر که میگوید بدون بازکردن مسیر تعامل، هیچ راه پایداری برای حل مسئله وجود ندارد، حتی اگر در نهایت به توافقی ختم نشود.
این دوگانگی، امروز با زبانی تازه بروز کرده است. درحالیکه مارک دوبوویتز، رئیس بنیاد دفاع از دموکراسیها (FDD)، در مصاحبهای با فاکسنیوز گفت «ما باید فشار حداکثری را بازگردانیم؛ زیرا تنها چیزی که رژیم ایران میفهمد، قدرت و زور است» (Fox News, March 2025)، از سوی دیگر روزنامه «نیویورکتایمز» به نقل از منابع دیپلماتیک اروپایی گزارش داد که «نمایندگانی از دولت ترامپ به طور غیررسمی از طریق واسطههای منطقهای پیامهایی برای کاهش تنش ارسال کردهاند» (NYT, April 2025).
اختلافات تا جایی بالا گرفت که دونالد ترامپ جونیور، فرزند رئیسجمهور، در توییتی نوشت: «ما نمیتوانیم با همان آدمهایی که آمریکا را وارد جنگهای بیپایان کردند، به پیش برویم؛ بعضیها انگار درس نگرفتهاند». گزارش واشنگتنپست نیز مهر تأییدی بر همین روایت زد، جایی که نوشته بود: «مایک والتز، مشاور سابق امنیت ملی، به دلیل پافشاری افراطیاش بر هماهنگی نظامی با اسرائیل و فشار برای اقدام نظامی علیه ایران، از سوی خود ترامپ کنار گذاشته شد
(Washington Post, April 2025). اما این شکاف در واشنگتن پدیده جدیدی نیست. در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ نیز همین الگو تکرار شد. خط بولتون-پمپئو در این ماجرا دست بالا را داشت. فشار حداکثری، خروج از برجام، ترور سردار سلیمانی و سیاست «رژیم چنج»، همگی محصول همان نگرش جنگطلبانه بودند. بولتون بعدها در کتاب خود نوشت: «من بارها به ترامپ گفتم که اگر میخواهیم ایران را مهار کنیم، راهی جز برخورد قاطع نداریم».
(John Bolton, The Room Where It Happened, 2020).
اما نتیجه، چیزی جز تشدید تنش و بیپاسخی نبود. تیم فشار حداکثری، جز بحران، دستاوردی برای ترامپ نداشت و شاید تغییر رویه ترامپ از همین بابت باشد. با این حال این برای اولین یا دومین بار نیست که دو صدا درباره مواجهه با ایران از آمریکا شنیده میشود. اگر از این مقطع به عقبتر برویم، به تابستان 1358 و سفر محمدرضا پهلوی به آمریکا، خواهیم دید که این دوگانگی چگونه باعث برهمخوردن وضعیت رابطه ایران و آمریکا شد. واقعیتی که بعدها روشن شد، این بود که بدون اینکه در تهران کسانی مطلع باشند، در آمریکا بر سر دعوتکردن یا دعوتنکردن از شاه برای ورود به آمریکا اختلاف نظر وجود داشت. اختلافی که دو قطب مخالف هم را تشکیل داد. یک طرف این ماجرا وزارت خارجه آمریکا قرار داشت و طرف دیگر تیم امنیت ملی و مشاوران کارتر. هنری پرشت، مسئول میز ایران در وزارت خارجه آمریکا، بعدها در مصاحبهای گفت: «ما هشدار دادیم که پذیرش شاه اشتباهی استراتژیک است؛ اما صدای ما شنیده نشد»
(PBS Documentary, The Fall of the Shah, 1990). سایروس ونس، وزیر امور خارجه وقت نیز در خاطراتش نوشت: «برژینسکی اصرار داشت شاه را بپذیریم، حتی اگر بهای آن اشغال سفارت باشد». (Cyrus Vance, Hard Choices, 1983).
«سایروس ونس» یکی از مخالفان جدی ورود شاه به آمریکا بود. او که در آن روزها وزیر خارجه کارتر بود، معتقد بود که به طور حتم، با ورود شاه به آمریکا، تمامی شانسهای موجود برای برقراری روابط با دولت جدید از میان خواهد رفت. این موضع از سوی دیگر افراد مرتبط با وزارت خارجه مانند «بروس لِینگن» (Bruce Laingen) دیپلمات آمریکایی، ریچارد کاتم (استاد دانشگاه و همکار سیا) و «هنری پرشت» (Henry Precht) مسئول وقت میز ایران در دپارتمان امور خارجه آمریکا، تقویت میشد. آنها با مشاهده جو ضدیت با دولت موقت در ایران، به کاخ سفید توصیه کردند که پذیرش شاه به خاک آمریکا را به تعویق بیندازد.
اسناد منتشرشده از وزارت خارجه نشان میدهد که آنها هشدار داده بودند که پذیرفتن شاه، موجب تضعیف روند عادیسازی روابط ایران و آمریکا خواهد شد و بهانه لازم را برای تندروها فراهم خواهد کرد تا دولت بازرگان را از دور خارج کنند. این اسناد نشان میدهد «لینگن» هشدار داده بود که پذیرش شاه ممکن است به سقوط سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری بینجامد.
با این حال، زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی، معتقد بود که باید شاه را پذیرفت تا وفاداری آمریکا به متحدان قدیمی زیر سؤال نرود. هنری کیسینجر، دیوید راکفلر و شماری از چهرههای نزدیک به رژیم پهلوی نیز به جمع فشارآورندگان بر کارتر پیوستند. در نهایت، کاخ سفید صدای گروه دوم را شنید. شاه به نیویورک رفت، سفارت آمریکا در تهران اشغال شد و روابط دیپلماتیک برای دههها فروپاشید.
واقعیت این است: در سیاست خارجی آمریکا، همیشه دو صدا هست؛ صدایی که تهدید را ابزار راهبردی میبیند و صدایی که گفتوگو را تنها راه ممکن میداند، هرچند نه الزاما تضمینی برای موفقیت. در ماجرای شاه، واشنگتن به صدای تهدید گوش سپرد و بهایش را پرداخت. در دوره اول ترامپ، دوباره همین مسیر را رفت و به بنبست رسید. حالا، نوبت آن است که ببینیم این بار، تجربهها شنیده میشوند یا نه.
دید ایران: چگونه جمهوری اسلامی از شکاف در سیاست آمریکا استفاده کرده یا آسیب دیده است؟
از آن سوی میز، ایران در مقاطعی با دقت و حساسیت این دوگانگی را زیر نظر داشته است. تجربه 40ساله جمهوری اسلامی نشان میدهد که هرگاه در ایران درک درستی از این شکافها به وجود آمده، فضایی برای تحرک دیپلماتیک ایجاد شده است. نمونه بارز آن، مذاکرات منتهی به برجام در دوران اوباما بود. ایران در آن تاریخ به درک درستی از تفاوت دیدگاهها میان اسرائیل و آمریکا رسیده بود.
تا جایی که بعدها «سولیوان» و «شرمن» در خاطراتشان نوشتند که مذاکرات عمان (در سال 91) به نحوی ترتیب داده شده بود که حتی خانواده آنها نیز از سفرهایشان مطلع نباشند، چراکه نگران بودند اسرائیل به این مذاکرات پی ببرد. اگر بپذیریم که ممکن است نهفقط میان ترامپ و نتانیاهو شکافهای قابل استفادهای وجود داشته باشد، بلکه در داخل ساختار سیاسی آمریکا نیز ممکن است صداهای متفاوتی باشد، میتوان از آن بهره برد. اساسا کاری که لابی اسرائیلی «آیپک» در آمریکا انجام میدهد، جز این نیست. آنها تلاش میکنند صداهایی را که به نفع خودشان بلندتر است، در ساختار سیاسی آمریکا با لابی و کمک به کمپینهای انتخاباتی افراد تقویت کنند.
این کاملا واضح است که جمهوری اسلامی میداند که سیاست آمریکا پیشبینیپذیر نیست، اما همزمان باید آموخته باشیم که این نوسان، فرصتی است برای مانور. این دوگانگی در درون کاخ سفید سالهاست وجود دارد و این بار تا اینجای کار ترامپ نشان داده که قصد ندارد به صدای جنگطلبان گوش دهد. البته اینکه در آینده چه خواهد شد و آیا گفتوگوها به توافق منجر خواهد شد، بحث دیگری است.