|

پرهام و سه‌گانه مارکس

«هیجدهم برومر لویی بناپارت» از مشهورترین آثار مارکس و از شاخص‌ترین تحلیل‌های سیاسی او است که به‌طور خاص به فرانسه پس از 1848 مربوط است. در اوایل انقلاب که بازار کتاب‌های مشهور به جلد‌سفید داغ بود، ترجمه‌ای از این اثر مارکس هم منتشر شد.

شرق: «هیجدهم برومر لویی بناپارت» از مشهورترین آثار مارکس و از شاخص‌ترین تحلیل‌های سیاسی او است که به‌طور خاص به فرانسه پس از 1848 مربوط است. در اوایل انقلاب که بازار کتاب‌های مشهور به جلد‌سفید داغ بود، ترجمه‌ای از این اثر مارکس هم منتشر شد. در سال 1377 باقر پرهام ترجمه دیگری از این کتاب منتشر کرد و در یادداشت ابتدایی کتاب درباره ترجمه دوباره این کتاب نوشت: «آن ترجمه جلد‌سفید هر کیفیتی که داشت ترجمه‌ای مستقل نبود؛ ترجمه‌ای بود وابسته به یک حزب سیاسی، و به همین دلیل دور از دسترس عامه مردم بود. ما به صلاح جامعه خود نمی‌دانیم که اندیشه‌های مارکس فقط از زاویه گرایش‌های حزبی و به صورت اوراق مخفی در اختیار کسانی که علاقه‌مند به شناختن آنها هستند قرار گیرد». پرهام پیش از این، دیگر اثر مشهور مارکس، «گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی» را به همراه احمد تدین ترجمه کرده بود. جلد اول این کتاب در سال 1363 و جلد بعدی در سال 1375 ترجمه و منتشر شده بود. پرهام در یادداشت ابتدایی «هیجدهم برومر...» نوشته بود که مارکس به‌رغم نقش فعالی که در جنبش انقلابی کارگران جهان داشت، متفکری کلاسیک است که «سخنانش، اگرچه در بسیاری از موارد به حقیقت نپیوسته، آموختنی و آموزنده است» و از این‌رو پرهام معتقد بود آثار او باید جایگاهی شایسته در دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی و پژوهشی و نیز در بین عامه مردم داشته باشد. این کتاب در کنار دو اثر دیگر از مارکس، یعنی «جنگ داخلی در فرانسه» و «نبرد طبقاتی در فرانسه» از ارزنده‌ترین تحلیل‌های سیاسی مارکس است. پس از شکست انقلاب‌های سال 1848 و حاکم‌شدن ارتجاع سیاسی در اروپا، مارکس به لندن پناهنده شد و بخشی از آثار مهم نظری‌اش را در همین دوره نوشت. تحولات و مناسبات سیاسی فرانسه پس از 1848 یکی از اولین موضوعاتی بود که مورد توجه مارکس قرار گرفت. در «هیجدهم برومر» مارکس شرح و تحلیلی درخشان از کودتای 1851 لوئی بناپارت به دست می‌دهد و به تحلیل قدرتی می‌پردازد که بر تمامی جامعه مدتی سلطه یافته است.

«نبردهای طبقاتی در فرانسه» دیگر اثر مارکس است که این نیز به همین دوره مربوط است. ترجمه پرهام از این کتاب در سال 1379 در نشر مرکز منتشر شد. پس از این چاپ، پرهام ویراست تازه‌ای از این اثر ارائه داد که در چاپ‌های بعدی کتاب اعمال شد. «جنگ داخلی در فرانسه، 1871» سومین و آخرین اثر از تحلیل‌های سیاسی مارکس است که این کتاب نیز با ترجمه پرهام در نشر مرکز منتشر شده است.

مارکس به تحولات فرانسه توجهی ویژه داشت و همان‌قدر که انگلستان را الگوی تکامل اقتصادی سرمایه‌داری می‌دانست، فرانسه را نیز الگوی تکامل سیاسی آن به شمار می‌آورد. پرهام در مقدمه «جنگ داخلی در فرانسه» نوشته بود که مارکس با رویدادهای تاریخی فرانسه آشنایی عمیقی داشت و علاوه بر این، رویدادهای 1848 تا 1871 نیز رویدادهای دوران زمانه خود او بودند. مارکس به‌گونه‌ای دقیق حوادث فرانسه را دنبال می‌کرد و بریده جراید مربوط به آنها را در پرونده‌ای ویژه نگه می‌داشت. پرهام درباره تحلیل مارکس از رویدادهای سیاسی فرانسه در آن دوره نوشته: «بر اساس همین مشاهدات عینی و مطالعه مآخذ و اسناد مربوط به این دوره است که مارکس، در این جستارها، نخست با دقت یک گزارشگر شاهد عینی که رویدادها را پیوسته دنبال کرده و نکات عمده آن را ضبط کرده است، می‌کوشد از آنچه به واقع رخ داده دورنمایی کامل برای خواننده ترسیم کند. پس از این گام نخست است که به تحلیل حوادث می‌نشیند و ارتباط آنها را با هم و روابط موجود میان پدیده‌های سیاسی و واقعیت اجتماعی-اقتصادی جامعه را می‌سنجد». پرهام در همین یادداشت توجه مخاطبان ایرانی را به این واقعیت جلب می‌کند که کشوری همچون فرانسه برای رسیدن به دموکراسی راهی دشوار را طی کرده و درواقع آنچه امروز وجود دارد، یک‌شبه به دست نیامده است. او می‌گوید این درسی است که از مطالعه تاریخ جهان و تاریخ جنبش‌های رهایی‌بخش می‌توان به دست آورد.

پرهام به نکته دیگری هم در این سه اثر مارکس اشاره می‌کند و آن موضوع دولت در تحلیل مارکس است. او می‌گوید این جستارهای سیاسی مارکس پایه تحلیلی لازم برای ورود به مسئله دولت در تئوری مارکسیستی است. او در «هیجدهم برومر» شرحی از فرایند شکل‌گیری، توسعه و گسترش دستگاه دولتی و تبدیل‌شدن آن به ماشینی مستقل از جامعه به دست داده است. پرهام می‌گوید مارکس در نظریاتش بر نکته‌ای تأکید می‌کند که امروز دیگر نه‌فقط حکم او، بلکه «حکم مجموعه دانش اجتماعی کنونی بشر» است و آن اینکه قدرت‌گرفتن دولت‌ها حاصل عمل اجتماعی مردم در قالب جامعه یا اجتماع سیاسی‌ است: «مارکس، برآمدن ناپلئون سوم و رسیدن او به مقام ریاست‌جمهوری فرانسه در برابر کاوینیاک را نتیجه آرایی می‌داند که طبقه دهقان فرانسوی، بنا بر تلقی ویژه خود از لوئی بناپارت و ربط‌دادن نام او به نام و آوازه انقلابی ناپلئون اول –که اقداماتی در جهت رهایی دهقانان و کمک به شکل‌گیری اقشار دهقانی خرده‌مالک انجام داده بود- به لوئی بناپارت دادند. اما بی‌درنگ می‌افزاید که این نقش تاریخی دهقانان فرانسوی در برکشیدن لوئی بناپارت به‌عنوان رئیس‌جمهور، با اقدامات و نیات اقشار اجتماعی دیگری که مارکس آنان را هواداران حزب نظم می‌نامد، رنگ باخت و خنثی شد. به عبارت دیگر، لوئی بناپارت مورد نظر دهقانان که بنا بود از منافع آنان دفاع کند، ناگهان کاندیدای مطلوب حزب نظم برای تأسیس دوباره امپراتوری از کار درآمد». پرهام به این عبارت مارکس اشاره می‌کند که گفته بود دهقانان فرانسوی به لوئی بناپارت به‌عنوان رئیس‌جمهور رأی داده بودند، اما حزب نظم امپراتوری دوم را به وجود آورد که در حکم پدیده‌ای است بالای سر جامعه و مستقل از آن.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها