نقاشیهای «از دیدن و رفتن» محمود کاظمیان، گالری هنر ساری
هنر منطقهای چیست؟
درصورتیکه با اتومبیل تهران را از شرق برای رسیدن به شمال ایران ترک کنید، جادهای در آنجا به سمت رودهن میرود، سپس به دماوند میرسید و با یک ساعت رانندگی شهر فیروزکوه را پیشروی خود دارید. در اینجا کار شما با استان تهران تمام میشود. کمی بعد شما وارد استان مازندران شدهاید. اولین شهری که در انتظار شماست ورسک است که نماد معروفی از ایران مدرن در آن قرار دارد.
جواد حسنجانی: درصورتیکه با اتومبیل تهران را از شرق برای رسیدن به شمال ایران ترک کنید، جادهای در آنجا به سمت رودهن میرود، سپس به دماوند میرسید و با یک ساعت رانندگی شهر فیروزکوه را پیشروی خود دارید. در اینجا کار شما با استان تهران تمام میشود. کمی بعد شما وارد استان مازندران شدهاید. اولین شهری که در انتظار شماست ورسک است که نماد معروفی از ایران مدرن در آن قرار دارد. پل ورسک را پشت سر میگذارید. حالا شما در منطقه کوهستانی سوادکوه هستید. تمایز بافت گیاهی بهخوبی از تمایز اقلیمی میگوید. بعد از گذشتن از شهرهای کوچک زیرآب، پلسفید و شیرگاه در دل جادههای کوهستانی به قائمشهر میرسیم؛ شهری که این روزها تاریخچه صنعتیاش با نام تیمی ورزشی یادآوری میشود. با مرکز استان مازندران تنها 10 کیلومتر فاصله داریم. با اینکه در یک استان شمالی به سر میبریم، خبر چندانی از رستورانهای بینراهی و در شهر تابلوهایی که قصد دعوت مسافران به «غذای اصیل شمالی» را دارند نیست. مزرعههای سبز برنج در دو طرف جاده قرار دارد و در کنار آنها سولههای بزرگ و کوچکی پراکنده شده که به صنعت اختصاص دارد. در ساری نه خبری از زیتون هست و نه کسی یا ماشینی چای میفروشد. تمام تصورات مسافران از شمال که در غذا و محصولات بومی نمادین میشود، در روبهروشدن با ساری ترک برمیدارد. این شهر در کنار دریا قرار دارد؛ اما تا رسیدن به ساحل دریا باید 27 کیلومتر رانندگی کرد. در ورودی شهر میدانی وجود دارد که در آن ادارات دولتی، پادگانهای نظامی و برجهای بانک بزرگی مستقر شده است. بلواری با چنارهای بلندش میدان ورودی شهر را که امام نام دارد، به مرکز شهر متصل میکند. قبل از رسیدن به میدان مرکزی پشت یک چراغ قرمز به سمت راست متمایل میشویم و به سمت خیابان فرهنگ حرکت میکنیم. نمایشگاه «از دیدن و رفتن» در انتهای یک خیابان فرعی برپا میشود، نام خیابان کمتر از دو دهه است که از میرزمانی که احتمالا نام یک خانواده مستقر در این منطقه شهر بوده، به سعدی تبدیل شده است.
گالری در طبقه بالایی یک خانه ویلایی دوطبقه قرار دارد، نردههای فلزی ساده و سفیدرنگی کنار پلهها نصب شده که مخاطب را به سمت ورودی گالری هدایت میکند. بر روی دیوارها چند گروه نقاشی به شکل پازلهایی پراکنده قرار دارد. نقطههایی از دیوار محل تجمع چندین نقاشی است، چیدمانی که کمشباهت به مودبرد نیست. در بخشی از گالری تجمعی از عکسهای طبیعت و چند قطعه از تجهیزات نقاشی و یک صندلی سفری را که بیشتر اوقات همراه هنرمند در آتلیه طبیعت بودهاند، میبینیم. از نقاشیهای با عرض 15 سانتیمتر تا بومهایی در اندازه 40 در 50 روی دیوار رفتهاند.
محمود کاظمیان بیش از سه سال است که بر روی منظرهپردازی مطالعه دیداری میکند. در سال 1397 تصمیم میگیرد طرحزدن در فضای آزاد را تجربه کند. سه پایه نقاشی را به میان دشتها و جنگلها میبرد. طبیعت اطراف شهر زندگیاش و کمی آنسوتر را انتخاب و روی گوشه و کنارهای این طبیعت کار میکند و پس از این چیزی را که در نقاشی فراموش کرده بود؛ یعنی طبیعت را بازمییابد. آرامآرام نقاشی، نقاش را هم به سوی طبیعت میبرد و این را میشود در زیروبالا شدن عطشناک طبیعت در نقاشیها دید. منظرههایی به وجود آمدهاند که بهشدت و شور طبیعت را تصویر کردهاند و منظرههایی که با ملال تمام شدهاند. برای آوردن طبیعت به نقاشی راهی که نقاش در آن قدم گذاشته است «منظرهنگاری» است. نقاشیها میان شیوهها جابهجا شدهاند، به عبارتی در تاریخ منظرهنگاری عقب و جلو رفتهاند. آسمان بسیاری از نقاشیها ابری است با لکههای کمی آبیرنگ و بیحال، نقاش نخی را از میان دانههای متنوع تسبیح رد میکند و همه درختان، بوتهها، چمنزارها، درهها، کوهها و دریاها را زیر سایه آسمانی واحد و تقریبا همیشه ابری قرار میدهد. اشاره به اتمسفر جغرافیایی را نمیشود نادیده گرفت. صفی یزدانیان در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» (1393)، آسمان ابری شهر رشت را در میزانسن فیلم وارد کرده. دوربین یزدانیان به درون شهر میرود و آدمها، روابط و مکانها را زیر چنین آسمانی روایت میکند. حالا کاظمیان به بیرون شهر پا گذاشته و از چشماندازها میگوید. رنگ خاکستری آسمان ابری، پسزمینهای به قاعده برای چیدن رنگها و جلوهکردن آنهاست. تمهید بصری که ساده به دست میآید؛ اما نمیشود تأثیر آن را
از ذهن دور داشت.
نقاشیها دو برخورد را در پیش گرفتهاند: 1- آهسته 2- شتاببخشیده.
1-بخش زیادی از نقاشیها، نمایی باز از تپهها، دشتها و دریا هستند، در آنها فرصت دیدن جزئیات را اغلب داریم؛ چراکه با بافتهای مشخص و جسمیتیافته همراه هستند. زمان کندتر پیش میرود و ریتم لکهها و رنگ با وجود تعداد زیادشان منقطع است و گاهی چندگانه. در چندتایی از نقاشیها، منظرهای برفی و نهچندان سرد در زمستان با برخوردها و ریزبینیهای بسیاری بافتهای تپه را نشان ما میدهد. زمان در این نقاشیها کُند است و عناصر ایستا هستند.
2-در گروهی دیگر از نقاشیها همه چیز سرعت میگیرد. ریتمها در رنگپردازی تغییر میکنند و مسیر حرکت و جنس برخورد قلممو نیز تغییر را همراهی میکند. دیگر منظرههای افقی بیشتری را میبینیم. خطوط محوند و شکلها نیز محو. در جایی تنها اشباح درختان و بوتهزارها باقی میماند و آمیزش آنها با یکدیگر. اینطور میشود تصور کرد که در قطار یا ماشینی نشستهایم و از میان جادهای در مازندران در حال ردشدن هستیم. خط افق را بهوضوح میبینیم؛ اما سرعت حرکت فرصت خیرهشدن به درختان و بوتهها و تپهها را از ما میگیرد. جز رنگها و جهتها چیزی برای دیدن نمیماند. کاظمیان گاه پیچهای جاده و راهها را هم نقاشی کرده، آیا این موضوع را میتوان استعارهای از سرعت و گذر خواند؟ در این نقاشیها قلممو نرمتر بر روی سطح بوم حرکت میکند و آهستگی را لمسپذیر میکند. به لحاظ ریتم و زمان در این نقاشیها، یک آن یا لحظهای گذرا داریم. این لحظه گذرا اجازه دیدن جزئیات و پرسهزدن را نمیدهد. بر روی دیوار گالری یک نقاشی برکنار از جمع نقاشیها نصب شده. یک دشت را در چشمانداز شاید یک غروب میبینیم. قطع تابلو مستطیلی افقی در اندازه 40 در 50 است. سطح سبزرنگ درختان با سایههای تیره از آبی و بنفش و یک لکه نارنجی گستاخ آمیختهاند و نیرویی را در جهت افقی به جریان انداختهاند. منظرهای میبینیم که در آن جز کلیت رنگها و شکلها چیزی نیست. به عبارتی یک آن و یک گذر را میبینیم. پس ما با دو نوع ریتم در نقاشیهای کاظمیان سروکار داریم. یکی تند و یکی کُند. ریتمها زمان دیدن را میسازند و زمانها هستند که مکانهای نقاشی را تولید و چیزها را قابل دیدن میکنند.
نقاشیهای کاظمیان بیش از ستایش منظره یا موضع مکاننگاری، شیفته به رنگ هستند و وجه زیباشناختی را تقویت میکنند. همان نگاه آشنا و صمیمی پستامپرسیونیستی با لحنهایی از اکنون و اینجا همراه شده است. جابهجاشدن در سبکها و شیوهها فرصتی است که مکان تولید و نمایش نقاشی به هنرمند داده است. در گالریهای اطراف خیابان کریمخان امکان جابهجاشدن و عقبوجلو کردن برای اثر هنری کمتر هست. همه چیز به نظر میرسد به سوی سرریزکردن و پیشرفت هدایت میشود. تمام بازیگران هنر نیز باید با دقت (شاید با یک اسنپ زیباییشناختی و با هدایت ویز هنری) به مرکز فرهنگی و جغرافیایی دل بسپارند و تن بدهند. آیا در هنر مناطق مختلف ایران و مناطق مختلف شهری نمیتوانیم علائم نوعی هنر منطقهای را بازشناسیم؟
هنر منطقهای چندان به دنبال رعایتکردن سلسلهمراتب مکانی و ارتقا در آن نیست. نمیخواهد از سطح منطقهای رد شود و به سطح ملی برسد و بعد از آن احتمالا به جهان فکر کند. این هنر ملموس است. مخاطبانی در یک محدوده جغرافیایی را درگیر میکند و به ارتباط حسی یا ریشهای زیباییشناختی میپردازد. هنر منطقهای به اقتضائات مکانی خود تن میدهد و هوشیار نسبت به جغرافیا است. امروز چنین هنری یک ژانر یا مکتب نخواهد بود. هنر منطقهای مانند جنبش منطقهای یا اجتماع منطقهای از دل روابط اجتماعی در بستر یک مکان بیرون میآید و بدونشک به نیازهای اقتصادی، سیاسی، تاریخی، زیستمحیطی، شهری و... هم میتواند پاسخ دهد. امروز بیش از تعریف و تدقیق به حیاتیبودن هنر منطقهای باید پی ببریم.