|

یک پنجره برای من کافیست

اتاقم پنجره تمام‌قدی دارد رو به حیاط، رو به کوچه، رو به شهر.‌ صدای اولین موشک را کنار همین پنجره می‌شنوم. دم صبح است. من تازه می‌خواهم خواب را آغاز کنم. چیز دیگری آغاز شده. مثل کلاغی که لای شاخه درخت روبه‌رو قارقار سر می‌دهد، آغاز خیلی چیزها دست من نیست.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

گیتی صفرزاده

 

اتاقم پنجره تمام‌قدی دارد رو به حیاط، رو به کوچه، رو به شهر.‌

صدای اولین موشک را کنار همین پنجره می‌شنوم. دم صبح است. من تازه می‌خواهم خواب را آغاز کنم. چیز دیگری آغاز شده. مثل کلاغی که لای شاخه درخت روبه‌رو قارقار سر می‌دهد، آغاز خیلی چیزها دست من نیست.

صدای یکنواخت وز تمام شب می‌آید. کنار همین پنجره می‌شنوم. خیالاتی نشده‌ام. صدای یکنواخت و ممتد پهپادهاست. مثل فیلم‌های آخرالزمانی. گوش‌هایم را هم که می‌گیرم، داخل سرم چیزی زوزه می‌کشد. انگار تنها صداست که می‌ماند.

صدای پدافند. صدای جنگنده. صدای موشک. صدای پرتابه. فقط صدای موشک را تشخیص می‌دهم، چون شیشه‌های پنجره را می‌لرزاند. این تنها تشخیصی است که بلدم.

شهر خالی شده. چراغ روشن هیچ همسایه‌ای دیده نمی‌شود. انعکاس نور چراغ اتاقم روی پنجره را دوست دارم. اینجا چراغی روشن است. این تنها کاری است که می‌توانم.

پنجره‌های داخل گوشی را نگاه می‌کنم. هیچ‌کدام باز نمی‌شوند. تنها پنجره باز، پنجره اتاقم است. بین سکوت صداهایی جنگی، صدای دیگری از داخل حیاط می‌آید. صدای دختر کوچک سرایدار ساختمان است. صدای کودکانه او تنها صدایی است که دوست دارم بشنوم.

شهر خالی است. چراغ‌ها خاموش‌اند. پنجره‌های گوشی باز نمی‌شوند. دختر کوچک سرایدار با صدای کودکانه، با لهجه شیرین افغانستانی، دارد با صدای بلند اعداد را می‌شمرد: one، two، three... تا eleven یک‌نفس می‌گوید. منتظر است کسی سرش را بیرون بیاورد و تشویقش کند. کسی از همسایه‌ها باقی نمانده است.

تعداد پرتابه‌ها را قاطی کرده‌ام. ستون دودهای سیاه را هم. اما شماره صفحات کتابی را که دارم می‌خوانم در خاطرم هست. عجله دارم که شماره صفحات را سریع‌تر رد کنم. نکند به صفحه پایان کتاب نرسم؟

صداهای جنگی خاموش می‌شوند. پایانشان مثل آغازشان دست من نبوده. چراغ‌های بعضی خانه‌ها روشن شده. همسایه‌ها بعضی برگشته‌اند. صفحه پایانی کتاب را خوانده‌ام. دختر کوچک هنوز هم داخل حیاط است و با صدای بلند می‌شمرد. دخترک افغان که زیر آسمان ایران زندگی می‌کند و اعداد را به انگلیسی می‌شمرد. بی‌خبر از همه‌جا و همه‌چیز.

باید برایش یک هدیه ببرم. شاید او بتواند آغازها و پایان‌ها را تغییر دهد.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.