شکلهای زندگی: درباره انتزاعیات مجازی و پدیده هوش مصنوعی
چگونه غول انسان شد؟
«متروپولیس» اثر کارگردان شهیر، فریتس لانگ (1927) را میتوان در وهله نخست فیلمی با مضمون اجتماعی در نظر گرفت، زیرا لانگ در این فیلم به اختلاف شدید طبقاتی میان دو طبقه اجتماعی میپردازد. گروهی از طبقات بالای اجتماع در برجهای خصوصی زندگی میکنند و اکثریت مردم در شرایط سخت در معادن و زیرزمینهای مخوف در کنار یکدیگر به صورت عمومی کار و زندگی میکنند.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
نادر شهریوری (صدقی)
«متروپولیس» اثر کارگردان شهیر، فریتس لانگ (1927) را میتوان در وهله نخست فیلمی با مضمون اجتماعی در نظر گرفت، زیرا لانگ در این فیلم به اختلاف شدید طبقاتی میان دو طبقه اجتماعی میپردازد. گروهی از طبقات بالای اجتماع در برجهای خصوصی زندگی میکنند و اکثریت مردم در شرایط سخت در معادن و زیرزمینهای مخوف در کنار یکدیگر به صورت عمومی کار و زندگی میکنند.
اما «متروپولیس» صرفا بیان اجتماعی اختلاف طبقاتی نیست و بسیاری از منتقدان، آن را نه فیلمی با مضمون اجتماعی، بلکه در اصل فیلمی با مضمون علمی و تخیلی در نظر میگیرند که طی آن لانگ مبارزه انسان و فناوری را به نمایش درآورده و حتی آینده انسان را برای صد سال بعد از خود پیشبینی میکند. فریتس لانگ با ایدهای ضد اتوپیایی از آیندهای حرف میزند که جهان تکتک آدمها تحت نفوذ فناوری و تکنولوژی پیشرفته قرار میگیرد. او در این فیلم برای اولین بار از شخصیتی به نام ماشین، «Maschinen-Mensch» یا «ربات انسان» سخن میگوید که جایگزین انسان میشود. در متروپولیس ماشین به گونهای طراحی شده که قادر به تقلید رفتار و حتی احساسات انسانی است، در همان حال که برای کنترل کارگران نیز از آن استفاده میشود. این فیلم تا به امروز به خاطر اهمیتش در پیشبینی آینده بشر، الهامبخش بسیاری از فیلمهای مشهور تاریخ سینما مانند «جنگ ستارگان»، «هوش مصنوعی» و فیلمهایی مانند «نابودگر» و... شده است. در این قبیل از فیلمها با ربات یا بهتدریج با غولهایی سروکار پیدا میکنیم که جهان انسانها را به صورت ماشینی سازماندهی میکنند.
سیطره روزافزون رباتهای انساننما در شکلهای گوناگون و همچنین وجود ناگزیر و تعیینکننده این قبیل انتزاعیات مجازی ازجمله هوش مصنوعی و تأثیراتش آدمی را به تأمل درباره آینده خود وامیدارد. آنچه بهویژه از نظر اجتماعی تأملبرانگیز است، محدوده فعالیتهای انسانی در دو حیطه زندگی خصوصی و عمومی است؛ دو حیطهای که همه زندگیاش را شکل میدهد. در این شرایط آدمی از خود میپرسد که تا چه اندازه فضای شخصیاش دستخوش نفوذ ماشین قرار میگیرد؟ دراینصورت آیا آدمی بیشازپیش «در خود» فرونمیرود؟ آنگاه چگونه میتواند آن بخش از آرزوهایش را که تنها در اجتماع محقق میشود، به منصه ظهور برساند؟ این پرسشها اگرچه پاسخهای روشنی ندارد، اما به آن معنا نخواهد بود که موضوع سؤال که به تجربهای روزانه بدل شده، منتفی شود.
بسیاری از اندیشمندان وجه تمایز انسان با سایر موجودات را ناشی از فعالیتهای انسانی در اجتماع میدانند. ریشههای این فکر به یونان باستان و بهویژه به صورت ایده به ارسطو برمیگردد. ارسطو در تعریف انسان، او را جانوری سیاسی تعریف میکند که بهمثابه موجودی ماهیتا اجتماعی میتواند آمالهای فردیاش را در اجتماع تحقق ببخشد. اجتماعی که از آن میتوان با عنوان حیطه عمومی نام برد، یعنی حیطهای که در آنجا انسانها میتوانند بر یکدیگر تأثیری متقابل داشته باشند تا همواره موضوعی اجتماعی باشند؛ جایی که دیگر موجودات به واسطه آنکه انسان نیستند، از آن بیبهرهاند، زیرا آن موجودات غیرانسانی صرفا در حیات بیولوژیک -طبیعی- زندگی میکنند، درحالیکه انسان علاوه بر حیات بیولوژیک در اجتماع نیز حضور پیدا میکند و اساسا لازمه استمرار هستیاش زندگی اجتماعی است. اما این به آن معنا نیز نخواهد بود که انسان فاقد حیطه خصوصی است.
مسئله اصلی آن است که آدمی در جمعیترین موقعیتش دارای جهان فردی و در فردیترین موقعیتهایش متأثر از اجتماع است. مهم مرزهای شکننده و متحولی است که حیطه فردی آدمی را از حیطه جمعی جدا میکند، مرزهایی که به هیچ رو ثابت، مشخص و صلب نیستند، بلکه بالعکس، مرزهای همواره شناور و شکنندهاند. نکته مهم آنکه حد و حدود این مرزها را نهتنها آدمی، بلکه در بیشتر مواقع موقعیتها، اتفاقات و رخدادهایی تعیین میکنند که توان جابهجایی مرزها را دارند و میتوانند موقعیت انسانی را در اجتماع تغییر دهند. ازجمله مواردی که مرزها جابهجا میشوند، تحولات اجتماعی و علمی و انقلابات، چه در عرصه فناوری و چه در عرصه جامعه است که میتوانند حیطههای فردی و اجتماعی را متأثر از پیامدهای خود کنند. انقلابات عظیم در تکنولوژی، ایجاد فضای مجازی، هوش مصنوعی و... همینطور انقلابات مهم اجتماعی مانند انقلاب فرانسه، نمونههایی شاخص از این سلسله تحولاتاند. انقلاب 1789 فرانسه فیالواقع آتشفشانی بود که در آن مرزها چنان جابهجا شدند که تا قبل از آن سابقه نداشت. در این شرایط نو، حیطههای زندگی فردی کمرنگ و به همان اندازه حیطههای جمعی پررونق شد تا به آن اندازه که آدمی در کوران وقایع فراموش کند که دارای زندگی خصوصی است، زیرا که زندگیاش حتی زندگی شخصیاش تابعی از مشارکت عمومی میشود.
شهروندان در این پیشامد با مشارکت خود به بسط حوزههای متنوع جمعی کمک میکنند، از این بابت انقلاب فرانسه را میتوان نقطه عطفی در بسط فضای عمومی تلقی کرد. اما این انقلاب مانند هر انقلابی استثنا است و به طور طبیعی نمیتواند استمرار پیدا کند، زیرا اوضاع به روال عادی بازمیگردد و به موازات آن مرزهای شناور فردی-جمعی دستخوش جابهجایی میشوند. در این شرایط و در واکنش به گسترش فضای عمومی، حیطههای فردی میکوشند از تعلیق بیرون آمده، فعالیت خود را گسترش دهند. تنش میان مرزهای خصوصی و عمومی تنشی دائمی است، تنشی که آغاز دارد ولی انجام ندارد.
در دهههای اخیر به علت رشد روزافزون تکنولوژیک و پیشرفتهای محیرالعقول علمی با نوع دیگری از جابهجایی مرزها روبهرو هستیم. در این شرایط فرد میان «خصوصی» و «عمومی» به شکل دیگر ادامه مییابد. به نظر میرسد درحالحاضر انتزاعیات مجازی چنان بر سرنوشت آدمی سیطره یافتهاند که آدمی دوران کاملا تازهای را تجربه میکند. نیچه در «چنین گفت زرتشت» در توصیف انسان میگوید «انسان چیزی است که بر آن چیره باید شد». این توصیف بهواقع والایشیافته همان تعریفی است که انتزاعیات غولآسا به طور ضمنی از جانوری به نام انسان میکنند و آن همان تعریف نیچهای از انسان است، یعنی «موجودی که بر آن چیره باید شد»، منتها با این تفاوت مهم که نیچه بشارت ظهور انسان متفاوت یا همان «اَبَرانسان» را میدهد، درحالیکه انتزاعیات غولآسا بشارت نمیدهند و مانند ایده پیشگویانه فریتس لانگ در «متروپولیس» از هر وعده اتوپیایی بریاند: غولی که انسان شده، چگونه میتواند وعده خوشبختی به انسانی دهد که میخواهد بر او چیره شود!
«چگونه انسان غول شد»* عنوان کتابی است اثر دو نویسنده روس، ایلین و سگال، که در آن به موقعیتهای انسانی در دورههای کلان تاریخی میپردازند. مضمون اصلی این کتاب ایده «تکامل» است، به این معنا که آدمی در مسیر پیشرفت میتواند بر همه موانع پیشرو غلبه کند و خود را در مسیر پیشرفتی رو به جلو قرار دهد. ایده اصلی این کتاب بر انسان و قابلیتهای او متمرکز است، انسانی که به واسطه «کار» میکوشد آینده خود را بسازد که در آن آزاد شده و حیطه فردیاش در جمع شکوفا شود. از این بابت «چگونه انسان غول شد» واجد ایدههای اتوپیایی است که در نهایت وعده چیرهشدن انسان بر تمام موانع طبیعی و تاریخی را میدهد که طی آن سوژه بر ساختار غلبه میکند و غول میشود. کتاب «چگونه انسان غول شد» در زمانهای نگاشته شد که خوشبینی غالب بود. گذشته از محتوای گسترده کتاب و فکتهای تاریخی، عنوان آن کماکان تأملبرانگیز است و آن اینکه: آیا انسان غول میشود یا غول انسان میشود؟ اکنون به واسطه گسترش روزافزون شبکههای متنوع و سراسری انتزاعیات، آن جنبه از خوشبینی آدمی مبنی بر گسترش حیطه جمعی به حداقل رسیده و مرزهای شناور، عرصه اجتماعی را چنان تنگ کردهاند که گویی آدمی در اجتماع حضور ندارد و فیالواقع غایب است. در این شرایط با حیطههای خصوصی فردفرد از افرادی مواجه میشویم که به طور گسترده فضای جمعی را تحت سیطرههای فردی خود قرار دادهاند. این مسئله ازجمله دغدغههای متفکران معاصر ازجمله هابرماس و قبل از او هانا آرنت است. نقد آرنت از جهان معاصر نقد حیطه خصوصی است که در نهایت آدمی را به موجودی «در خود» بدل میکند که درآنصورت هر فرد تنها میکوشد جهان شخصیاش را گسترش دهد. از نظر هابرماس نیز این مسئله یعنی گسترش حیطه خصوصی، فضای گفتوگو و تعامل را بهشدت ایزوله میکند.
از نگاه او در انسان سیاسی، بنا بر همان تعریف ارسطویی، دیالوگ نقش مهمی ایفا میکند و اساسا این گفتوگو است که حیات انسان را سیاسی کرده و او را از حیطه بیولوژیک دور میکند. به نظر هابرماس در گفتوگوی متقابل ابعاد درونی آدمی بروز پیدا میکند و جهان خفته درون بیدار میشود. اینکه در خشونت سراسری و تام و تمام جهان کنونی تا چه حد امکان گفتوگوی برابر مهیاست، میتواند سؤالی بس تأملبرانگیز و جدی باشد.
* «چگونه انسان غول شد: داستان تکامل انسان» نوشته ایلین-سگال، کتابی است که مدتها مورد توجه و علاقه خوانندگان قرار داشت و ازجمله کتابهای مرجع به حساب میآمد.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.