نبرد غولها
آنچه در ذهن دو مرد تشنه قدرت میگذرد
رقابت میان دونالد ترامپ و ایلان ماسک، چیزی فراتر از یک کشمکش شخصی یا خودخواهانه است. این جدالی است برای جلب توجه، کسب نفوذ و تسلط بر تخیل عمومی. هر دو نفر استاد صحنهاند؛ هر دو میدانند چگونه نگاهها را به خود جلب کنند، روایتها را بسازند و میلیونها نفر را به تماشا وادارند


به گزارش گروه رسانهای شرق،
مریم مرامی -کارشناس ارشد علوم شناختی: رقابت میان دونالد ترامپ و ایلان ماسک، چیزی فراتر از یک کشمکش شخصی یا خودخواهانه است. این جدالی است برای جلب توجه، کسب نفوذ و تسلط بر تخیل عمومی. هر دو نفر استاد صحنهاند؛ هر دو میدانند چگونه نگاهها را به خود جلب کنند، روایتها را بسازند و میلیونها نفر را به تماشا وادارند. اما پشت تیترهای داغ و نمایشهای پرزرقوبرق در شبکههای اجتماعی، ماجرا پیچیدهتر است: این داستانی است درباره قدرت؛ اینکه چگونه اعمال میشود، چگونه درک میشود و چگونه در عصر دیجیتال بر سر آن رقابت شکل میگیرد. این یادداشت به روانشناسی اجتماعی پشت این رقابت میپردازد: چه چیزی ترامپ و ماسک را به رقابتی آشکار کشانده است؟ شبکههای اجتماعی چگونه به خصومت آنها دامن میزنند؟ و این رویارویی مداوم، چه چیزی درباره دو نگاه متضاد به قدرت -یکی ریشه در احساسات پوپولیستی و دیگری برآمده از جاهطلبی تکنوکراتیک- به ما میگوید؟ در نهایت، این فقط درباره دو چهره مشهور نیست، بلکه درباره نوعی از رهبری است که نگاه جهانی را به خود خیره میکند و اینکه شیفتگی ما به آنها چه چیزی درباره خودِ ما آشکار میکند.
رقابت برای جلب توجه
در دنیای امروز، قدرت دیگر صرفا حفظ نمیشود، بلکه اجرا میشود. رهبری یعنی دیدهشدن، تسلط بر تیترها و جلب توجه به هر قیمتی. هیچکس این را بهتر از دونالد ترامپ و ایلان ماسک نمیداند؛ دو مردی که توجه عمومی را به ارزش نهایی نفوذ تبدیل کردهاند. رقابت آنها فراتر از سیاست یا تجارت است؛ این رقابتی برای تسلط بر ذهن جامعهای است که به نمایش معتاد است. ترامپ برند خود را بر اساس پوپولیسم، تحریک و وعده احیای دوران گذشته بنا کرده، درحالیکه ماسک آینده را در قالب فناوری، جسارت و نبوغ مهندسیشده میفروشد. اما هر دو به یک چیز وابستهاند: دیدهشدن. هر توییت، طعنه و توهین، بخشی از یک نمایش بیپایان است، نمایشی که هدفش حفظ نام آنها در مرکز گفتوگوست. در چنین فضایی، توجه معادل قدرت است و تصویر، همهچیز. و کسانی که نمیتوانند همگام با آن پیش بروند، بهسرعت فراموش میشوند. امروزه قدرت از دیدهشدن جداییناپذیر است. کافی نیست قدرتمند باشید؛ باید آن را دائما به نمایش بگذارید، از آن دفاع کنید و همیشه در مرکز صحنه بمانید. این امر بهویژه در جهانی که توسط رسانههای اجتماعی هدایت میشود، صادق است؛ جایی که نفوذ با تعداد دنبالکنندگان، لایکها و توانایی خلق لحظاتی که توجه عموم را جلب میکند، سنجیده میشود. هرچه بیشتر دیده شوید، قدرتمندتر به نظر میرسید؛ هرچه از دید عموم پنهان شوید، نفوذ شما به همان سرعت محو میشود. ترامپ و ماسک قواعد بازی را بهتر از هرکسی میدانند. رقابتشان فقط یک نزاع شخصی نیست؛ این نمایشی جهانی است که قوانین جدید قدرت در دوران دیجیتال را آشکار میکند.
روانشناسی قدرت؛ آنچه ماسک و ترامپ را به رقابت میکشاند
در قلب رقابت میان ترامپ و ماسک، یک نیروی عمیق انسانی نهفته است: میل به قدرت و جایگاه. اما برای این دو، این فقط جاهطلبی معمولی نیست. آنها میخواهند دیده شوند و مهمترین و تأثیرگذارترین چهره باشند. در روانشناسی اجتماعی، قدرت فقط به معنای داشتن یک موقعیت نیست؛ تصویری است که دیگران از تو میبینند. برای آنکه قدرت را حفظ کنی، باید همیشه قدرتمند به نظر برسی. ترامپ و ماسک این بازی را خوب بلدند. آنها باید در رأس بمانند، نهفقط در سیاست یا اقتصاد، بلکه در ذهن مردم. آن را مانند صحنهای با یک نورافکن بزرگ تصور کنید؛ اگر یکی عقب بکشد، دیگری جلو میآید تا در مرکز قرار گیرد. هر بار که یکی از آنها تیتر خبرها میشود، دیگری احساس میکند باید واکنش نشان دهد. هر کنایه، چالش یا اظهارنظر تند، بخشی از همین رقابت دائمی است تا نشان دهد چه کسی واقعا بر صحنه مسلط است. روانشناسان این را تسلط اجتماعی مینامند. میل به اولبودن، برندهشدن و حککردن این تصور در ذهن دیگران که قدرت هنوز در دستان توست. مثل بازی صندلیهای موزیکال است، با این تفاوت که موسیقی هرگز متوقف نمیشود، رقابت پیوسته ادامه دارد و جاماندن یعنی حذفشدن از بازی قدرت. این جدال فقط از سر غرور نیست. میلیونها دنبالکننده از آنها انتظار قدرت و جسارت دارند. هر حرکت تند، هر حمله یا موضعگیری، با لایک و اشتراکگذاری و تحسین پاسخ داده میشود. این حلقه بازخورد، رقابت را داغتر میکند: هرچه تنش بالا برود، توجه بیشتری به آن میشود و توجه یعنی قدرت. اما پشت این رقابت، ترسی عمیقتر پنهان است: ترس از فراموششدن. در جهان پرسرعت امروز، محوشدن از نگاهها یعنی از دست دادن نفوذ. برای ترامپ و ماسک، دیدهشدن همان بودن است؛ و بودن یعنی هرگز اجازه نده حرف آخر را دیگری بزند.
تئاتر رسانهای؛ قدرت در کانون توجه دیجیتال
این روزها قدرت دیگر در پشت صحنه اعمال نمیشود، بلکه کاملا در معرض نمایش است و به صورت زنده برای جهانیان اجرا میشود. رقابت بیوقفه بین ترامپ و ماسک نمونه بارز آن است. این فقط خصومت شخصی نیست، بلکه نمایشی حسابشده از نفوذ است و رسانههای اجتماعی مرکز این صحنهاند. ترامپ و ماسک هر دو، یک قانون ساده در دنیای امروز را خوب فهمیدهاند: اگر کسی دربارهات صحبت نکند، یعنی مهم نیستی. در عصر دیجیتال، دیدهشدن یعنی قدرت و هر دو، هنر در کانون توجه ماندن را بهخوبی آموختهاند. آنها فقط رهبری نمیکنند، مردم را مجذوب، تحریک و وادار به تماشای خود میکنند. برای ترامپ، این موضوع در طول ریاستجمهوریاش مشهود بود. فید ایکس (توییتر سابق) او فقط یک ابزار ارتباطی نبود، صحنه شخصی او بود. او رسانههای سنتی را دور زد و پیامهای تند و تحریکآمیز را مستقیما به میلیونها نفر رساند. سیاستورزیاش اغلب در سایه قرار میگرفت. در عوض، احساسات، خشم و توجه را هدف قرار میداد. هر توییت برای تحریک طراحی شده بود تا نامش در تیترها بماند. این خشم تصادفی نبود، یک استراتژی بود. ماسک بازی متفاوتی اما به همان اندازه زیرکانه را دنبال میکند. او شخصیت دیجیتالی منحصربهفردی ساخته که ترکیبی از نوآوری، جسارت و غیرقابل پیشبینی بودن است. در رسانههای اجتماعی، بهراحتی بین معرفی فناوریهای جدید، میمها، اظهارنظرهای تأثیرگذار بر بازار و برداشتهای شخصی که اغلب جنجالبرانگیز هستند، جابهجا میشود. چه در حال رونمایی از مدل جدید تسلا باشد، چه صحبت درباره استعمار مریخ یا شوخی در مورد ارز دیجیتال، ماسک مخاطبان خود و رسانهها را درگیر و مجذوب نگه میدارد. فرمول هر دو روشن است: دیده شوید، در مرکز بمانید، تأثیر بگذارید.
الگوریتم خشم
در قلب این نمایش دیجیتال، مفهومی وجود دارد که بسیاری آن را الگوریتم خشم مینامند. پلتفرمهای رسانههای اجتماعی برای جلب توجه طراحی شدهاند و یکی از مؤثرترین راههای حفظ توجه، تغذیه کاربران با محتوایی است که احساسات شدید، بهویژه خشم و ترس را برمیانگیزد. وقتی افراد با چیزی مواجه میشوند که آنها را ناراحت یا عصبانی میکند، احتمال بیشتری دارد که واکنش نشان دهند، نظر بدهند، به اشتراک بگذارند یا وارد بحث شوند. نه لزوما به این دلیل که موافقاند، بلکه چون احساس میکنند نمیتوانند بیپاسخ بمانند. همین پویایی باعث میشود محتوای تحریکآمیز بیشتر دیده شود، زیرا الگوریتمها آن را به کاربران بیشتری نشان میدهند. در این بازی، جنجال به معنی امتیاز است. ترامپ این بازی را به صورت غریزی میشناخت. تحریکآمیزترین توییتهایش بلافاصله به تیتر اخبار بدل میشدند و موجی از انتقاد و حمایت را به دنبال میآوردند. هر توهین، کنایه یا ادعای تند، او را بار دیگر در مرکز توجه قرار میداد. او خوب میدانست که در فضای دیجیتال، هر واکنش چه عشق و چه خشم یعنی بیشتر دیدهشدن. ماسک نیز بازی مشابهی را انجام میدهد، هرچند با سبکی متفاوت. او سیاستمداران را دست میاندازد، منتقدان را به چالش میکشد و گاهی اظهاراتی میکند که مرز بین شوخی و بیانیه رسمی را از میان برمیدارد. نمونه بارز آن، توییت معروفش درباره خصوصیسازی تسلا با قیمت ۴۲۰ دلار برای هر سهم بود. توییتی که نهتنها بازار را تکان داد، بلکه موجب تحقیقات رسمی از سوی کمیسیون بورس آمریکا (SEC) شد. اما بهرغم پیامدهای قانونی، تصویری که از او به عنوان یک مدیرعامل سرکش و بیپروا ساخته شده بود، نهتنها آسیب ندید، بلکه تقویت هم شد. تعداد دنبالکنندگانش بیشتر و توجه رسانهها دوچندان شد. خلاصه اینکه هر دو مرد بهخوبی میدانند که چه چیزی موتور الگوریتمها را به حرکت درمیآورد: تحریک، واکنش و ماندن در مرکز توجه. در دنیای دیجیتال امروز، احساسات، ارزشمندترین ارز هستند. محتوایی که واکنش عاطفی قوی ایجاد کند، سریعتر پخش میشود، به افراد بیشتری میرسد و از هر چیز خنثی یا خونسردی ماندگارتر است. به همین دلیل است که رهبرانی که میدانند چگونه تحریک، الهامبخشی یا خشم ایجاد کنند، در فضای آنلاین دست بالا را دارند. برای ترامپ، این یعنی معرفی خودش به عنوان صدای آمریکاییهای فراموششده، در برابر نخبگان، مهاجران و رسانههایی که او را دشمن میدانستند. تجمعهای انتخاباتیاش فقط گردهمایی سیاسی نبودند، نمایشهایی احساسی بودند که برای تحریک جمعیت و جلب توجه طراحی شده بودند. از آهنگهای انتخابشده تا شعارها و حملات لفظی، همه چیز حسابشده بود تا وفاداری شدید یا خشم عمیق ایجاد کند. در هر صورت، او را در مرکز توجه نگه میداشت. جذابیت احساسی ماسک بر ترکیبی از حیرت و سرکشی استوار است. او رؤیاهایی بزرگ درباره استعمار مریخ، بازآفرینی حملونقل و عبور از مرزهای هوش مصنوعی در سر دارد. در عین حال، در نقش نابغه سرکش ظاهر میشود، شوخی میکند، قواعد را میشکند و دعوا به پا میکند. طرفدارانش نهتنها بلندپروازی او را تحسین میکنند، بلکه از سرپیچیاش از عرفها لذت میبرند. برای آنها، ماسک تجسم زنده تحول و نوآوری است.
نمایش تضاد
تضاد، موتور حرکت روایت است و هم ترامپ و هم ماسک این را بهخوبی میدانند. مردم به طور طبیعی به سمت درگیری، رقابت و نمایش کشیده میشوند؛ بهویژه وقتی که در انظار عمومی رخ دهد. چه این بحثها واقعی باشند و چه نمایشی، بهسرعت تیتر اخبار میشوند، در شبکههای اجتماعی توفان به پا میکنند و بار دیگر این دو چهره را در مرکز توجه قرار میدهند. ترامپ در این بازی استاد است. درگیریهای پیاپی او با رقبای سیاسی، رسانهها و حتی اعضای حزب خودش، او را به چهرهای تبدیل کرده که به عنوان یک مبارز بیملاحظه شناخته میشود. استفاده از لقبهایی مانند «ران دسانکتیمونیوس» برای فرماندار فلوریدا، ران دسانتیس، سیاست را به یک نمایش واقعی بدل کرده که هوادارانش را سرگرم و رقبایش را بیقرار نگه میدارد. ماسک نیز همین قواعد را، اما در صحنهای متفاوت اجرا میکند. دشمنیهای علنی او -از درگیریهای پیاپی با سیاستمداران اروپایی بر سر قوانین نظارت بر محتوای آنلاین گرفته تا طعنههای آشکار به میلیاردرهایی مانند جف بزوس- بخشی از برند عمومی او را ساختهاند. زمانی که تهدید کرد پلتفرم ایکس را در واکنش به قوانین جدید اتحادیه اروپا از دسترس خارج میکند، یا وقتی بیل گیتس را به خاطر شرطبندی علیه تسلا در توییتهای تمسخرآمیز هدف قرار داد، این لحظات بهسرعت در فضای مجازی پخش شدند. هر مشاجره، تصویری از او به عنوان چهرهای بیپروا و اهل ریسک ترسیم کرد؛ گلادیاتوری در میدان فناوری که درگیری را بخشی از استراتژی خود میداند، بیتفاوت به اینکه حریف چه کسی باشد.
تقویت رسانهای و پیامدهای روانشناختی
رسانههای سنتی، گرچه اغلب هدف کنایه و طنز این چهرهها قرار میگیرند، اما در تقویت پیامهای آنها نقشی کلیدی دارند. رسانههای خبری، در رقابت برای کلیک و رتبهبندی، معمولا عجیبترین اظهارنظرها و پستهای شبکههای اجتماعی را برجسته میکنند و همین باعث میشود ترامپ و ماسک بیشتر در معرض دید باشند. دراینمیان مخاطب فقط یک ناظر منفعل نیست. در پلتفرمهایی مانند ایکس (توییتر سابق)، کاربران با اشتراکگذاری، نظردادن و ساختن میمها، به شکلگیری و گسترش روایتها کمک میکنند. این تعامل دوسویه بین چهره و دنبالکنندگانش، یک چرخه بازخورد خودتقویتشونده ایجاد میکند. مثلا وقتی ماسک درباره محصول یا فناوری جدیدی توییت میکند، واکنشهای آنلاین اغلب تعیین میکنند که آیا ایدهاش دیده یا نادیده گرفته میشود. این سروصدا میتواند بر اعتماد سرمایهگذاران، قیمت سهام و درک عمومی تأثیر بگذارد و تعاملات آنلاین را عملا به یک نیروی بازار بدل کند. این حضور بیوقفه، برداشت عمومی از رهبری و قدرت را تغییر داده است. در جهانی که دیدهشدن معادل نفوذ است، رهبران نه براساس شایستگی، بلکه بر مبنای تواناییشان در تسلط بر گفتوگو قضاوت میشوند. این تغییر، محتوا را به حاشیه میراند و نمایش و هیاهو را در مرکز توجه قرار میدهد. رهبران متفکر و کمسروصدا، حالا برای جلب یا حفظ توجه عموم به مشکل برمیخورند. روانشناسی اجتماعی درباره پیامدهای این روند هشدار میدهد. قرارگرفتن مداوم در معرض محتوای تحریکآمیز و دوقطبی، شکافهای اجتماعی را عمیقتر کرده، حبابهای فکری بسته را تقویت و فضا را برای مصالحه و گفتوگو محدود میکند. الگوریتمهایی که احساسات منفی، مانند خشم و ترس را در اولویت قرار میدهند، بهمرور توان همدلی و تعامل مدنی را دشوارتر میکنند. ترامپ و ماسک استادان بازی رسانهایاند و با مهارتی بالا از معماری رسانههای اجتماعی برای تثبیت حضور و تسلط خود در فضای عمومی بهره میبرند. رقابت آنها فقط یک جاهطلبی فردی نیست، بلکه بازتابی است از تحولی عمیقتر در سازوکار قدرت در عصر دیجیتال. تا زمانی که پلتفرمها به تحریک پاداش میدهند، صحنه برای بازیگرانی مشابه هموار خواهد بود. پرسش اصلی این نیست که بعدی چه کسی است که روی صحنه خواهد رفت، بلکه این است که آیا مخاطبان همچنان به بلندترین صداها پاداش خواهند داد، یا به دنبال نوعی رهبری تازه خواهند بود که بهتر با پیچیدگیهای دنیای امروز همخوانی دارد.
پوپولیسم در مقابل تکنوکراسی
همانطور که پیشتر گفته شد، رقابت میان دونالد ترامپ و ایلان ماسک فقط حاصل جاهطلبی شخصی نیست، بلکه بازتابی است از دو برداشت کاملا متفاوت از قدرت درقرن بیستویکم. هویت سیاسی ترامپ بر پایه پوپولیسم بنا شده و خود را به عنوان صدای آمریکاییهای معمولی معرفی میکند. قدرتش از پیوندی عاطفی سرچشمه میگیرد. بهرهبرداری از نارضایتی عمومی، سرزنش نخبگان و معرفی خود به عنوان قهرمان کسانی که احساس میکنند شنیده نشدهاند یا به حاشیه رانده شدهاند. در مقابل، ایلان ماسک نماد تکنوکراسی است. آیندهگرایی که پیشرفت را یک قلمرو جسورانه و فراتر از قواعد سنتی میبیند. نفوذ او از خشم عمومی تغذیه نمیشود، بلکه از ایمان به نوآوری، مهندسی و تحول بنیادین ناشی میشود. درحالیکه ترامپ وعده بازگرداندن عظمت گذشته را میدهد، ماسک چشم به آیندهای تازه دوخته است. به عبارتی بازاندیشی آینده، نه اصلاح گذشته. اما اینها فقط سبکهای رهبری یا تفاوتهای سیاسی نیستند، بلکه استراتژیهای روانشناختی برای جذب وفاداری در عصر بحران و بیثباتیاند. از گردهماییهای پرشور ترامپ تا کاریزمای دیجیتال ماسک که با میمها و روایتهای اینترنتی تقویت میشود، هر دو به قدرت اجرا و اسطورهسازی آگاهاند. رقابت میان آنها صرفا درباره سیاست یا شخصیت نیست، بلکه درباره این است که قدرت چگونه منتقل، چگونه حس و چگونه در ذهن مردم ماندگار میشود. در اینجا به بررسی ریشههای روانشناختی و تنشهای ایدئولوژیکی میپردازیم که پشت رویکردهای متضاد آنها به قدرت قرار دارد. در دنیایی که با بیثباتی و تغییرات شتابزده شکل گرفته، مردم به دنبال چه نوع رهبری هستند؟ و این دو دیدگاه متضاد چگونه نهتنها بر سیاست و اقتصاد، بلکه بر درک ما از جهتگیری جمعی، اعتماد عمومی و تصورمان از اینکه قدرت باید در دستان چه کسی باشد، تأثیر میگذارند؟
دیدگاه پوپولیستی ترامپ
الگوی رهبری دونالد ترامپ عمیقا در پوپولیسم ریشه دارد؛ رویکردی که سیاست را به عنوان نبردی میان «مردم عادی و شریف» و «نخبگان فاسد و بیاعتنا» تصویر میکند. شعار مشهور او، «آمریکا را دوباره بزرگ کنیم»، صرفا یک وعده انتخاباتی نبود، بلکه فراخوانی احساسی به سوی نسخهای نوستالژیک از آمریکا بود؛ نسخهای که بسیاری از طرفدارانش احساس میکنند، از دست رفته است. این شعار، بهویژه برای کسانی که از تغییرات اقتصادی رنج بردهاند، با تغییرات فرهنگی بیگانهاند یا احساس میکنند از جریان سریع زندگی مدرن عقب ماندهاند، نوعی لنگر عاطفی فراهم میکند. ترامپ به آنها نوید بازگشت به نظمی آشنا را میدهد. دورانی که در ذهن آنها، سادهتر، امنتر و پیشبینیپذیرتر بود. آنچه ترامپ را متمایز میکند، تواناییاش در ایجاد پیوند عاطفی مستقیم و عمیق با مخاطبانش است. او نهتنها با آنها حرف میزند، بلکه برای آنها و به زبان آنها صحبت میکند. خشمشان را بازتاب میدهد، ترسهایشان را تأیید میکند و دشمنانشان را بهوضوح نامگذاری میکند. سبک رهبری او بر نمادگرایی، سادگی پیام و دوگانهسازی شدید متکی است. برای نمونه، موضع او درباره مهاجرت را در نظر بگیرید. وعده «ساخت دیوار» فقط یک سیاست نبود، بلکه به نمادی پرقدرت از حفاظت، کنترل و استقلال تبدیل شد. او مسئلهای پیچیده را به فریادی احساسی و فهمپذیر تقلیل داد؛ ابزاری برای گردآوردن هواداران حول یک تهدید مشترک. گردهماییهای ترامپ بیشتر به نمایشهای آیینی شبیه هستند تا رویدادهای سیاسی متعارف. شعارهای تکرارشونده، فضای جمعیِ سرودگونه و اجراهای نمایشی، سیاست را به هویتی فرهنگی و احساسی تبدیل میکنند. روایتی که بر تقابل «ما» و «آنها» بنا شده است. در این روایت، دشمن میتواند رسانه باشد، مهاجران یا نهادهای سنتی و هر عاملی که به نظر هواداران، تهدیدی برای هویت و امنیت آنهاست.
جهانبینی تکنوکراتیک ماسک
در نقطه مقابل دونالد ترامپ، ایلان ماسک مدلی کاملا متفاوت از رهبری ارائه میدهد. قدرت او نه از جمعیت خشمگین یا گفتمان پوپولیستی، بلکه از هویتش به عنوان یک نوآور مرزشکن و آیندهنگر ناشی میشود. او خود را نه «مردی از مردم»، بلکه «مردی از آینده» میداند. درحالیکه ترامپ از نارضایتیهای جمعی تغذیه میکند، ماسک از آرمانهای جمعی الهام میگیرد. رهبری ماسک ذاتا تکنوکراتیک است. در این باور ریشه دارد که تخصص، نوآوری جسورانه و راهحلهای مهندسیشده میتوانند بزرگترین بحرانهای بشری را پشت سر بگذارند. جهانبینی او ترکیبی است از رؤیاهای علمی-تخیلی و اعتمادبهنفس افسانهای دره سیلیکون. چه از استعمار مریخ سخن بگوید، چه از هایپرلوپ، هوش مصنوعی یا ادغام مغز انسان با ماشین، توانایی ماسک در این است که غیرممکنها را نهفقط ممکن، بلکه اجتنابناپذیر جلوه میدهد. ماسک و ترامپ، در کنار یکدیگر، نمایندگان دو نوع متضاد از رهبری در عصر دیجیتال هستند: یکی بر خشم و وفاداری عاطفی بنا شده، دیگری بر جاهطلبی تکنولوژیک و آیندهنگری. یکی در گذشته ریشه دارد، دیگری در افقهایی که هنوز نیامدهاند. هر دو بهشدت به روایتسازی، نمایش و اسطورهسازی شخصی وابستهاند. سرمایهگذاریهای ماسک -از تسلا و اسپیسایکس گرفته تا نورالینک و بورینگ کمپانی- صرفا پروژههای تجاری نیستند؛ آنها روایتهایی از پیشرفت هستند، چشماندازهایی برای حل برخی از عمیقترین چالشهای بشر؛ جایی که دیگران هنوز درگیر مناظرههای اقلیمیاند، ماسک در حال ساخت خودروهای برقی و سقفهای خورشیدی است. جایی که سازمانهای بینالمللی درباره آینده انسان مذاکره میکنند، او موشکهایی میسازد تا ما را به مریخ ببرد. نمونه شاخص این رویکرد، پروژه استارشیپ در اسپیسایکس است؛ برنامهای برای تحقق سفرهای بینسیارهای. درحالیکه ناسا با بودجه عمومی و پاسخگویی دموکراتیک عمل میکند، اسپیسایکس با سرمایهگذاری خصوصی و چشماندازی شخصی اداره میشود؛ چشماندازی که به طور کامل از ذهن ماسک سرچشمه میگیرد. در این مدل، آینده نه از طریق دولتها یا رأیدهندگان، بلکه از سوی افراد کاریزماتیک و متمول شکل میگیرد. این تغییر، نشانه دگرگونی عمیقی در ساختار قدرت است: گذر از نهادهای عمومی به سوی جاهطلبیهای خصوصی. و اینجاست که پرسشی بنیادین مطرح میشود: در جهانی که آیندهاش با فناوری بازتعریف میشود، چه کسی حق دارد آن را شکل دهد؟ آیا ما، آگاهانه یا ناآگاهانه، آینده را به دست کسانی سپردهایم که بیش از همه رؤیا میبافند و بیش از همه ثروت در اختیار دارند؟
از خشم تا حیرت: ایجاد وفاداری در قرن بیستویکم
نحوه تعامل این دو مرد با مخاطبانشان، جهانبینیهای متفاوت آنها را بهخوبی نمایان میکند. ترامپ از احساسات خام تغذیه میکند. سبک ارتباطیاش صریح، تحریکآمیز و عمدا دوقطبیساز است؛ روشی که با هدف بهرهبرداری از ناامیدی، ترس و احساس خیانت شکل گرفته است. او در دوران ریاستجمهوری، رسانههای اجتماعی و بهویژه ایکس (توییتر سابق) را به سلاحی سیاسی بدل کرد تا مخالفان را تحقیر، هواداران را بسیج و خشم جمعی را شعلهور کند. توییتهایش بهگونهای تنظیم شده بودند که خبرساز شوند، واکنشبرانگیز باشند و جایگاه او را در کانون توجه تثبیت کنند. در سوی دیگر، ماسک با بیانی میان نبوغ مهندسی و طنز اینترنتی، مخاطبانش را جذب میکند. صفحه ایکس او ترکیبی است از بهروزرسانیهای فنی، شوخیهای اینترنتی، میمها و گاهی حرفهایی که بازار را بههم میریزد. او بهجای اینکه خشم بهپا کند، سعی میکند کنجکاوی را برانگیزد، ذهنها را بازی دهد و با رؤیاهای بلندپروازانه، مخاطبانش را جذب کند. الهامبخشی او از مسیر نفرت نمیگذرد، بلکه از امید عبور میکند. آیندهای که او ترسیم میکند، نه ترسناک، که هیجانانگیز و ساختنی به نظر میرسد. ترامپ با رویکردی پوپولیستی، سیاست آمریکا را بهکلی دگرگون کرده است؛ او ملیگرایی، ضدجهانیسازی و بیاعتمادی به نهادها را به مرکز گفتمان محافظهکارانه کشانده است. لفاظیها و تاکتیکهای او در سراسر جهان طنینانداز شده و راه را برای ظهور دیگر چهرههای همفکر هموار کرده است. تأثیر ماسک، گرچه متفاوت، به همان اندازه عمیق است. او در حال بازتعریف این است که چه کسی آینده را میسازد، نه دولتها یا نهادهای دموکراتیک، بلکه کسانی که سرمایهدارند، کاریزما دارند و خیالپردازند. در دنیای ماسک، سیاست جای خود را به فناوری میدهد و جاهطلبی تکنولوژیک، به شکل نوینی از قدرت بدل میشود. نشانههای این نفوذ را میتوان در روندهای فناوری و بازارهای جهانی دید. تسلا نهتنها خودروهای برقی را جذاب و خواستنی کرده، بلکه کل صنعت خودرو را به سمت عصری تازه سوق داده است. خودروسازانی که زمانی خودروهای برقی را نادیده میگرفتند، اکنون برای پیشیگرفتن در این عرصه رقابت میکنند. در این مسیر، ماسک اهداف زیستمحیطی را نه از راه قانونگذاری یا کنشگری، بلکه با تبدیل فناوری پاک به چیزی سودآور و رقابتی، به جلو رانده است. به همین ترتیب، اسپیسایکس نیز اشتیاق جهانی به اکتشافات فضایی را دوباره زنده کرده است. چیزی که زمانی همچون میراثی فراموششده از دوران جنگ سرد به نظر میرسید، اکنون به مرزی نوظهور و پویای پیشرفت بدل شده؛ جایی که دولتها و شرکتهای خصوصی دوباره درباره آینده فراتر از زمین میاندیشند. ماسک سفر فضایی را از یک پروژه ملی به یک سرمایهگذاری تجاری و نمایشی هیجانانگیز تبدیل کرده است. در مقیاسی بزرگتر، ترامپ و ماسک دو روایت متضاد درباره آینده را مجسم میکنند. ترامپ وعده بازگشت میدهد، بازگشت به جهانی محدودتر، با مرزهای مشخص، هویتهای ملی برجسته و نگاهی نوستالژیک به گذشتهای که باید «دوباره بزرگ شود». در برابر او، ماسک جهانیسازی مبتنی بر علم و فناوری را تبلیغ میکند، دنیایی بیمرز، مبتنی بر پیشرفت و رها از محدودیتهای سنتی. نزد او، آینده میدان مسابقه خلاقیت و جسارت است، نه بازتولید گذشته. این رقابت صرفا شخصی نیست، بلکه نمادین است. آنها دو قطب فرهنگی را نمایندگی میکنند: نوستالژی در برابر آیندهگرایی، دموکراسی تودهای در برابر نوآوری نخبگانی و سیاست خشم در برابر جذابیت تخیل. و در حالی که با بحرانهایی بیسابقه مانند تغییرات اقلیمی، اختلال ناشی از هوش مصنوعی و چندپارگی اجتماعی روبهرو هستیم، این دو روایت مسیرهای کاملا متفاوتی را پیش پای ما میگذارند. اکنون مسئله فقط این نیست که چه کسی بر رسانهها مسلط است، بلکه این است که کدام الگوی رهبری آینده ما را رقم خواهد زد: بازگشت به گذشتهای ازدسترفته یا قمار بر آیندهای جسورانه و ناشناخته؟ پاسخ به این پرسش، نهفقط مسیر سیاست امروز، بلکه معنای قدرت، پیشرفت و حتی انسانبودن را برای نسلهای آینده بازتعریف خواهد کرد.
جمعبندی پایانی
رقابت میان دونالد ترامپ و ایلان ماسک، فقط رویارویی دو شخصیت قدرتمند یا خودشیفته نیست، بلکه بازتابی است از حالوهوای دنیای امروز، جایی که رهبری با نمایش و دیدهشدن سنجیده میشود. در این تقابل، دو تصویر متضاد از قدرت در عصر دیجیتال روبهروی هم قرار گرفتهاند: یکی ریشه در نارضایتی و نوستالژی دارد، دیگری از جسارت فناوری و چشمانداز آینده نیرو میگیرد. ترامپ با وعده بازگرداندن گذشتهای باشکوه، دلخستگان را گرد خود جمع میکند؛ ماسک با ترسیم آیندهای علمی-تخیلی، خیالپردازان و آیندهنگرها را به دنبال خود میکشد. یکی خشم را برمیانگیزد، دیگری تخیل را شعلهور میکند. اما نقطه اشتراکشان، شناخت عمیق از قانون اصلی قدرت امروز است: «اگر دیده نشوی، وجود نداری». در جهانی که توجه ارزشمندترین سرمایه است، هر توییت، هر مصاحبه و هر جنجال، بخشی از یک اجراست. رسانههای اجتماعی فقط آیینه افکار عمومی نیستند، آنها افکار عمومی را میسازند، بازتولید و هدایت میکنند. در این چرخه بیپایان، هر لایک و هر واکنش، سوختی برای ماندگاری قدرت میشود. مسئله این نیست که چه کسی برنده میشود، بلکه این است که جذابیت این دو رهبر، چه چیزی را درباره ما و جهانی که در آن زندگی میکنیم آشکار میکند. ما کدام روایت را برمیگزینیم؟ چه احساساتی وفاداری ما را شکل میدهد؟ و با انتخابهایمان، چه آیندهای را میسازیم؟
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.