|

تأملی بر فیلم علت مرگ: نامعلوم

سینمایی در مرز حقیقت و خیال

سینما گاهی نه آینه واقعیت است و نه روایتی از خیال، بلکه برزخی‌ است میان مرگ و زندگی؛ جایی که حقیقت مانند بخار روی شیشه، محو و لرزان ظاهر می‌شود. «علت مرگ: نامعلوم» فیلمی‌ است که درست در این برزخ نفس می‌کشد؛ روایتی که نه پاسخ می‌دهد و نه پاسخی طلب می‌کند، بلکه پرسش را مانند زخمی تازه بر ذهن مخاطب حک می‌کند.

سینمایی در مرز حقیقت و خیال

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

سجاد خلیل‌زاده: سینما گاهی نه آینه واقعیت است و نه روایتی از خیال، بلکه برزخی‌ است میان مرگ و زندگی؛ جایی که حقیقت مانند بخار روی شیشه، محو و لرزان ظاهر می‌شود. «علت مرگ: نامعلوم» فیلمی‌ است که درست در این برزخ نفس می‌کشد؛ روایتی که نه پاسخ می‌دهد و نه پاسخی طلب می‌کند، بلکه پرسش را مانند زخمی تازه بر ذهن مخاطب حک می‌کند.

تماشای این فیلم شبیه قدم‌زدن در راهرویی تاریک است که هر دری را که می‌گشایی، تو را به دالانی دیگر می‌کشاند؛ راهی بی‌انتها به سوی هزارتوی معنا. فیلم نه در پی آرامش است و نه در پی رهایی، بلکه در طلب تکان‌دادن ذهن و قلب مخاطب است، با استفاده از میزانسن‌هایی سرد، روایت‌هایی نیمه‌کاره و شخصیت‌هایی که بیشتر شبیه سایه‌اند تا انسان‌های گوشت و پوست‌دار. مرگ، همیشه آخرین امضای زندگی نیست؛ گاه خود به پرسشی بدل می‌شود که هرگز پاسخ روشنی ندارد. علت مرگ: نامعلوم، نه‌فقط عنوانی برای یک فیلم است، بلکه به‌مثابه واژه‌ای است که بر سنگ مزار حقیقت حک می‌شود؛ حقیقتی که میان تاریکی و روشنایی گم شده است. این فیلم، تماشاگر را به سفری می‌برد که در آن نه پاسخ‌ها، بلکه ابهام‌ها معنا می‌سازند.

تماشای این فیلم، مانند عبور از راهرویی تاریک است؛ راهرویی که در انتهایش دری بسته دیده می‌شود، اما هیچ‌کس کلید آن را در دست ندارد. «علت مرگ: نامعلوم» فقط عنوانی برای یک پرونده نیست، بلکه نامی است برای همه زندگی‌های ما؛ برای مرگ‌هایی که در سکوت رخ می‌دهند، بی‌آنکه چرایی‌شان روشن شود. شخصیت‌های فیلم، سایه‌هایی‌ هستند که بر دیوار سرد زمان می‌لغزند. هر نگاه‌شان، هر سکوت‌شان مانند گور‌نوشته‌ای ناتمام است. کارگردان با قابی سرد، با نوری لرزان، با سکوتی طولانی، ما را به جایی می‌برد که واقعیت دیگر کفایت نمی‌کند؛ جایی که باید بپذیریم حقیقت، همیشه در پرده‌ای از ابهام فرو می‌رود.

فیلم مانند شعری بی‌قافیه است؛ گاهی با صدای آهسته باد، گاهی با ضرباهنگ تپش قلب و گاهی با سنگینی مطلق سکوت روایت می‌شود. تماشاگر پس از پایان، نه پاسخ معما را یافته، بلکه خود بدل به معما می‌شود. فیلم با عنوانی آغاز می‌شود که خود به‌تنهایی حامل تعلیق است: «علت مرگ: نامعلوم». همین انتخاب، یک بار معنایی دوگانه دارد: از یک‌ سو معمایی جنایی را وعده می‌دهد و از سوی دیگر، پرسشی فلسفی را درباره حیات و مرگ انسان مطرح می‌کند. فیلم‌نامه در مرز میان واقعیت و وهم حرکت می‌کند؛ روایتی خطی نیست، بلکه به شیوه پازلی و تدریجی، لایه‌های حقیقت و دروغ را کنار می‌زند. همین شیوه، فیلم را از آثار مرسوم معمایی جدا می‌کند. فیلم از نظر روایی، خود را در منطقه مرزی میان سینمای داستان‌گو و سینمای مستند–تحقیقی قرار می‌دهد.

به‌جای پیشبرد خطی روایت، سازندگان به پازل‌سازی روی می‌آورند: قطعات پراکنده شواهد، شهادت‌ها و خاطرات که هرگز به یک «تصویر کامل» منتهی نمی‌شود. این انتخاب فرمی، گرچه می‌تواند بخشی از مخاطبان را دچار تعلیق و حتی خستگی کند، در‌عین‌حال دقیقا همان حس بی‌پاسخی و بلاتکلیفی را بازآفرینی می‌کند که در دنیای واقعی پیرامون مرگ‌های مبهم وجود دارد. از منظر نظریه روایت، این فیلم در پی برهم‌زدن انتظارات کلاسیک مخاطب است: جایی که به‌جای علت‌یابی، با «علت‌ناپذیری» روبه‌رو می‌شویم. اینجا روایت مانند کالبدی‌ است که کالبدشکافی می‌شود، اما نتیجه پزشکی قانونی همچنان در هاله‌ای از ابهام باقی می‌ماند.

کارگردان با انتخاب ریتمی کُند اما پرجزئیات، تماشاگر را وادار می‌کند در هر قاب مکث کند. میزانسن‌ها اغلب ساده‌اند، اما در سادگی خود، حامل ابهام و ایهام‌اند. استفاده از لوکیشن‌های محدود و محصور، به حس انسداد و بن‌بست معنایی می‌افزاید؛ گویی شخصیت‌ها در زندانی نامرئی گرفتارند. کارگردان با بهره‌گیری از رنگ‌های سرد، نورهای محدود و کادربندی‌های بسته، فضایی را خلق می‌کند که بیشتر به جهان ذهنی کابوس شباهت دارد تا بازنمایی واقعیت بیرونی. حرکت آهسته دوربین و تأکید بر اشیای متروک یا فضاهای خالی، حس «غیاب» را برجسته می‌کند؛ غیاب شخصی که رفته، غیاب حقیقتی که پنهان شده و حتی غیاب پاسخ روشنی برای پرسش اصلی فیلم.

اینجا می‌توان گفت کارگردانی با هوشمندی، مرز میان سینما و تئاتر را نیز لمس می‌کند. میزانسن‌های ایستا، سکون بازیگران و فضایی که بیشتر به صحنه نمایشی شبیه است، فیلم را به اجرایی صامت و شاعرانه بدل می‌کند. بازی‌ها، به‌ویژه در نقش‌های اصلی، بین دو قطب «بیانگری آشکار» و «فروخوردگی درونی» در نوسان‌اند. این تضاد، به شخصیت‌ها بُعدی چندلایه می‌بخشد. نگاه‌های ممتد، مکث‌های طولانی و زبان بدن کنترل‌شده، بار روایت را بیش از دیالوگ‌ها حمل می‌کنند.

بازیگران فیلم‌ به‌جای ایفای نقش‌هایی پررنگ و نمایشی، بیشتر به «سایه‌ها» شباهت دارند؛ سایه‌هایی که حضورشان به اندازه غیاب‌شان معنا دارد. گویی هریک شاهدی خاموش‌اند؛ شاهدانی که بیش از آنکه حرفی بزنند، نگاه می‌کنند. این سکوت‌ها، بیش از هر دیالوگی عمل می‌کنند؛ چراکه در جهانی که حقیقت پنهان است، زبان نیز کارکرد خود را از دست می‌دهد. تصویر در این فیلم، تنها ابزار روایت نیست، بلکه خود به شخصیت تبدیل می‌شود. قاب‌های بسته، خطوط مورب، سایه‌های پررنگ و نورپردازی سرد، همه در خدمت ایجاد فضای مرموز و ناپایدارند. انتخاب رنگ‌ها (غالبا خاکستری و سرد) جهان فیلم را از واقعیت روزمره جدا می‌کند و به سوی کابوس‌گونگی می‌برد.

فیلم در نهایت‌ درباره مرگ به معنای فیزیکی نیست؛ بلکه درباره مرگ معنا، مرگ روایت‌ و مرگ یقین است. عنوان علت مرگ: نامعلوم، استعاره‌ای است از وضعیت انسان معاصر که در میان انبوه داده‌ها و روایت‌ها، همچنان پاسخی قطعی برای پرسش‌های بنیادین زندگی و مرگ نمی‌یابد. این اثر در پی آن است که نشان دهد «ابهام» خود یک حقیقت است؛ حقیقتی که به‌جای حذف‌شدن، باید زیسته شود. همان‌طور که شاعر می‌گوید: «گاهی مرگ، تنها نشانه‌ای‌ست/ برای زنده‌بودن پرسشی بی‌پاسخ». موسیقی با کمینه‌گرایی (Minimalism) عمل می‌کند. به‌جای ملودی‌های آشکار، بیشتر از صداهای محیطی، تکرار ضرباهنگ‌های مکانیکی و سکوت استفاده شده است. سکوت در این فیلم معنایی معادل مرگ دارد؛ همان‌قدر هراس‌انگیز و همان‌قدر گویای ناتمام‌ماندن. فیلم «علت مرگ: نامعلوم» در لایه آشکار، یک درام معمایی است، اما در لایه پنهان، روایتی از بحران هویت انسان معاصر است؛ انسانی که نه‌تنها مرگ، بلکه زندگی‌اش نیز علت و معنای روشنی ندارد. علت مرگ: نامعلوم، نه فیلمی برای سرگرمی است و نه روایتی برای آرامش، بلکه اثری است که تماشاگر را در میانه تاریکی رها می‌کند و از او می‌خواهد به‌جای یافتن پاسخ، با خود پرسش زندگی کند. این فیلم، تجربه‌ای است سینمایی که جسارت می‌طلبد؛ جسارت روبه‌روشدن با خلأ.

از منظر سینمایی، نقاط قوت فیلم در فضاسازی بصری، رویکرد روایی پازلی‌ و توانایی ایجاد تعلیق فلسفی است. ضعف آن شاید در همان نقطه‌ای باشد که قوت دارد: تداوم ابهام می‌تواند برای بخشی از مخاطبان عام خسته‌کننده باشد. با این حال ارزش هنری اثر در وفاداری‌اش به همین منطق ابهام است؛ منطق «نامعلوم‌بودن». «علت مرگ: نامعلوم» فیلمی است که مرز میان سینمای معمایی و سینمای فلسفی را محو می‌کند. هم ذهن را درگیر می‌کند و هم روح را به لرزه می‌اندازد. از دید آکادمیک، تجربه‌ای موفق در میزانسن و ریتم و روایت است‌ و از دید شاعرانه، مرثیه‌ای مدرن برای انسان امروز. اگر زندگی کتابی باشد، مرگ آخرین صفحه آن است؛ اما علت مرگ: نامعلوم، می‌خواهد نشان دهد که حتی در آن آخرین صفحه، نقطه پایان هرگز قطعی نیست. پرسش باقی می‌ماند؛ پرسشی که مانند شبحی، میان سالن تاریک سینما و ذهن تماشاگر سرگردان است.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.