|

شغاد چهره پلید شاهنامه (2)

شغاد در پاسخ به رستم گفت: «از شاه کابل دیگر هیچ یاد مکن، پیش از این با من به مهر رفتار مى‌کرد و هرگاه مرا مى‌دید درود و آفرین مى‌فرستاد. اکنون هرگاه مى‌نوشد، آشوبى بر‌پا مى‌دارد و خود را از همگان برتر مى‌داند. در انجمنى از بزرگان مرا خوار کرد و سرانجام گوهر و سرشت بد خود را نشان داد.

شغاد

چهره پلید شاهنامه (2)

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

شغاد در پاسخ به رستم گفت: «از شاه کابل دیگر هیچ یاد مکن، پیش از این با من به مهر رفتار مى‌کرد و هرگاه مرا مى‌دید درود و آفرین مى‌فرستاد. اکنون هرگاه مى‌نوشد، آشوبى بر‌پا مى‌دارد و خود را از همگان برتر مى‌داند. در انجمنى از بزرگان مرا خوار کرد و سرانجام گوهر و سرشت بد خود را نشان داد. با خشم گفت تا کى ما باید به زابلیان باژ بدهیم، نپندار ما توان رویارویى با سیستانیان را نداریم، از این پس نمى‌گویم که او رستم است، براى اینکه مردانگى و خاندان و گوهر ما از او برتر است. به من هم گفت تو نیز فرزند زال نیستى، اگر هم باشى او به هیچ نمى‌ارزد. در برابر آن مهتران دلم پر از درد شد و مرا با چهره‌اى زرد از کابل پر اندوه براند».

رستم چون این سخنان از برادر خود بشنید، سخت برآشفت و گفت: «هرگز نخواهم گذاشت کسى درباره برادر و خاندان من این‌گونه سخن بگوید» و با خشم و دلجویى افزود: «نه از او بیمى راه به دل بده و نه از لشکرش. آرزو مى‌کنم نه لشکرش به جاى ماند و نه تاج و تختش. او را براى این یاوه‌گویى‌ها بى‌جان خواهم کرد و دوده و خاندانش را درهم خواهم پیچید و آنگاه تو را بر جاى او بر تخت نشانم و سر و بخت شاه کابل را به خاک مى‌آورم».

سپس شغاد را چند روزى در زابل نگه داشت و از میان لشکریانش چندین جنگجوى را برگزید که همه آنان مردان نبرد بودند و به آنان فرمان داد آماده رفتن به سوى کابل شوند. چون همه کارها ساخته شد، رستم نیز آماده شد تا شاه کابل را پاداشى در‌خور دهد. شغاد نیز آماده شد تا با رستم همراه شود و به رستم گفت: «هیچ درباره شاه کابل اندیشه نکن که اگر نام تو را بر آب کابل بنویسم، خواب به چشمان هیچ‌کس در آن سامان راه نخواهد یافت، چون کسى تاب ایستادن در برابر تو را ندارد و اگر تو بجنبى چه کسى را پاى درنگ باشد. بر این باورم که او پشیمان شده باشد و از اینکه کابل را رها کرده‌ام، در اندیشه درمان است. مى‌دانم کسانى را از کابل به خواهشگرى و میانجیگرى روانه خواهد کرد».

رستم در پاسخ گفت: «همین است که مى‌گویى و راه درست نیز همین است، نیازى نیست که به کابل سپاه بکشم. براى بر جاى خود نشاندن کابلیان زواره و صد سوار نامور بس است و همان سد پیاده مى‌توانند کابل را رام گردانند».

زواره رستم را گفت که نیازى نیست او سپاه صد‌نفره را فرماندهى کند و او خود شاه کابل را سر‌به‌راه خواهد کرد. دریغا از آنجا که دست روزگار سرنوشت را به گونه‌اى دیگر نوشته و خامه در خون زده است، رستم بر رفتن به کابل پافشاى کرد و همانى شد که هزاران سال است ایرانیان براى آنچه بر پهلوان افسانه‌اى‌شان آمده، چشم تر دارند.

 

 

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.