|

نتایج جستجو :

  • اکنون تیر دو شاخ گز در چشمان اسفندیار نشسته و جان از تن او ربوده بود. رستم آسیمه‌سر، گریان و جامه‌دران نزد پشوتن رفت و…

  • سرانجام لابه‌هاى رستم تنها با یک پاسخ روباروى شد. پابند بر پاى بیفکن یا تن به مرگ بسپار و رستم به ناگزیر تیر دو‌شاخ را…

  • رستم دانست که لابه‌هاى او به کار نیاید. آن‌گاه کمان را به زه کرد و آن تیر گز را که پیکانش را با آب رز راستایی داده…

  • سیمرغ چون رستم را استوار بر اندیشه خویش دید، او را گفت که خنجرى تیز برگیرد و سوار بر رخش او را همراهى کند و خود به…

  • اسفندیار رویین‌تن به رستم گفت: «تو پهلوانى چاره‌ساز هستى و با نیرنگ نیز بیگانه نیستى. بزرگى و شکوه و زیبندگى تو را…

  • مرد خرد، تنها بر سخن و اندیشه خویش پاى نمى‌فشرد که گوش را براى نیوشیدن و سنجش سخن دیگران نیز به کار مى‌بندد و اسفندیار…

  • رستم رو به اسفندیار ادامه داد: «از تو مى‌خواهم دل مرا این‌چنین غمین و نژند مگردانى، به جان من و خودت گزند مرسان. از…

  • اسفندیار بخندید و با نرم‌خویى کوشید رستم خشمگین را آرام گرداند: «از اینکه کس در پى تو نفرستاده‌ام، آزرده گشته‌اى؟ هوا…