کوروش؛ واقعبینی به جای داستانسرایی
ناصر ذاكری

هر سال در حوالی هفتم آبان، در رسانههای اجتماعی درباره شخصیت کوروش، پادشاه هخامنشی و تاریخ زندگی او موضوعات متعددی مطرح میشود؛ موضوعاتی که فضا را وارد حاشیه میکند و گاهی تا مرز داستانسرایی پیش میرود. در سال جاری نیز همین روند اتفاق افتاد و هنوز هم کمابیش ادامه دارد. گروهی کوروش را پادشاهی عادل و خردمند و درعینحال مقتدر و جهانگشایی خیرخواه و آزاده میدانند و گروهی دیگر که عمدتا اطلاع درستی از تاریخ ایران ندارند، او را جنگجویی بیرحم و زورگو مانند دیگر سلاطین قَدَرقدرت تاریخ معرفی و تمام آنچه را که تاریخنگاران نکتهسنج از زندگی او کشف کرده و نوشتهاند، نادیده میگیرند.بهراستی کوروش چگونه پادشاهی بود؟ اگر آنگونه که مورخان صاحبنام میگویند، او مردی خیرخواه و منادی حقوق بشر بود، چرا با اینهمه لشکرکشی به تصرف سرزمینهای دوردست اقدام کرده و بر وسعت قلمرو هخامنشی افزود؟ چرا به حکومت بر سرزمین پهناور ایران قانع نبود؟برای درک بهتر این موضوع ابتدا باید تصویری واقعبینانه از شرایط اجتماعی و سیاسی آن روزگاران ارائه شود.دورانی را تصور کنید که حکومتهای بزرگ و کوچک و قبایل در منطقهای بزرگ و در همسایگی هم حضور دارند. گاه و بیگاه جنگ و درگیری بین برخی همسایگان اتفاق میافتد و بعد از مدتی طرفین خسته از جنگ به صلح روی میآورند؛ اما ناگهان حکومتی قدرتمند در گوشهای از جهان شکل میگیرد. این حکومت شیوهای خاص در برخورد با همسایگان دارد: قبایل و ملتهای کوچک اطراف را به زور مطیع خود کرده و به بردگی میگیرد و مردان ملت شکستخورده باید به ارتش امپراتوری بپیوندند و پیشمرگ سپاهیان کشور غالب شوند.امپراتوری بهتدریج بزرگ و بزرگتر میشود و با کمک بردگان بر کشورهای همجوار تسلط مییابد. با پیوستگان بردگان جدید از سرزمینهای تازه اشغالشده، بردگان دوره قبل ارتقای رتبه پیدا کرده و قدمی به سوی پذیرفتهشدن بهعنوان شهروندان امپراتوری برمیدارند. این امر موجبات تشویق بردگان جدید را فراهم میآورد که به امید آینده بهتر، برای اربابان زورگویشان جانفشانی کنند.بهاینترتیب امپراتوری در چند دوره و به شکل دوایر متحدالمرکز رشد کرده و موجبات نگرانی ملتهای دیگر را فراهم میآورد؛ زیرا میپندارند که دیر یا زود نوبت آنان نیز فراخواهد رسید. ملتهای کوچک همسایه امپراتوری یا باید منتظر بازی سرنوشت بمانند یا با اتحاد با یکدیگر، قدرتی بزرگ فراهم آورند تا به وسیله امپراتوری تازهتأسیس بلعیده نشوند.در سرزمینهای دوردست حکومت مقتدری مستقر است که بهحق نگران آینده ملت خود است؛ زیرا امپراتوری زورگو مثل یک گلوله برف مدام در حال غلتیدن و بزرگشدن است و بهزودی مانند بهمنی سهمگین بر سر ملتهای مستقل منطقه آوار خواهد شد. این حکومت یقین دارد که در آیندهای نهچندان دور ناگزیر از رویارویی با ارتش چندملیتی امپراتوری و بردگانی است که برای ارتقای جایگاه خود در سلسله مراتب قدرت اشتیاق زیادی به جنگیدن دارند. او همچنین میداند که ملتهای کوچک حایل بین او و امپراتوری شکارهای آسان و بردگان آینده امپراتوری هستند. آنان در آیندهای نهچندان دور به شوق تسخیر سرزمین او سرازیر خواهند شد.بهراستی این حکومت مقتدر چه باید بکند؟ یک راه این است که او نیز مانند رقیب قدرتمند خود، ملل همسایه را به بردگی بگیرد و برای دفاع از خود، ارتش چندملیتی از بردگان تشکیل بدهد. راه دیگر این است که به فکر راهاندازی تشکیلاتی از نوع سازمان ملل و شورای امنیت برآید که در سپهر سیاسی آن ایام به یک مزاح شبیه است.کوروش در چنین شرایطی، راه سوم را برگزید: اتحاد با ملل همسایه حول محور حکومتی مقتدر. ملتهای همسایه یا باید آنچنان مقتدر میبودند که لقمه چرب و نرمی برای امپراتوری یونان نشوند و به صف لشکر بردگان مهاجم به ایران نپیوندند یا باید با حکومت ایران کنار میآمدند و در قالب یک بازی برد-برد هم منافع ایران را تأمین میکردند و هم خود را از خطر بردگی برای یونانیان مصون میداشتند.الگویی که کوروش برای کشورهای همسایه پیشنهاد میداد، مستعمرهشدن، بردگی یا ذوبشدن در دل یک ملت بزرگتر نبود؛ بلکه تصویری باستانی از یک اتحادیه جهانی و بهتر بگویم سازمان ملل باستانی بود. امپراتوری یونان ملل مغلوب را به بردگی میگرفت و وارثش امپراتوری روم، بردگان را به کشتن یکدیگر در میدان مسابقات سرگرمکننده وادار میکرد. ملل مغلوب بهعنوان شهروندان درجه سه به رسمیت شناخته میشدند و در نهایت با پیشرفت و اثبات وفاداری، ممکن بود شهروند درجه دو و رعایای سناتورهای رم باشند. اما در اتحادیهای که کوروش نوید آن را به همسایگان میداد، هیچ ملتی مبدّل به برده نمیشد؛ حتی به فرهنگ آنان نیز کوچکترین توهینی روا داشته نمیشد. کوروش با فتح بابل نهفقط بر تعداد بردگان خود نیفزود؛ بلکه یهودیان اسیر را نیز آزاد کرد که به سرزمین خود بازگردند.
او با وجود یکتاپرستی و باور عمیق مذهبی خود، به خدایان اقوام همسایه بیاحترامی نکرد؛ چراکه به تعبیر مولانا، او برای وصلکردن و نه فصلکردن آمده بود.
این رفتار را مقایسه کنید با رفتار امپراتوریهای یونان و روم که ملل مغلوب را وادار میکردند تا خدایان آنان را بپرستند. سالها بعد از کوروش، آن هنگام که ملت ارمنستان تحت اشغال روم به مسیحیت گروید، امپراتور قَدَرقدرت روم، پولی یوکت سردار نامآور خود را با یک بت به آنجا فرستاد تا دمار از روزگار ارمنیان درآوَرَد و آنان را وادار کند تا صلیبها را شکسته و بر آن بت رومی سجده کنند؛ اما همان سردار هم مغلوب معنویت یکتاپرستی شده و بت رومی را درهم شکست.
در دوران کوروش و حتی در ایام زمامداری فرزندان و بازماندگانش، هرچند حکومت هخامنشی از مشی کوروش تا حدودی منحرف شده بود؛ اما باز هم بردهداری به سبک امپراتوری رقیب رواج نیافت. در ساخت عمارت عظیم تخت جمشید و دیگر بناهای بزرگ آن ایام از کارگران روزمزد به جای بردگان استفاده شد.
ملتهایی که عضو اتحادیه کوروش شدند، بیشتر از آنکه مستعمرات امپراتوری باشند، اعضای یک پیمان منطقهای بودند. بههمیندلیل در آن ایام وقایعی از نوع شورش بردگان و ظهور قهرمانهایی مانند اسپارتاکوس اتفاق نیفتاد. ملتهای همسایه علیه کوروش شورشی به راه نینداختند و معمولا اگر برخی حاکمان تشویق به خروج از اتحادیه میشدند، علتش نه فشارهای حکومت مرکزی؛ بلکه طمع برخی فرماندهان بود که با بیاعتنایی به سرنوشت ملت خود، میپنداشتند اگر با یونانیها کنار بیایند، رشوه خوبی گیرشان خواهد آمد و بردگی ملتشان هم مشکل خود ملت است.
برای شناخت بهتر کوروش و درک ابعاد شخصیت خیرخواه و صلحطلب او، اول باید شرایط سیاسی و اجتماعی آن ایام را درک کرد. به استناد آنچه از تاریخ باستان بر جای مانده است، کوروش جهانگشایی دادگر و انساندوست است که برخلاف قدرتمندان معاصر خود به دنبال بردهکردن اقوام همسایه و غارت ثروت آنان نیست؛ بلکه طالب افزودن بر قلمرو «اتحادیه» خود و کاستن از خطر تهاجم زورگویان به ملل کوچکتر است.
این است که نگارنده به کوروش بهعنوان بخشی از تاریخ این سرزمین افتخار میکنم. البته این تفاخر را نباید از نوع دلخوشبودن به گذشته و افسانهسرایی درباره آن تلقی کرد؛ همانگونه که در دوران پهلوی دوم باب شده بود و امروز هم رگههایی از آن در رفتاری تقابلگونه دیده میشود. شناخت بهتر تاریخ این سرزمین و آشنایی با شخصیت بزرگی مانند کوروش، این احساس را در شخصی مانند من زنده میکند که برای ادای دِین به او و خیل عظیم ایرانیان یکتاپرست، انساندوست، خردمند و بافرهنگ در طول تاریخ، باید برای سربلندی این مرزوبوم و برای نیکبختی هموطنان کوروش سرسختانه تلاش کنیم و برای اعتلای نام ایران اسلامی بهعنوان منادی صلح و دوستی و گفتوگوی تمدنها تا پای جان بکوشیم.
هر سال در حوالی هفتم آبان، در رسانههای اجتماعی درباره شخصیت کوروش، پادشاه هخامنشی و تاریخ زندگی او موضوعات متعددی مطرح میشود؛ موضوعاتی که فضا را وارد حاشیه میکند و گاهی تا مرز داستانسرایی پیش میرود. در سال جاری نیز همین روند اتفاق افتاد و هنوز هم کمابیش ادامه دارد. گروهی کوروش را پادشاهی عادل و خردمند و درعینحال مقتدر و جهانگشایی خیرخواه و آزاده میدانند و گروهی دیگر که عمدتا اطلاع درستی از تاریخ ایران ندارند، او را جنگجویی بیرحم و زورگو مانند دیگر سلاطین قَدَرقدرت تاریخ معرفی و تمام آنچه را که تاریخنگاران نکتهسنج از زندگی او کشف کرده و نوشتهاند، نادیده میگیرند.بهراستی کوروش چگونه پادشاهی بود؟ اگر آنگونه که مورخان صاحبنام میگویند، او مردی خیرخواه و منادی حقوق بشر بود، چرا با اینهمه لشکرکشی به تصرف سرزمینهای دوردست اقدام کرده و بر وسعت قلمرو هخامنشی افزود؟ چرا به حکومت بر سرزمین پهناور ایران قانع نبود؟برای درک بهتر این موضوع ابتدا باید تصویری واقعبینانه از شرایط اجتماعی و سیاسی آن روزگاران ارائه شود.دورانی را تصور کنید که حکومتهای بزرگ و کوچک و قبایل در منطقهای بزرگ و در همسایگی هم حضور دارند. گاه و بیگاه جنگ و درگیری بین برخی همسایگان اتفاق میافتد و بعد از مدتی طرفین خسته از جنگ به صلح روی میآورند؛ اما ناگهان حکومتی قدرتمند در گوشهای از جهان شکل میگیرد. این حکومت شیوهای خاص در برخورد با همسایگان دارد: قبایل و ملتهای کوچک اطراف را به زور مطیع خود کرده و به بردگی میگیرد و مردان ملت شکستخورده باید به ارتش امپراتوری بپیوندند و پیشمرگ سپاهیان کشور غالب شوند.امپراتوری بهتدریج بزرگ و بزرگتر میشود و با کمک بردگان بر کشورهای همجوار تسلط مییابد. با پیوستگان بردگان جدید از سرزمینهای تازه اشغالشده، بردگان دوره قبل ارتقای رتبه پیدا کرده و قدمی به سوی پذیرفتهشدن بهعنوان شهروندان امپراتوری برمیدارند. این امر موجبات تشویق بردگان جدید را فراهم میآورد که به امید آینده بهتر، برای اربابان زورگویشان جانفشانی کنند.بهاینترتیب امپراتوری در چند دوره و به شکل دوایر متحدالمرکز رشد کرده و موجبات نگرانی ملتهای دیگر را فراهم میآورد؛ زیرا میپندارند که دیر یا زود نوبت آنان نیز فراخواهد رسید. ملتهای کوچک همسایه امپراتوری یا باید منتظر بازی سرنوشت بمانند یا با اتحاد با یکدیگر، قدرتی بزرگ فراهم آورند تا به وسیله امپراتوری تازهتأسیس بلعیده نشوند.در سرزمینهای دوردست حکومت مقتدری مستقر است که بهحق نگران آینده ملت خود است؛ زیرا امپراتوری زورگو مثل یک گلوله برف مدام در حال غلتیدن و بزرگشدن است و بهزودی مانند بهمنی سهمگین بر سر ملتهای مستقل منطقه آوار خواهد شد. این حکومت یقین دارد که در آیندهای نهچندان دور ناگزیر از رویارویی با ارتش چندملیتی امپراتوری و بردگانی است که برای ارتقای جایگاه خود در سلسله مراتب قدرت اشتیاق زیادی به جنگیدن دارند. او همچنین میداند که ملتهای کوچک حایل بین او و امپراتوری شکارهای آسان و بردگان آینده امپراتوری هستند. آنان در آیندهای نهچندان دور به شوق تسخیر سرزمین او سرازیر خواهند شد.بهراستی این حکومت مقتدر چه باید بکند؟ یک راه این است که او نیز مانند رقیب قدرتمند خود، ملل همسایه را به بردگی بگیرد و برای دفاع از خود، ارتش چندملیتی از بردگان تشکیل بدهد. راه دیگر این است که به فکر راهاندازی تشکیلاتی از نوع سازمان ملل و شورای امنیت برآید که در سپهر سیاسی آن ایام به یک مزاح شبیه است.کوروش در چنین شرایطی، راه سوم را برگزید: اتحاد با ملل همسایه حول محور حکومتی مقتدر. ملتهای همسایه یا باید آنچنان مقتدر میبودند که لقمه چرب و نرمی برای امپراتوری یونان نشوند و به صف لشکر بردگان مهاجم به ایران نپیوندند یا باید با حکومت ایران کنار میآمدند و در قالب یک بازی برد-برد هم منافع ایران را تأمین میکردند و هم خود را از خطر بردگی برای یونانیان مصون میداشتند.الگویی که کوروش برای کشورهای همسایه پیشنهاد میداد، مستعمرهشدن، بردگی یا ذوبشدن در دل یک ملت بزرگتر نبود؛ بلکه تصویری باستانی از یک اتحادیه جهانی و بهتر بگویم سازمان ملل باستانی بود. امپراتوری یونان ملل مغلوب را به بردگی میگرفت و وارثش امپراتوری روم، بردگان را به کشتن یکدیگر در میدان مسابقات سرگرمکننده وادار میکرد. ملل مغلوب بهعنوان شهروندان درجه سه به رسمیت شناخته میشدند و در نهایت با پیشرفت و اثبات وفاداری، ممکن بود شهروند درجه دو و رعایای سناتورهای رم باشند. اما در اتحادیهای که کوروش نوید آن را به همسایگان میداد، هیچ ملتی مبدّل به برده نمیشد؛ حتی به فرهنگ آنان نیز کوچکترین توهینی روا داشته نمیشد. کوروش با فتح بابل نهفقط بر تعداد بردگان خود نیفزود؛ بلکه یهودیان اسیر را نیز آزاد کرد که به سرزمین خود بازگردند.
او با وجود یکتاپرستی و باور عمیق مذهبی خود، به خدایان اقوام همسایه بیاحترامی نکرد؛ چراکه به تعبیر مولانا، او برای وصلکردن و نه فصلکردن آمده بود.
این رفتار را مقایسه کنید با رفتار امپراتوریهای یونان و روم که ملل مغلوب را وادار میکردند تا خدایان آنان را بپرستند. سالها بعد از کوروش، آن هنگام که ملت ارمنستان تحت اشغال روم به مسیحیت گروید، امپراتور قَدَرقدرت روم، پولی یوکت سردار نامآور خود را با یک بت به آنجا فرستاد تا دمار از روزگار ارمنیان درآوَرَد و آنان را وادار کند تا صلیبها را شکسته و بر آن بت رومی سجده کنند؛ اما همان سردار هم مغلوب معنویت یکتاپرستی شده و بت رومی را درهم شکست.
در دوران کوروش و حتی در ایام زمامداری فرزندان و بازماندگانش، هرچند حکومت هخامنشی از مشی کوروش تا حدودی منحرف شده بود؛ اما باز هم بردهداری به سبک امپراتوری رقیب رواج نیافت. در ساخت عمارت عظیم تخت جمشید و دیگر بناهای بزرگ آن ایام از کارگران روزمزد به جای بردگان استفاده شد.
ملتهایی که عضو اتحادیه کوروش شدند، بیشتر از آنکه مستعمرات امپراتوری باشند، اعضای یک پیمان منطقهای بودند. بههمیندلیل در آن ایام وقایعی از نوع شورش بردگان و ظهور قهرمانهایی مانند اسپارتاکوس اتفاق نیفتاد. ملتهای همسایه علیه کوروش شورشی به راه نینداختند و معمولا اگر برخی حاکمان تشویق به خروج از اتحادیه میشدند، علتش نه فشارهای حکومت مرکزی؛ بلکه طمع برخی فرماندهان بود که با بیاعتنایی به سرنوشت ملت خود، میپنداشتند اگر با یونانیها کنار بیایند، رشوه خوبی گیرشان خواهد آمد و بردگی ملتشان هم مشکل خود ملت است.
برای شناخت بهتر کوروش و درک ابعاد شخصیت خیرخواه و صلحطلب او، اول باید شرایط سیاسی و اجتماعی آن ایام را درک کرد. به استناد آنچه از تاریخ باستان بر جای مانده است، کوروش جهانگشایی دادگر و انساندوست است که برخلاف قدرتمندان معاصر خود به دنبال بردهکردن اقوام همسایه و غارت ثروت آنان نیست؛ بلکه طالب افزودن بر قلمرو «اتحادیه» خود و کاستن از خطر تهاجم زورگویان به ملل کوچکتر است.
این است که نگارنده به کوروش بهعنوان بخشی از تاریخ این سرزمین افتخار میکنم. البته این تفاخر را نباید از نوع دلخوشبودن به گذشته و افسانهسرایی درباره آن تلقی کرد؛ همانگونه که در دوران پهلوی دوم باب شده بود و امروز هم رگههایی از آن در رفتاری تقابلگونه دیده میشود. شناخت بهتر تاریخ این سرزمین و آشنایی با شخصیت بزرگی مانند کوروش، این احساس را در شخصی مانند من زنده میکند که برای ادای دِین به او و خیل عظیم ایرانیان یکتاپرست، انساندوست، خردمند و بافرهنگ در طول تاریخ، باید برای سربلندی این مرزوبوم و برای نیکبختی هموطنان کوروش سرسختانه تلاش کنیم و برای اعتلای نام ایران اسلامی بهعنوان منادی صلح و دوستی و گفتوگوی تمدنها تا پای جان بکوشیم.