|

تکامل و عقاید پیشینیان

عرفان خسروی. دیرینه‌شناس

ابیات زیر از غزل مشهور بیدل دهلوی (۱۰۵۴-۱۱۳۳ قمری) تقریبا به گوش هر که خورد که از نظریه تکامل شنیده باشد، زنگ آشنایی خواهد نواخت: «ابتذال باغ امکان رنگ گردیدن نداشت/ هرگلی ‌کامسالم آمد در نظر پارینه بود/ هیچ شکلی بی‌هیولا قابل صورت نشد/ آدمی هم پیش از آن‌ کادم شود بوزینه بود». آیا بیدل چهار سده پیش از داروین ادعا کرده است که انسان پیش از آن که آدم شود، بوزینه بوده ؟ یا در مقابل، مصرع آخری تفسیر دیگری دارد که ربطی به نظریه تکامل ندارد؟ اشاره بیدل به عبارات «هیولا» و «صورت» نشان‌دهنده این عقیده است که «هیولا»ی آدمی (یعنی آدمی منهای «صورت» آدمیت) بوزینه است و این «صورت» (صفاتی که مختص آدمی است) باید بر محمل/هیولایی می‌نشسته که از قضا بوزینه از آب درآمده. تفسیر تکاملی یا غیرتکاملی بیت وابسته است به همین «صورت» و صفات مختص آدمی. نظریه تکامل می‌گوید صفات ممیزه زیستی (که می‌توانیم آن را «صورت» آدمی در نظر آوریم) در نیاکان زیستی انسان پیدا شده و پیدایش چنین صورت و صفاتی، آن نیاکان را به بشر امروزی متحول کرده است. در چنین نگاهی «صورت» (زیستی) از جنس «هیولا» (گونه‌ای زیستی) است و ترکیب آنها هم به گونه‌ای تازه (آدمی) منتهی می‌شود. در این نگاه «هیولا» چندان بی‌شکل نیست و تنها از آن «صورت» نهایی که بشر را می‌سازد، محروم مانده است. البته اغلب قائلانی که در سده‌های پیش، حرف‌هایی درباره صورت و هیولا زده‌اند، به تجزیه مطلق این دو باور داشتند و هیولا (خائوس/Χαος) را ماده‌ای مطلقا بی‌صورت در نظر می‌گرفتند. با این حساب، آیا سخن بیدل را می‌توان همچنان اشاره‌ای فلسفی دانست؟ برای رسیدن به پاسخ صحیح، باید چند نکته را در نظر گرفت:

1- صحبت از شباهت میان انسان و بوزینه سابقه‌ای پیش‌تر از شعر بیدل دارد. در رسالات اخوان‌الصفا نیز به شباهت انسان و میمون اشاره شده و مسکویه در هر دو کتاب الفوز الاصغر و تهذیب‌الاخلاق این موضوع را پیش‌ کشیده است. پس از بیدل و پیش از داروین نیز، بسیاری در مغرب‌زمین بر این شباهت آگاه بودند؛ از جمله کارل لینه، واضع رده‌بندی زیستی که یک سده پیش از داروین، انسان را در کنار میمون‌ها و در راسته نخستی‌ها (Primates: برنشستگان نخستین پله خلقت پس از اشرف مخلوقات) می‌گذارد. یقین داریم کارل لینه به خویشاوندی و هم‌خونی میان انسان و میمون باور نداشته، بلکه تنها الگوی خلقت جوارح انسان را مشابه الگوی خلقت جوارح میمون‌ها می‌دانسته است. رده‌بندی لینه‌ای بازگوکننده نظم خلقت است که در نظام طبیعت (همچنین نام کتابش،
Systema Naturae) منعکس‌ شده است.
2- جست‌وجو برای یافتن الگویی منظم در طبیعت، دست‌کم از زمان ارسطو آغاز شده و میراث آن، نگاهی سلسله‌مراتبی به توالی موجودات جهان، از پست تا عالی است. این نظام سلسله‌مراتبی در ادبیات فلسفی جهان اسلام و اروپا نیز کاملا پذیرفته شده بود. ابیات مشهور مولوی «از جمادی مردم و نامی شدم/ وز نما مردم به حیوان سرزدم/ مردم از حیوانی و آدم شدم/… الخ» حاکی از سیر جماد به نامی (نبات)، حیوان و سرانجام آدمی است، برگرفته از چنین دیدگاهی است. رسالات طبیعی اخوان‌الصفا و حکمای طبیعی جهان اسلام نیز جهان را بر همین اساس تفسیر کرده‌اند. این نگاه در ادبیات سده‌های میانه اروپا به نردبان طبیعت (Sacala Naturae) تعبیر شد؛ نردبانی که سرانجام در آثار لینه، شاخ‌وبرگ درآورد و به کتاب نظام طبیعت و شالوده رده‌بندی زیستی تبدیل‌ شد. مولانا و اخوان‌الصفا وقتی از توالی جماد، نبات، حیوان و انسان صحبت می‌کنند، همان حرفی را می‌زنند که لینه صرفا به‌ صورتی مفصل‌تر بیان کرده است. هیچ‌کدام آنها صحبتی از نسب یا خویشاوندی موجودات زنده نمی‌کنند. بنابراین مهم است که ابیات منقول از مولانا و نیز مفهوم نردبان یا نظام طبیعت در آثار طبیعیون اروپایی را با اقوال تکاملی اشتباه نگیریم!
3- دو مورد بالا نشان می‌دهد احتمالا شعر بیدل و قطعا شعر مولانا که ظاهرا یادآور نظریه تکامل هستند، ربطی به این عقیده ندارند. برخی اشارات بیرونی در تحقیق ماللهند به فرایندی شبیه انتخاب طبیعی یا اشارات جاحظ در الحیوان به تنازع بقا باید بیشتر بررسی شوند؛ گرچه هیچ‌کدام به خویشاوندی تکاملی یا هم‌خونی جانداران دلالت ندارند. تنها کسی که اشاره‌ای دقیق به این معنی کرده، مطهر بن طاهر مقدسی است که در کتاب‌البدأ و التاریخ (۳۵۵ قمری) در باب خلقت آدمی نظر ملحدان و منکران خلقت را دائر بر استحاله بعضی به بعضی نقل کرده و آن را برگرفته از اندیشه فیثاغورس و «ا‌عس‌م‌د» (انکسیمندروس) دانسته (نگاه‌کنید به ترجمه این اثر تحت عنوان آفرینش و تاریخ از محمدرضا شفیعی‌کدکنی).
4- تلاش برای یافتن ردی از نظریه تکامل در ادبیات جهان اسلام، به نخستین روزهای طرح نظریه تکامل داروین بازمی‌گردد؛ تلاشی که به دلیل تمییزندادن نگاه سلسله‌مراتبی ارسطویی از تکامل داروینی، در عمل بیهوده بوده است. شیخ محمدرضا نجفی اصفهانی در کتاب نقد فلسفه داروَن (۱۳۳۱ قمری/ ۱۹۱۳ میلادی) اصل نظریه تکامل را پذیرفت و آن را از حواشی مادی‌گرایانه‌اش تمییز داد، اما می‌کوشد نظریه تکامل انسان را از منظر علمی نقد و رد کند. او در این ضمن، به عقیده اخوان‌الصفا درباره شباهت انسان و میمون نیز اشاره می‌کند تا نشان دهد شباهت این دو، لزوما منتج به خویشاوندی آنها نیست (نگاه کنید به مواجهه با داروین اثر امیرمحمد گمینی). پنج سال بعد در مصر، اسماعیل مظهر پنج فصل از کتاب داروین را با عنوان اصل‌الانواع (۱۳۳۶ قمری/ ۱۹۱۸ میلادی) منتشر می‌کند و در مقدمه مفصل آن به اقوال تکاملی در رسالات جاحظ، بیرونی، اخوان‌الصفا و مسکویه می‌کند. 10 سال بعد، میرزا عنایت‌الله دستغیب شیرازی در رساله سردارنامه: داروین و حکمای مشرق‌زمین (۱۳۴۷ قمری/ ۱۹۲۸ میلادی) به شباهت‌های نظریه داروین با آرا و آثاری مثل اسفار ملاصدرا، شرح منظومه ملاهادی سبزواری و اشعار مولانا اشاره می‌کند (نگاه کنید به مقاله اخیر محمد معصومی، «گزارشی از نسخه‌ای نویافته در رد نظریه تکامل در دوره قاجار» که در شماره پیش‌ِرو مجله تاریخ علم در دست انتشار است).

ابیات زیر از غزل مشهور بیدل دهلوی (۱۰۵۴-۱۱۳۳ قمری) تقریبا به گوش هر که خورد که از نظریه تکامل شنیده باشد، زنگ آشنایی خواهد نواخت: «ابتذال باغ امکان رنگ گردیدن نداشت/ هرگلی ‌کامسالم آمد در نظر پارینه بود/ هیچ شکلی بی‌هیولا قابل صورت نشد/ آدمی هم پیش از آن‌ کادم شود بوزینه بود». آیا بیدل چهار سده پیش از داروین ادعا کرده است که انسان پیش از آن که آدم شود، بوزینه بوده ؟ یا در مقابل، مصرع آخری تفسیر دیگری دارد که ربطی به نظریه تکامل ندارد؟ اشاره بیدل به عبارات «هیولا» و «صورت» نشان‌دهنده این عقیده است که «هیولا»ی آدمی (یعنی آدمی منهای «صورت» آدمیت) بوزینه است و این «صورت» (صفاتی که مختص آدمی است) باید بر محمل/هیولایی می‌نشسته که از قضا بوزینه از آب درآمده. تفسیر تکاملی یا غیرتکاملی بیت وابسته است به همین «صورت» و صفات مختص آدمی. نظریه تکامل می‌گوید صفات ممیزه زیستی (که می‌توانیم آن را «صورت» آدمی در نظر آوریم) در نیاکان زیستی انسان پیدا شده و پیدایش چنین صورت و صفاتی، آن نیاکان را به بشر امروزی متحول کرده است. در چنین نگاهی «صورت» (زیستی) از جنس «هیولا» (گونه‌ای زیستی) است و ترکیب آنها هم به گونه‌ای تازه (آدمی) منتهی می‌شود. در این نگاه «هیولا» چندان بی‌شکل نیست و تنها از آن «صورت» نهایی که بشر را می‌سازد، محروم مانده است. البته اغلب قائلانی که در سده‌های پیش، حرف‌هایی درباره صورت و هیولا زده‌اند، به تجزیه مطلق این دو باور داشتند و هیولا (خائوس/Χαος) را ماده‌ای مطلقا بی‌صورت در نظر می‌گرفتند. با این حساب، آیا سخن بیدل را می‌توان همچنان اشاره‌ای فلسفی دانست؟ برای رسیدن به پاسخ صحیح، باید چند نکته را در نظر گرفت:

1- صحبت از شباهت میان انسان و بوزینه سابقه‌ای پیش‌تر از شعر بیدل دارد. در رسالات اخوان‌الصفا نیز به شباهت انسان و میمون اشاره شده و مسکویه در هر دو کتاب الفوز الاصغر و تهذیب‌الاخلاق این موضوع را پیش‌ کشیده است. پس از بیدل و پیش از داروین نیز، بسیاری در مغرب‌زمین بر این شباهت آگاه بودند؛ از جمله کارل لینه، واضع رده‌بندی زیستی که یک سده پیش از داروین، انسان را در کنار میمون‌ها و در راسته نخستی‌ها (Primates: برنشستگان نخستین پله خلقت پس از اشرف مخلوقات) می‌گذارد. یقین داریم کارل لینه به خویشاوندی و هم‌خونی میان انسان و میمون باور نداشته، بلکه تنها الگوی خلقت جوارح انسان را مشابه الگوی خلقت جوارح میمون‌ها می‌دانسته است. رده‌بندی لینه‌ای بازگوکننده نظم خلقت است که در نظام طبیعت (همچنین نام کتابش،
Systema Naturae) منعکس‌ شده است.
2- جست‌وجو برای یافتن الگویی منظم در طبیعت، دست‌کم از زمان ارسطو آغاز شده و میراث آن، نگاهی سلسله‌مراتبی به توالی موجودات جهان، از پست تا عالی است. این نظام سلسله‌مراتبی در ادبیات فلسفی جهان اسلام و اروپا نیز کاملا پذیرفته شده بود. ابیات مشهور مولوی «از جمادی مردم و نامی شدم/ وز نما مردم به حیوان سرزدم/ مردم از حیوانی و آدم شدم/… الخ» حاکی از سیر جماد به نامی (نبات)، حیوان و سرانجام آدمی است، برگرفته از چنین دیدگاهی است. رسالات طبیعی اخوان‌الصفا و حکمای طبیعی جهان اسلام نیز جهان را بر همین اساس تفسیر کرده‌اند. این نگاه در ادبیات سده‌های میانه اروپا به نردبان طبیعت (Sacala Naturae) تعبیر شد؛ نردبانی که سرانجام در آثار لینه، شاخ‌وبرگ درآورد و به کتاب نظام طبیعت و شالوده رده‌بندی زیستی تبدیل‌ شد. مولانا و اخوان‌الصفا وقتی از توالی جماد، نبات، حیوان و انسان صحبت می‌کنند، همان حرفی را می‌زنند که لینه صرفا به‌ صورتی مفصل‌تر بیان کرده است. هیچ‌کدام آنها صحبتی از نسب یا خویشاوندی موجودات زنده نمی‌کنند. بنابراین مهم است که ابیات منقول از مولانا و نیز مفهوم نردبان یا نظام طبیعت در آثار طبیعیون اروپایی را با اقوال تکاملی اشتباه نگیریم!
3- دو مورد بالا نشان می‌دهد احتمالا شعر بیدل و قطعا شعر مولانا که ظاهرا یادآور نظریه تکامل هستند، ربطی به این عقیده ندارند. برخی اشارات بیرونی در تحقیق ماللهند به فرایندی شبیه انتخاب طبیعی یا اشارات جاحظ در الحیوان به تنازع بقا باید بیشتر بررسی شوند؛ گرچه هیچ‌کدام به خویشاوندی تکاملی یا هم‌خونی جانداران دلالت ندارند. تنها کسی که اشاره‌ای دقیق به این معنی کرده، مطهر بن طاهر مقدسی است که در کتاب‌البدأ و التاریخ (۳۵۵ قمری) در باب خلقت آدمی نظر ملحدان و منکران خلقت را دائر بر استحاله بعضی به بعضی نقل کرده و آن را برگرفته از اندیشه فیثاغورس و «ا‌عس‌م‌د» (انکسیمندروس) دانسته (نگاه‌کنید به ترجمه این اثر تحت عنوان آفرینش و تاریخ از محمدرضا شفیعی‌کدکنی).
4- تلاش برای یافتن ردی از نظریه تکامل در ادبیات جهان اسلام، به نخستین روزهای طرح نظریه تکامل داروین بازمی‌گردد؛ تلاشی که به دلیل تمییزندادن نگاه سلسله‌مراتبی ارسطویی از تکامل داروینی، در عمل بیهوده بوده است. شیخ محمدرضا نجفی اصفهانی در کتاب نقد فلسفه داروَن (۱۳۳۱ قمری/ ۱۹۱۳ میلادی) اصل نظریه تکامل را پذیرفت و آن را از حواشی مادی‌گرایانه‌اش تمییز داد، اما می‌کوشد نظریه تکامل انسان را از منظر علمی نقد و رد کند. او در این ضمن، به عقیده اخوان‌الصفا درباره شباهت انسان و میمون نیز اشاره می‌کند تا نشان دهد شباهت این دو، لزوما منتج به خویشاوندی آنها نیست (نگاه کنید به مواجهه با داروین اثر امیرمحمد گمینی). پنج سال بعد در مصر، اسماعیل مظهر پنج فصل از کتاب داروین را با عنوان اصل‌الانواع (۱۳۳۶ قمری/ ۱۹۱۸ میلادی) منتشر می‌کند و در مقدمه مفصل آن به اقوال تکاملی در رسالات جاحظ، بیرونی، اخوان‌الصفا و مسکویه می‌کند. 10 سال بعد، میرزا عنایت‌الله دستغیب شیرازی در رساله سردارنامه: داروین و حکمای مشرق‌زمین (۱۳۴۷ قمری/ ۱۹۲۸ میلادی) به شباهت‌های نظریه داروین با آرا و آثاری مثل اسفار ملاصدرا، شرح منظومه ملاهادی سبزواری و اشعار مولانا اشاره می‌کند (نگاه کنید به مقاله اخیر محمد معصومی، «گزارشی از نسخه‌ای نویافته در رد نظریه تکامل در دوره قاجار» که در شماره پیش‌ِرو مجله تاریخ علم در دست انتشار است).

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها