بازی چراغ و آینه
نگاهی به زمینه و آثار داستانی شیوا ارسطویی
شیوا ارسطویی از آن دست نویسندگانی است که در آثار خود مستمرا و به صورتی پیگیر، نسبت زن با حقیقت را در جامعه ایرانی مورد سنجش قرار میدهد و آن را مسئلهدار میکند. او این مضمون را به اشکال گوناگون دستمایه قرار داده و گاهی هم آن را به مسئله و محور اصلی داستانهایش بدل کرده است.


فرشید فرهمندنیا
شیوا ارسطویی از آن دست نویسندگانی است که در آثار خود مستمرا و به صورتی پیگیر، نسبت زن با حقیقت را در جامعه ایرانی مورد سنجش قرار میدهد و آن را مسئلهدار میکند. او این مضمون را به اشکال گوناگون دستمایه قرار داده و گاهی هم آن را به مسئله و محور اصلی داستانهایش بدل کرده است.
طبیعتا هرگونه کنکاش در مسئله نسبت زن با حقیقت، نهایتا به بررسی نقش زنان و میزان عاملیت آنان در مواجهه با جهان پیرامون و جامعهای که در آن زندگی میکنند، منجر میشود و در نتیجه هر سوژه را (چه زن و چه مرد) میتوان در طیفی گسترده از کنشپذیری مطلق تا کنشگری کامل دستهبندی کرد. از این منظر، آنچه از بررسی کلی کارنامه ادبی شیوا ارسطویی برمیآید، این است که در دوره اولیه کار نویسندگی او، زنان چه در نقش راوی و چه بهعنوان شخصیتهای اصلی و فرعی قصه، غالبا ماهیتی «کنشپذیر» دارند.
آنها عموما زنانی هستند که هویتشان زیر سلطه یا تأثیر مردان پیرامونشان شکل گرفته و به اشکال مختلف با رنج، حرمان و محدودیتهای ناشی از این هویتیابی منفعلانه دستوپنجه نرم میکنند. آنان اگرچه بهطور کامل تسلیم یا در انفعال مطلق نیستند و از هر فرصت و امکانی برای جستوجوی مفر یا تغییر شرایط خود استفاده میکنند، اما در تحلیل نهایی، موجودیتهایی تکافتاده هستند که در جامعهای مردانه به جستوجوی هویت زنانه خویش برمیآیند و مشخصه اصلی آنها همان کنشپذیری و عدم توانمندی برای تغییر مختصات غالب و شرایط حاکم است. این حالوهوا و فضاسازی را میتوان در آثاری همچون «بیبی شهرزاد» و «خوف» به شکل واضحتری مشاهده کرد. اما در آثار بعدی این نویسنده شامل رمانها و مجموعهداستانهای متأخرتر او، زنان به تدریج به جایگاه کنشگری میرسند.
ارسطویی از اینجا به بعد بارها در خردهروایتهای شکلدهنده به چارچوب اصلی نوشتارش، دغدغههای اجتماعی، فرهنگی و هستیشناختی زنان را به شکل متفاوتتری طرح میکند و باور داشتن و تسلیم بیقیدوشرط به حقیقت برساخته جهانبینی مذکر را به چالش میکشد. او در آثاری مانند مجموعهداستان «آفتاب مهتاب» یا رمان «ولی دیوانهوار» نشان میدهد که زنان میتوانند بهعنوان سوژهای دارای عاملیت، ارتباط بیواسطه و مستقیم با حقیقت و آگاهی داشته باشند و فارغ از هرگونه ترس، توهم یا نگرانی مطالبات خود را بیان کنند: «گفتم دایی جان، من برای مردها ساخته نشدهام. نمیتونم با هیچ مردی، هیچ مردی، زندگی کنم. اگه عاشق هم باشم نمیتونم. حتی اگه مث دیوونهها نتونم بدون اون زندگی کنم» (آفتاب مهتاب، نشر مرکز، صفحه 5).
زنان در این مرحله از روایتگری او، دیگر به حقیقت مردانه عرضهشده در گفتمان مسلط اجتماعی باور ندارند و برعکس، این مردان هستند که به حقیقت زن یا زن–حقیقت، به تعبیر نیچهای آن باور پیدا کردهاند. مرحلهای که یادآور این پرسش مشهور نیچه در پیشگفتار کتاب «فراسوی نیک و بد» است: «اگر حقیقت زن باشد، چه خواهد شد؟ و پاسخ باز هم چیزی نیست جز صحهگذاشتن بر این نکته که چارچوبهای کلیشهای، مألوف و نخنماشده در روایتگری و داستانپردازی جامعه مذکر، چیزی جز اسباب و وسایلی ناشیانه و ناکارآمد برای فراچنگآوردن این زن-حقیقت نبودهاند.
در اینجا راوی زن بهمثابه الگوی حقیقت، از توانی اغواگرانه و بیبدیل برخوردار میشود که میتواند خودش را در نثر شاعرانه و رئالیسم موسوم به سوررئالیستی نویسنده به نمایش بگذارد. روایت زنانه از جنسی که ارسطویی ارائه میدهد و نمونههای آن را در رمان «ولی دیوانهوار» مشاهده میکنیم، این قابلیت را دارد که مدام فاصله میگیرد و دور میشود. این فاصلهگیری زنانه، واقعیت داستانی را با تعلیق مواجه میکند و شخصیتها را وامیدارد که گاهی در حالی که هنوز به حقیقت باور دارند، دروغ بگویند: «یحیا در آن شعری که سرود و چاپ کرد در مجله تا من آن را بخوانم و برگردم از قهر، نوشت: شیوایی خجسته که از من ربوده شد. گندش که درآمد به پریماه گفت شیوایی اشتباه چاپی بوده.
به پریماه گفت که شیدایی را اشتباهی چاپ کردهاند شیوایی. شیدایی. شیوایی. چه فرقی میکند؟» (ولی دیوانهوار، نشر چشمه، صفحه 7). این مضمون کنشگری و کنشپذیری شخصیتها در داستاننویسی را میتوان با بیانی دیگر و از چشمانداز متفاوتی هم صورتبندی کرد: زمانی هارولد بلوم، نظریهپرداز و منتقد ادبی بزرگ معاصر، به استعاره معروف ساموئل کولریج (شاعر رمانتیک انگلیسی)، اشاره کرده بود که اعتقاد داشت شاعر در حکم «چراغ» است که خود، منبع نور و روشنی است، نه «آینه» که صرفا بازتابدهنده تصویر واقعیت بیرونی است. شاعران (و بهطور کلی هنرمندان) اگرچه در عصر کلاسیک به نقش آینگی خود و همان محاکات، تقلید و انعکاس محیط پیرامون رضایت داده بودند، اما شاعران دورههای بعدی بهویژه عصر رمانتیک، هنرمند را منبع و حامل روشنایی قلمداد میکردند و معتقد بودند که باید همچون چراغ بر تاریکی این جهان نوری بتاباند. او باید دنیا را روشن کند و دگرگون سازد و به هیچ رو به انعکاس صرف واقعیت بیرونی راضی نشود. در سنت رماننویسی کلاسیک، نویسنده مثل آینه صرفا بازتابدهنده طبیعت و نظم و آفرینش موجود بود، اما محصول کار رماننویسان و شاعران مکتب رمانتیک، چراغی بود که از درون نویسنده نور میتاباند و با تمرکز بر خلاقیت، استقلال فردی و نگرش انقلابی، او را به مرحله کنشگری ارتقا میداد. هارولد بلوم این ایده تحولخواهانه رمانتیکها را پی میگیرد و نگرش نوینی را از آن استخراج میکند که بر اساس آن ادبیات مدرن هم یک نظام معنایی و بیانی مستقل و کنشگرانه است، نه تقلید و بازتابی هرچند متکثر از جهان و جامعه پیرامون. نهایتا اینکه: ادبیات چراغ است، نه آینه.
شیوا ارسطویی هم به اعتبار رمانها، مجموعهداستانها و دفتر شعرهایی که از او منتشر شده، ازجمله نویسندگانی بهشمار میرود که ابتدا با آینهگردانی سعی در انعکاس مسائل، مشکلات و روانرنجوریهای زنان جامعه خود دارد، اما هرچه پیشتر میرود، آینه را کنار میگذارد و چراغ در دست میگیرد و بر مغاک گشوده زبان و روایت نور میتاباند. او ضمن برخورداری از خودآگاهی عمیق نسبت به جایگاه مسئلهدار نویسنده/شاعر در عصر حاضر، از مشارکت در بازی بیانتهای تصاویر و دلالتها (بازی چراغ و آینه) لذت میبرد و با نقد باورهای پوسیده مسلط بر ذهنیت انسانها، هرچه بیشتر در ورطه پرمخاطره نوشتار انتقادی به پیش میرود. او در روند رو به تکامل کار نویسندگی، از طریق ایجاد دگرگونیهای پیدرپی در لحن روایت، زاویه دید و ساختار داستانهایش، نهتنها فرمهای جدیدی از نوشتن، بلکه فرمهای جدیدی از زندگی را هم تجربه میکند که ارزش ادبی آنها میتواند برای مخاطب، حامل پیشنهادها و دریافتهای تازهای باشد. این مجموعه متنوع از ویژگیها و مختصات ادبی و روایی، نشاندهنده سیر تکاملی او در کار داستاننویسی و علاقهاش به تجربهگرایی و درجانزدن بود. ارسطویی تلاش میکرد روایت سرکوبشده و انرژی ذخیرهشده نوشتار زنانه را ترمیم و بازسازی کند و با تزریق نوعی روایتگری جسورانه، جدلی و اعتراضی در بدن تسلیمشده، منفعل و کلیشهشده رمان، قدرت و عاملیت را به آن بازگرداند و احیا کند.
او که عمدتا به خاطر خصیصه سرپیچی و اعتراض اجتماعی نهفته در آثارش شناخته میشود، اساسا در داستانهای کوتاهش کمتر مجالی برای بروز خلاقیتهای روایی و نگارش انتقادی پیدا میکرد، بنابراین جنون شاعرانه و صدای شماتتگر او را عموما باید در داستانهای بلند و رمانهای او ازجمله رمان «ولی دیوانهوار» یا «بیبی شهرزاد» سراغ گرفت؛ چراکه در داستانهای بلند مجال مناسبتری برای برونریزی عصیان انباشتشده خود پیدا میکرد و میتوانست جنونمندی خود را به زنجیره منسجمتری از خردهروایتها و دیالوگها تبدیل کند. ارسطویی در آثار متأخرش، گویی به برداشتی تازهتر از نگارش شاعرانه، جنونزده و سوررئالیستی رسیده بود که منجر به ارائه بازنویسی جدیدی از سنت ادبی و حتی روایتهای پیشین خود او میشود تا شاید بتواند در گام بعدی حتی از خویشتن هم عبور کند، اما...