|

درباره کتاب «مبانی هنر»

علیه ناهنر

رابین ‌جورج کالینگوود، فیلسوف، مورخ و باستان‌شناس انگلیسی، در کتاب «مبانی هنر» می‌کوشد با تعریف هنر، تمایز آن را از ناهنر تشریح و با طرح بحث‌هایی درباره حقیقت، هنر و جامعه، کارکرد هنر حقیقی به‌عنوان فعالیتی محض را تبیین کند.

علیه ناهنر

جواد لگزیان

 

رابین ‌جورج کالینگوود، فیلسوف، مورخ و باستان‌شناس انگلیسی، در کتاب «مبانی هنر» می‌کوشد با تعریف هنر، تمایز آن را از ناهنر تشریح و با طرح بحث‌هایی درباره حقیقت، هنر و جامعه، کارکرد هنر حقیقی به‌عنوان فعالیتی محض را تبیین کند. در پاره‌ اول کتاب، کالینگوود هنر را از فن مجزا می‌کند و به چیزهایی می‌پردازد که ما اغلب نام هنر بر آن می‌نهیم اما در نظر کالینگوود آنها را باید از شمول واژه‌ هنر خارج کرد، ازجمله سرگرمی و جادو. کالینگوود این دو را شبه‌هنر می‌نامد، از این ‌نظر که هر دو برانگیزاننده عواطف‌اند؛ هرچند در اولی عواطف تخلیه می‌شوند تا مبادا تزاحمی برای زندگی عملی ایجاد کنند؛ درحالی‌که در دومی عواطف هدایت و به سوی زندگی عملی سوق داده می‌شوند.

در پاره‌ دوم کالینگوود به واکاوی مقوله‌ احساس، عواطف، تخیل، تجربه، توجه، آگاهی، تفکر و سپس ریشه‌های بیانگری و زبان می‌پردازد. سپس نتیجه می‌گیرد که هنر چیزی است یافت‌شدنی در ذهن هنرمندی که می‌خواهد عواطف خاصی را کشف (یا خودآگاه) و بیان کند (نه اینکه فقط برانگیزاند). به این تعبیر، زبان برآمده از میل به بیانگری است و هنر زبانی است برای بیانگری. پاره‌ اول و دوم کتاب درواقع در حکم شالوده‌ای است برای پاره‌ سوم که در آن کالینگوود به‌ شکلی مبسوط و مستدل به «نظریه‌ هنر» خود می‌پردازد؛ و در پرتو این نظریه هنر راستین را از آنچه به‌ غلط هنر نامیده می‌شود، و هنر خوب را از هنر بد تفکیک می‌کند. «هنر و حقیقت» و «هنرمند و جامعه» نیز از سرفصل‌های اصلی در پاره‌ سوم کتاب‌اند. حسن ختام کتاب نیز شرحی است مختصر از شعر بلند سرزمین هرز اثر تی‌‌. اس. الیوت که در نظر کالینگوود نمونه‌‌ای از «هنر خوب» است.

از نگاه کالینگوود، تجربه‌ زیبایی‌‌‌شناختی یا فعالیت هنری، تجربه‌ بیان عواطف انسان است؛ و چیزی که آنها را بیان می‌کند، به‌ طور کلی فعالیت تخیلی است که یا هنر نامیده می‌شود یا زبان. این هنر راستین است... . همچنین اثر هنری، یک شیء جسمانی یا ملموس نیست، بلکه فعالیتی از هنرمند است؛ آن‌هم نه فعالیتی از بدن یا طبیعت حسی او، بلکه فعالیتی از آگاهی او... . و در‌نهایت فعالیت زیبایی‌‌‌شناختی عبارت است از فعالیت اندیشیدن به‌ صورت آگاهی؛ تبدیل تجربه‌‌‌ای که قطع‌نظر از چنین تبدیلی حسی است به تخیل. این فعالیت، فعالیتی جمعی است که نه به هیچ انسان منفردی، بلکه به یک جامعه تعلق دارد. کالینگوود تأکید دارد که شناخت خویش بنیان تمام زندگی است که در ورای سطح صرفا روانی تجربه ایجاد می‌‌شود و بسط می‌‌یابد.

اگر آگاهی کارش را به‌ نحوی موفقیت‌‌آمیز انجام ندهد، حقایقی که به عقل عرضه می‌‌کند (که تنها چیزهایی هستند که عقل ساختار تفکرش را بر آنها بنا می‌‌کند) از همان آغاز نادرست خواهند بود. یک آگاهی راستین بنیانی محکم را برای عقل فراهم می‌‌کند تا بنایش را بر آن استوار سازد، اما یک آگاهی تحریف‌‌شده عقل را وامی‌‌دارد که بنایش را روی ماسه‌ روان بسازد. تا زمانی که آگاهی تحریف‌‌ شده باشد، حقیقت نیز به‌‌ کلی مسموم خواهد بود. عقل نمی‌‌تواند هیچ‌ چیز را به‌ نحوی استوار بنا کند. آرمان‌‌های اخلاقی قلعه‌‌هایی پادرهوا خواهند بود. نظام‌‌های سیاسی و اقتصادی به تارهای عنکبوت می‌‌مانند. حتی سلامت عقل و سلامت جسمانی نیز دیگر تضمین‌‌شده نیستند و تحریف آگاهی همان هنر بد است.

کالینگوود خاطرنشان می‌کند که حیات یک جامعه وابسته است به تعامل صادقانه میان اشخاص و حفاظت از این صداقت فقط بر‌‌عهده طبقه‌‌ای یا بخشی از جامعه نیست، بلکه بر‌عهده‌ همگان است، بنابراین تلاش برای بیان عواطف، تلاش برای رفع تحریف از آگاهی، تلاشی است که نه‌فقط بر متخصصان، بلکه بر هرکس که زبان را به کار می‌‌گیرد و هر زمان که به کار می‌‌گیرد، فرض است. هر سخنی که هریک از ما می‌‌گوید یا هر حرکتی که می‌‌کند، اثری هنری است. برای هر‌یک از ما مهم است که سازنده‌ این آثار، هر قدر هم که دیگران را فریب دهد، خودش را فریب ندهد.

اگر او در این امر خود را فریب دهد، بذری را کاشته که درختی از آن برمی‌‌آید که میوه‌‌اش انواع شرارت‌‌ها و بیماری‌‌های روانی و بلاهت و حماقت و جنون است. هنر بد، آگاهی تحریف‌‌شده، به‌‌راستی منشأ شر است. کالینگوود با ستایش از شعر «سرزمین هرز» اثر تی. اس. الیوت، آن را تصویری از زوال تمدن می‌داند که به‌‌تدریج آشکارتر می‌‌شود: نخست توانگران، مردی دل‌‌مُرده و معشوقه‌ دل‌‌مُرده‌اش، که اطرافشان را همه‌‌‌گونه اسباب تجمل و کسب کمالات پر کرده اما در دل‌‌های‌شان هیچ چیز حتی شهوت نیز نیست؛ هیچ مگر اعصابی بی‌‌‌قرار و بی‌‌‌حوصلگی از ملال... . فقرا نیز قلب‌شان تهی است: تهمت متقابل بی‌‌‌عاری، آرزوی بیهوده برای لحظه‌‌ای حال خوش، جوانیِ بی‌‌‌حاصل، و صدایی هولناک و ناشناس که هرازگاه وراجی‌‌‌ها را با هشداری قطع می‌‌کند که «لطفا عجله کنید، وقت رفتن است». زمان برای همه‌ این چیزها رو به پایان است؛ ارابه‌ بالدار زمان، گور همان جای خوب و دنج، و شب‌‌ به ‌خیرِ افلیای مجنون که رودخانه منتظر اوست.

شعر جهانی را به تصویر می‌‌کشد که در آن آب جاری خوش‌گواری که به‌‌تنهایی همه‌ فعالیت‌‌‌های بشری را بارور می‌‌سازد، خشکیده است. از هیجاناتی که زمانی چنان با شدت و قدرت جریان داشتند که بیم آن می‌‌رفت که احتیاط و دوراندیشی بشر را تباه سازند، فردیت او را نابود کنند، کشتی‌‌‌های کوچک بشریت را به گل بنشانند، حال چیزی به‌ جای نمانده است. هیچ‌‌‌کس بخشش نمی‌‌‌کند؛ هیچ‌‌‌کس بر سر همدلی خود را به مخاطره نمی‌‌‌افکند؛ از دست کسی هم کاری برای جلوگیری برنمی‌‌‌آید. ما در خودمان محبوس شده‌‌‌ایم، در یک خودخواهی بی‌جنبش متوقف مانده‌‌‌ایم. تنها عاطفه‌‌ای که برای‌‌ ما مانده، هراس است.

به‌ عقیده کالینگوود برای خوانندگانی که دنبال سرگرمی یا جادو نیستند بلکه شعر می‌‌خواهند و می‌‌خواهند بدانند که شعر اگر هیچ‌یک از اینها نباشد، چه می‌‌تواند باشد، «سرزمین هرز» پاسخی شایسته ارائه می‌‌کند: و با اندیشیدن به آن شاید ما بتوانیم به ویژگی دیگری که هنر باید داشته باشد، پی ببریم؛ اینکه باید هم ارزش سرگرم‌‌‌کنندگی و هم ارزش جادویی را فروگذارد و موضوعش را از خود مخاطبانش استخراج کند... . وظیفه‌ هنرمند در مقام هنرمند این است که سخن بگوید، و هرچه در دل دارد بیرون بریزد. ولی آنچه او باید بیان کند، آن‌‌گونه که نظریه‌ فردباورانه هنر می‌‌خواهد ما تصور کنیم، رازهای خود او نیست. رازهایی که او در مقام سخنگوی جامعه‌‌‌اش باید بیان کند، رازهای آنهاست. دلیل نیاز آنها به او این است که هیچ جامعه‌‌ای به‌ طور کلی قلبش را نمی‌‌‌شناسد، و بر اثر ناکامی در این شناخت درباره موضوعی که غفلت از آن مرگ‌‌آور است، خود را فریب می‌‌دهد.

برای آفاتی که از این غفلت ناشی می‌‌شود، شاعر هیچ راه چاره‌‌ای پیشنهاد نمی‌‌‌کند، چراکه پیش‌‌تر چاره‌‌ای را پیشکش کرده است: چاره خود شعر است. هنر داروی جامعه برای بدترین بیماری ذهن یعنی تحریف آگاهی است.