نگاهی به رمان «نینا» نوشته شیوا ارسطویی
بحث سیاسی ممنوع!
«نینا»ی شیوا ارسطویی (انتشارات پیدایش، ۱۳۹۴) رمانی اجتماعی است که داستان دختری جوان در بحران سالهای پس از انقلاب و جنگ را روایت میکند. دختری که از حریم گرم و امن خانه به اتاقی اجارهای در یک بالاخانه نقل مکان کرده تا با تدریس خصوصی امرار معاش کند و روی پای خودش بایستد، از نظارت پدر و مراقبت مادر دور باشد و در تنهایی، خود و پیرامونش را پیدا کند.


رضیه انصاری
«نینا»ی شیوا ارسطویی (انتشارات پیدایش، ۱۳۹۴) رمانی اجتماعی است که داستان دختری جوان در بحران سالهای پس از انقلاب و جنگ را روایت میکند. دختری که از حریم گرم و امن خانه به اتاقی اجارهای در یک بالاخانه نقل مکان کرده تا با تدریس خصوصی امرار معاش کند و روی پای خودش بایستد، از نظارت پدر و مراقبت مادر دور باشد و در تنهایی، خود و پیرامونش را پیدا کند. اتاق که مشرف به میدان فردوسی است اما قرار است نمادی از وقوف او بر شهر و رویدادهای سیاسی-اجتماعی روزگار باشد تا شخصیت اصلی را از گذر ارتباطاتش با دیگران به شناخت و آگاهی برساند و در پایان او را دچار تحول و دگرگونی کند. «از تلویزیون کوچک قسطیاش شروع کرد به گوشسپردن به سرودهای انقلابی و اخبار جنگ. در آن بالاخانه دوازدهمتری کمکم حس کرد که در یک جهان واقعی زندگی میکند. دید که میشود آنجا شهروز را هم از خاطر برد» (ص۱۲).
داستان با نماهایی از زندگی جدید نینا آغاز میشود و ضمن اشاره به اتفاقات اجتماعی و سیاسی یک سال گذشته، از آشنایی نینا با پسری به نام شهروز میگوید؛ دانشجویی که آرمانخواه است، تحول سیاسی را ضرورت میداند و البته همان موقع با قطعیت پیشبینی میکند که یک سال بعد، چه میشود. شهروز اما ظاهرا از نینا دل میکند و مدتی بعد غیبش میزند. غیبتی که دلیلش آشکار نمیشود، در حد گمانهزنی باقی میماند و از اثربخشی حضور این شخصیت نزد نینا و خواننده داستان فرومیکاهد.
از طرف دیگر، نامی از احمدجان، همکلاسی قدیم نینا به میان میآید که به خاطر فرار از جبهههای جنگ تحت تعقیب است و در زیرزمین خانه پدری نینا پناه گرفته؛ مردی درویشمسلک، شیفته شعر و نقاشی و افسانههای اسطورهای که نینا از او به «غول زیبای یأجوج و مأجوج» تعبیر میکند، تصویری نزدیک به هجوم مغولان و تصرف خاک. احمدجان به زیرزمین خانه پدری نینا چنگ انداخته، بر دیوار نقشی از مشی و مشیانه کشیده و دختر را بابت حضورش دچار دلهره و بیماری کرده: «کُفری شد.
دلش آشوب شد از اینکه شده حوای آن آدمی که هبوط کرده از آسمان جنگ و افتاده توی زیرزمین خانه آنها... دلهره افتاد به جانش. شروع کرد به جویدن ریشه ناخنش، آنقدر که افتاد به خون» (ص۱۲۰). حضور بیمنطق او در خانه پدری نینا نیز بر سردرگمیهای نینا و خواننده داستان میافزاید. این شخصیت نیز در پایان از آن خانه میرود و ناپدید میشود. یاقوت یا همان زن سرخپوش میدان فردوسی نیز شخصیت داستانی دیگری است که در قصه حضور دارد و از مهر مادام هاسمیک صاحبخانه برخوردار است. یاقوت از سویی، آینه تمامنمای بیوفایی مردان و از سوی دیگر نمود احساساتگرایی مبالغهآمیز و البته انزوای اجتماعی است. «نینا گفت: تو مگه رادیو گوش نمیدی؟ نصف بیشتر مردم دارن میجنگن. نصف بیشتر مردم تو جبههان.
پس چی میگی آنقدر رادیو رادیو میکنی؟ روزنامه موزنامه هم که میگی میخونی! یاقوت گفت: هرچی گوش میدم به رادیو، دیگه خبری از خودم نمیشنوم. قبل از جنگ، مردم برام قصه میساختن، خوانندهها برام آواز میخوندن، شاعرا برام شعر میگفتن. حالا همه رفتن جنگ...» (ص۲۲۲). یاقوت هم تأثیر خوبی بر احوالات نینا ندارد و نینا از تصور اینکه در آینده پا جای پای او بگذارد، دچار هراس و اضطراب میشود. مهمتر از همه فخری و سیروس، با آنکه مادر و پدری جذاب توصیف میشوند، از شخصیتی سنتی و منفعل برخوردارند که استقلال دخترشان را درونا به رسمیت نمیشناسند و در رابطه با یکدیگر هم محافظهکار رفتار میکنند.
داستان رمان اما پس از اوج و فرود اتفاقات بیرونی و درونی، به اینجا میرسد که نینا از پسِ بیماری خودآزاری و فشار بختک و کابوس، روی پلههای خانه مادام هاسمیک از حال میرود، مادر و پدر به کمکش میروند و عاقبت او را با خود به خانه میآورند و شیرعسل در کامش میریزند. توضیحی نمادین بر استقلالی که شکست خورده، شکل نگرفته یا موقتا به تأخیر افتاده. این تصویر اما با نشانههای بهکاررفته در متنی که مدعی انقلاب و دگرگونی است، تناقض دارد و شاهدی بر آن است که پیوند میان ساختارهای اجتماعی و بافت ادبی، در ارائه خوانش جامعهشناسانه این اثر چندان نیرومند عمل نمیکند. در زمان و مکانی تپنده همچون تهرانِ پس از انقلاب و دهه شصت، شخصیت نینا با آنکه آمده تا با جهان واقعی روبهرو شود، با آنکه در معرض اندیشههای متفاوت است و امکان مطالعه ایدئولوژیها و شهود فردی انقلاب را دارد، فاقد ذهنیت سیاسی است و به نتیجهای نمیرسد.
او اصولا فکر میکند که نباید در ساختار یک جامعه عدالت اقتصادی و اجتماعی برقرار کرد و این مردماند که باید خودشان گلیمشان را از آب بیرون بکشند: «دلش میخواست آدمهایی که این جماعت حرفشان را میزنند، مثل «هک» باشند در رمان «هکلبری فین» یا مثل «تام سایر» تا خودشان بتوانند یکتنه از پسِ آرزوهاشان بربیایند و خلاصه هرکس برای خودش چیزی بخواهد و پاش بایستد و خیالش هم نباشد که کی از کی بهتر است یا بدتر» (ص۴۵). قصه نینا بیش از آنکه روایت ترس و تنهایی یک انسان مدرن در دوران التهابات اجتماعی باشد، ماجرای ناآگاهی، عدم اعتمادبهنفس و هراس از درگیرشدن با موضوعات اجتماعی درآستانه بلوغ سیاسی است. گویی تابلوی «بحث سیاسی ممنوع» که در آرایشگاه مادرش نصب شده، فلسفه زندگی خودش بوده و برایش مفهوم سیاستزدایی از همهچیز را دارد و اساسا نیازی به شناخت سیاسی-اجتماعی و اصول دموکراسی نداشته.
کاربرد نشانههای دوگانه ازجمله بهشت و جهنم، ثروتمند و فقیر، امن خانه یا آتش جنگ، مسئولیتپذیری اجتماعی یا فرار، همچنین بالارفتن از پلههای اتاق اجارهای در مقابل پایینرفتن از پلههای زیرزمین خانه پدری نیز بیاثر ماندهاند و مؤلفههای رئالیستی داستان در سطح گفتمان اجتماعی به اندیشه نو درنمیآیند و آنطور که باید موفق عمل نمیکنند. چرا مؤلف رمان در آفرینش شخصیت دوگانه نینا، راهی غیر از سیاستزدایی را پیش پایش قرار نداده تا او بتواند بهدرستی خود را دوباره کشف، رابطهاش با زندگی را برقرار و ارزشهای اصیل انسانیاش را بازیابی کند؟
مشابه تکگوییهای درونی نینا چرا از ذهن شهروز و احمدجان شنیده نمیشود تا رمان، این عرصه پیوند جامعه و ادبیات به چندصدایی برسد و خواننده از جهانبینی موجود در متن به نگاه هستیشناسانه مؤلف دست یابد؟ هراسی که در رمان «نینا» گریبانگیر شخصیت اصلی است، در رمان «خوف» (۱۳۹۲) نیز شیوا را دچار کرده و موقعیت پرتناقض دیگری را به تصویر میکشد. از همین دست، شهرزادِ رمانِ «او را که دیدم زیبا شدم» (۱۳۷۲)، در پی شناخت خویشتن و طلب سهم خود از جهانی وهمآلود، قدرتمند ظاهر نمیشود. راویان و شخصیتهای اصلی داستانهای شیوا ارسطویی را عمدتا زنانی شکل میدهند هویتخواه و خودمحور که کنشگر ظاهر میشوند، طرح موضوع و پرسشگری و گمانهزنی میکنند، اما در ادامه، به دنبال درک بهتری از وجوه مشکل به دیگران میآویزند، به آزمون و خطا دست میزنند، خود جزئی از بحران میشوند و به ناچار راه را در میانه رها میکنند.
-خوبه که یاقوت هنوز یادش نرفته که آدم باید بترسه.
-شایدم ناامید شده.
-نه عزیز. ناامیدشدن کار اون نیست.
-پس قرارش چی میشه؟
-قرارش، قاتی انقلاب میشه! قرارش قاتی جنگ میشه... (ص۲۰۴).