|

برگشت به گذشته ممکن نیست

من یک جامعه‌شناس نیستم، ولی به‌ واسطه شغلم که هم طراح گرافیکم و هم روزنامه‌نگار، یک مشاهده‌گرم و گمانم بر این است که به‌ واسطه همین مشاهده‌گری مستمر طی چند دهه گذشته، می‌توانم کم‌وبیش متوجه شوم که سمت‌وسوی حرکت جامعه به کدام طرف است و البته در این یادداشت قصدم آن نیست که؛ اولا بگویم برداشتم از حرکتی که جامعه دارد و مسیری را که طی می‌کند،

من یک جامعه‌شناس نیستم، ولی به‌ واسطه شغلم که هم طراح گرافیکم و هم روزنامه‌نگار، یک مشاهده‌گرم و گمانم بر این است که به‌ واسطه همین مشاهده‌گری مستمر طی چند دهه گذشته، می‌توانم کم‌وبیش متوجه شوم که سمت‌وسوی حرکت جامعه به کدام طرف است و البته در این یادداشت قصدم آن نیست که؛ اولا بگویم برداشتم از حرکتی که جامعه دارد و مسیری را که طی می‌کند، درست فهمیده‌ام یا ثانیا قضاوتی داشته باشم که این مسیر صحیح است یا خطا، بلکه فقط آنچه را که مشاهده می‌کنم، بدون ارزش‌گذاری مثبت و منفی بیان می‌کنم و خوب، این را خوب می‌دانم که برای بسیاری از ما، شاید مهم این نباشد که بدانیم جامعه به چه مسیری می‌رود، بلکه آن مهم است که چه کنیم تا جامعه به آن مقصدی که مطلوب ماست، برود و در همان مسیری که ما دوست داریم گام بردارد، اما حتی اگر همین منظور را هم داشته باشیم، اولا لازم است بدانیم که جامعه به کدام سو می‌رود و ثانیا آیا اصلا در توان ما هست تا جامعه را به آن سویی که مطلوب ماست، هدایت کنیم یا خیر؟

یادم هست که سال 60، در خیابان انقلاب و روبه‌روی دانشگاه تهران یک زیرزمین بسیار بزرگ و سالن‌مانند وجود داشت که آن را قهوه‌خانه کرده بودند؛ قهوه‌خانه‌ای بسیار شلوغ با مراجعان بسیار و مملو از سر‌و‌صدا و دود سیگار. خوب به یاد دارم که آن زمان در هر جای شهر می‌شد قهوه‌خانه‌ای سراغ گرفت که البته اکثرا کوچک بودند و محل رفت‌و‌آمد آقایان و به‌ندرت حضور بانوان. تیپ و قیافه قهوه‌چی و شاگرد قهوه‌چی و اکثر مراجعان هم عموما نشان از بخش فرودست جامعه بود که مثلا داشتن دندان طلا برای‌شان نوعی نشانه تشخص بود. خانواده‌ها هم معمولا فرزندان‌شان را پرهیز می‌دادند که به قهوه‌خانه رفت‌و‌آمد کنند و کلا این محیط‌ها فرهنگی را بازتاب می‌داد که شاید چندان مورد پسند خانواده‌های متوسط شهری نبود و اغلب اگر جوان و نوجوانی از این طبقه اجتماعی به قهوه‌خانه می‌رفت، به خانواده خود چیزی از این رفت‌و‌آمد نمی‌گفت. هر‌چه بود، تا همین چند دهه پیش، هم تعداد قهوه‌خانه‌ها در سطح شهر بسیار بود و هم رفت‌و‌آمد به آن، غالبا مربوط به اقشار فرودست اقتصادی و فرهنگی جامعه. اما به‌مرور از حجم و هجوم به این قهوه‌خانه‌ها کاسته شد و مثلا امروز دیگر حتی با اینکه بارها جلوی دانشگاه تهران گشته‌ام که حداقل مکان آن قهوه‌خانه سابق را بیابم. همچنین به یاد دارم که اواخر دهه 70، روزی با محسن آرمین در دفتر انجمن صنفی مطبوعات بحث می‌کردیم و به نتیجه نمی‌رسیدیم و عاقبت برای اینکه منظورم را معلوم کنم، از او خواستم با من بیرون بیاید، یک کوچه پایین‌تر از دفتر انجمن، یک کافه بود. آن زمان اصلا مانند امروز فرهنگ کافه‌گردی و کافه‌نشینی، این‌طور در جامعه مرسوم نبود و تعداد کافه‌ها هم بسیار محدود. آرمین پرسید برای چه اینجا آمدیم، گفتم فقط بنشین و قهوه‌ات را بخور و در سکوت اطرافت را تماشا کن. ساعتی بعد که از کافه بیرون زدیم، او با تحیر گفت اصلا با چنین چیزی آشنا نبودم و نمی‌دانستم چه چیزها خواهم دید که به او گفتم آنچه امروز دیدی و رفتارهایی که مشاهده کردی، آینده جامعه ماست؛ آینده‌ای که قطعا اتفاق می‌افتد و هیچ‌طور نمی‌شود جلوی آن را گرفت.

آنچه امروز در کوچه و خیابان و هر کوی و برزن می‌بینیم، چه خوش‌مان بیاید یا نیاید، همان چیزی است که آن روز محسن آرمین در آن کافه کوچک خیابان شهید کبگانیان دید. اینکه بعضی گمان می‌کنند شاید اگر آن روز کاری می‌کردند، امروز جامعه به اینجا نمی‌رسید، اولا دیگر رسیده، ثانیا، همان موقع هم رسیده بود و فقط ما نمی‌دیدیم. اگر امروز این‌همه کافه در سطح شهر هست، ایجاد‌کننده آن آداب و رفتاری نیست که عده‌ای را برآشفته کرده، بلکه آنچه جامعه هست را بازتاب می‌دهد. این اتفاق با انقلاب شروع شد، نه با دوم خرداد 76 یا قبل‌تر با انتخابات مجلس پنجم سال 74، آن رخدادها فقط به ما خبر می‌داد که گذر زمان با جامعه چه کرده. سال‌ها پیش در یادداشت‌هایی از این نوشتم که انقلاب، قدرت جادویی زنان را از شیشه بیرون آورده و این جادو آن‌قدر نیرومند است که جامعه را تغییر می‌دهد و نوشتم آنچه این قدرت را به زنان داد، اصرار اعجاب‌انگیز امام بر سوادآموزی زنان بود. جمهوری اسلامی بخش بزرگی از زنان را باسواد کرد و همین جامعه را از بنیان تغییر داد. یادم هست، آن موقع این یادداشت‌هایم با هجوم مخالفان جمهوری اسلامی روبه‌رو شد، چرا‌که نمی‌توانستند قبول کنند که جمهوری اسلامی چنین کرده، ولی کرده. شما به همین چند ماه پس از جنگ بنگرید.

تقریبا روزی نیست که خبر یک موفقیت بین‌المللی در ورزش زنان را نشنویم. کاری به این ندارم که تلویزیون، ورزش زنان را نشان می‌دهد یا نه، این قدرت از چراغ بیرون آمده، چنان‌که دیروز هم خبر رسید که خانم آتوسا گلشادنژاد بهترین کاتاکای زن جهان شده؛ در بین تمام کاتاکاهای زن جهان و نه‌فقط در وزن خودش. حالا نمایندگان مجلس نامه 155 امضایی بنویسند، فایده ندارد. روزی که امام با تدبیر فرمان نهضت سوادآموزی را داد و یادگیری و سواد را یک فریضه دینی اعلام کرد، مسیر قدرتمندشدن زنان را هموار کرد. اگر کسانی به دنبال بازگشت به گذشته‌اند الان دیگر خیلی دیر است.

 

آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.