در ستایش تعلیق
به بهانه نوبل ادبیات برای لسلو کراسناهورکایی
آشنایی من با لسلو کراسناهورکایی از خواندن آغاز نشد، از تماشا بود. فیلم تانگوی شیطان -اقتباسی وفادار از رمان او- را فقط به خاطر هفتساعته بودنش دیدم.
روزبه کردونی
آشنایی من با لسلو کراسناهورکایی از خواندن آغاز نشد، از تماشا بود. فیلم تانگوی شیطان -اقتباسی وفادار از رمان او- را فقط به خاطر هفتساعته بودنش دیدم.
کنجکاوی سادهای بود، اما هرچه زمان گذشت، فهمیدم این هفت ساعت، تمرینی است برای زیستن در تعلیق؛ در جهانی که معنا دیر میرسد، امید و ناامیدی در هم میپیچند و دانستن همیشه نجات نمیآورد. روایت رمان و فیلم در روستایی فرسوده میگذرد؛ باران بیوقفه میبارد، زمین باتلاقی است، مردی به نام ایریمیاس که میگفتند مرده است، بازمیگردد، وعده میدهد و مردم را به حرکت درمیآورد، اما هیچ مقصدی در کار نیست.
حرکت، خود معناست؛ دو گام به جلو، دو گام به عقب؛ همان رقص بیپایان تردید که نام فیلم از آن گرفته شده است: تانگوی شیطان. وقتی بعدها رمان را خواندم، فهمیدم این حرکتِ بیانتها از ذهن نویسندهای برخاسته که جهان را نه خطی، بلکه دایرهای میبیند. رمان نیز مانند رقص تانگوست: شش فصل به جلو، شش فصل به عقب؛ حرکتی در چرخهای که نه آغاز دارد و نه پایان. در این جهان، قهرمانی وجود ندارد، حادثهای رخ نمیدهد، و هر امیدی در لحظه تولد، سایهای از ناامیدی را با خود دارد. کراسناهورکایی در دل تاریکی، نوری کمسو مینشاند: حرکت، حتی وقتی بیمعناست، هنوز شکل زندگی است. او نویسنده یقین نیست، نویسنده شک است؛ نویسندهای که با جملههای بلند و نفسگیرش، از سرعت و نتیجهگرایی زمانه فاصله میگیرد تا نشان دهد معنا همیشه دیر میرسد و زیستن یعنی تابآوردنِ همین دیر رسیدن. تعلیق، برای او شکست نیست؛ نوعی آگاهی است؛ آگاهی از اینکه هر معنایی دیر یا زود فرومیپاشد و تنها چیزی که باقی میماند، تداومِ پرسش است.
در تانگوی شیطان شخصیتها نه قهرماناند و نه قربانی؛ در مرز باور و بیباوری سرگرداناند.
و شاید راز محبوبیت امروز کراسناهورکایی همین باشد:
او به ما یادآوری میکند که حتی در پایان جهان، هنوز میتوان نوشت، هنوز میتوان نگریست. او نویسنده کسانی است که در مه زندگی میکنند، اما هنوز از گوشهای به امید نگاه میکنند.
نوبل کراسناهورکایی برای من تقدیر از نویسندهای نیست که پاسخ دارد؛ تجلیل از کسی است که جرئت میکند در جهانی بیپاسخ، پرسش را زنده نگه دارد. روایت او این است که باید به تعلیق آری گفت، به تردید خوشامد گفت، و با ندانستن کنار آمد؛ زیرا گاهی دانستن پایان است، اما تعلیق خودِ زندگی است. جهان فروپاشیده، اما ما هنوز قدم میزنیم. و این، زیباترین تعریف امید است. روستای ویران تانگوی شیطان فقط در مجارستان نیست. میتواند هر جایی باشد؛ شهری در ایران، محلهای خسته در جنوب یا کشوری که میان جنگ و صلح، میان وعده و واقعیت، میان دیروز و فردا گرفتار مانده است. در این سالها، ما نیز در جهانی از تعلیق زیستهایم؛ تعلیق در سیاست، در تصمیم، در رؤیا و در سرنوشت. نه امید را میتوانیم کنار بگذاریم، نه ناامیدی را بپذیریم.
در میانه همین ناتمامیها، هنوز میتوان نوشت، هنوز میتوان راه رفت، و هنوز میتوان از بارانِ بیپایان عبور کرد.
آنچه روان ما و روح جامعه را میفرساید، خودِ تعلیق نیست؛
بلاتکلیفی است؛ وضعیتی که نه میخواهد تصمیم بگیرد، نه میتواند دست از انتظار بکشد.
تعلیق، زیستن آگاهانه در میان ندانستن است؛ اما بلاتکلیفی، ماندنِ بیهدف در میانه تردید. تعلیق یعنی پذیرفتنِ ناتمامی جهان و ادامهدادن در تاریکی. بلاتکلیفی یعنی انکار حرکت، فرسودگی در سکون. ما باید بیاموزیم که در تعلیق زندگی کنیم، اما در بلاتکلیفی نمانیم. باید از تردید، معنا بسازیم؛ از ناامیدی، میل به تغییر. تعلیق را میتوان زیست، چون آگاهانه است؛
اما بلاتکلیفی، فقط فرسایش است.
در روزگاری که هیچ چیز قطعی نیست، شاید امید، همین قدمزدنِ بیپایان در باران باشد؛
آرام، پیوسته، و با ایمان به اینکه حتی در تعلیق نیز، زندگی جریان دارد.
آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.