دانشآموزان اینستاگرامی و موفقیتهای گلخانهای
این روزها، نمایش «هم این/ هم آن» به کارگردانی سهند خیرآبادی و بازیگری خانم گلاب آدینه (مهرو) و دخترش، نورا هاشمی (گندم) روی صحنه است و آن را میتوان روایتی از بحران آموزشی و گسست نسلی دانست.
این روزها، نمایش «هم این/ هم آن» به کارگردانی سهند خیرآبادی و بازیگری خانم گلاب آدینه (مهرو) و دخترش، نورا هاشمی (گندم) روی صحنه است و آن را میتوان روایتی از بحران آموزشی و گسست نسلی دانست. «گندم» چندان نسبتی با سواد عمومی و تخصصی ندارد و «مهرو» میخواهد دستکم، شیوه بیان درست واژهها را در تمرین صدا به او بیاموزد، هرچند چندان خوشایند دختر نیست: «سرنوشت» با تأکید بر «ت»، «قرار میگیرد» با تأکید بر «د». مهرو میخواهد برخی از شیوههای بازیگری را به گندم آموزش دهد، مثلا چگونگی رفتن به سمت نقش: «تو به سمت نقش میروی یا نقش به سوی تو میآید».
البته موضوع به همینجا ختم نمیشود. او با آنکه رشتهای خاص را در هنر برگزیده است، تنها اسامی را میشناسد و مکرر از «دزدمونا» و «یاگو» نام میبرد و از شکسپیر میگوید، بیآنکه متنی خوانده باشد و روایتی درست از «اتلو» ارائه کند؛ نقاشیهای میکلآنژ را میستاید، اما مهرو به او میگوید این آدرسها که تو میدهی داوینچی است که زنانِ نقاشیهای او هم معصوماند و هم گنهکار، و در نهایت گندم میگوید که منشأ دانستههای تخصصی او ویکیپدیاست. دختر با آنکه به تعبیر خودش، خدای حافظه است، اما چندین صفحه از نمایشنامه را جا میاندازد و مهرو باید برای حفظ انسجام نمایش آن را جبران کند و تازه گندم به او اعتراض میکند که: «چرا متن مرا گفتی؟». یکی از مسائل این نمایش علم و آموزش است. اهمیت این موضوع برای ایرانیان به حدی است که حتی در شرایط اشغال نظامی نیز از این کار دست نمیکشیدند و اجازه نمیدادند چراغ علم که زمینهساز پیشرفت کشور است، کمفروغ شود؛ برای نمونه، یکی از مدارس قدیم تهران در خیابان مولوی سوی غربی میدان شوش است که زمان راهاندازی آن به شهریور 1320 میرسد؛ همان روزهایی که پایتخت در اشغال نیروهای متفقین بود. امیدوارم به همین سبب، ساختمان و تابلوی این مدرسه تاریخی باقی بماند و حتی روزی مراسم زنگ اول مهر سال تحصیلی جدید در آنجا به صدا درآید.
این روزها با آغاز سال تحصیلی، مراکز آموزشی کشور بازگشایی شدهاند و این نمایش بیان جلوهای از نتایج عملکرد آنها در چند دهه گذشته است. بر پایه آمارهای موجود، افت تحصیلی و ترک تحصیلی نگرانکننده است؛ به سبب آنکه با شاخصههای عقبماندگی یا به تعبیر این روزها ناترازی، نسبت مستقیم دارد. درواقع، مشکل اصلی و فراگیر امروز کالبد مدارس و کمبود فضای آموزش با آنهمه تأکید از جانب مقامات ارشد نیست و مشکلاتی جدیتر در حوزه نرمافزاری و ذهنی پیشروی برنامهریزان قرار دارد که مهمترین آنها کمسوادی عمومی است.
سواد عمومی در اسناد پیشین دستکم به معنای درستخواندن و نوشتن است. در آمارهای رسمی رئیس مرکز ارزشیابی و تضمین کیفیت نظام آموزش و پرورش، میانگین نمرات دانشآموزان در امتحانات نهایی در خرداد سال گذشته، 10.9 گزارش شده و این درباره رشته علوم انسانی به 9.3 میرسد؛ یعنی به تعبیر آن سالها، اینها حتی ناپلئونی هم قبول نشدهاند. عموم این دانشآموزان اینستاگرامی حتی در کاربرد درست واژهها هم با مشکل مواجهاند؛ آنها با عبارتهای کوتاه و جملات ناقص مطالب را میخوانند و با هم گفتوگو میکنند. با دادههای پراکنده و فراوان مواجهاند و به سبب انبوه اطلاعات، امکان یادگیری را از دست میدهند و راستیآزمایی را به کنار میگذارند؛ از اینرو که فضای مجازی تنها منبع معلومات و فضای ذهنی آنهاست و عموما از بحث و نقد چندان خبری نیست.
با این وصف، پرسش اصلی آن است که درخشش دانشآموزان ایرانی مثلا در المپیادهای جهانی، محصول کدام نظام آموزشی است؟ مقصود از نظام، ساختار کلی و فرایندهای تحصیلی است که از آنها غفلت شده است. واقعیت آنکه نمیتوان موفقیتهای گلخانهای را نتیجه نظام آموزشی رسمی دانست. دانشآموزانی که با سرمایهگذاریهای ویژه و با پیگیریهای خانواده به چنین عرصهای گام مینهند یا از زیر دست معلمانی برآمدهاند که با انگیزه شخصی و دلسوزیهای پدرانه و مادرانه چراغی را روشن کردهاند، ملاک نیستند.
نمونه چنین معلمانی دوست من، مرحوم دکتر سعید پیشداد و همکارش زندهیاد بهروز فتحی بود. پیشداد خاطرهها و تجربههای خود را از دوره کار در نظام آموزشی در دو کتاب با نامهای «پشت میز ریاست» و «بار دیگر پشت میز ریاست» نگاشت که خواندنی است و نشانه مقاومت آموزش و پرورش رسمی در برابر نوآوری و حتی «تحرک قاعدهمند» چنین معلمان و مربیانی است. بگذریم از آنکه همین چند سال پیش نام مبارک «تربیت معلم» را از قدیمیترین مرکز آموزش عالی کشور برداشتند؛ نمیدانم «تربیت» نامناسب بود یا «معلم» مشکل داشت!
نکته درخور توجه آنکه بهتازگی، با گسترش آموزشهای مجازی، گروههایی از جامعه ترجیح دادهاند که فرزندان خود را در مدارس خارج از کشور، ظاهرا با پرداخت هزینهای کمتر از شهریه هنگفت مدارس خصوصی و دوزبانه ثبتنام کنند و از طریق مجازی، آموزش ببینند و امتحان دهند و مدارک تحصیلی را یکی پس از دیگری دریافت کنند. اما از نظر اهداف پرورشی نیز دستکم این شیوه زندگی و نظام باورها و گرایشهای نسل امروز را سیاستگذاران رسمی نمیپذیرند و با آنکه خود در این زمینه دست بالا را داشتهاند و در دولتهای مختلف، تقریبا سیاستهای آموزشی و رسانهای چندان تفاوتی نمیکرده است، نوعی گسست ارزشی بین نظام رسمی و خواستههای عمومی وجود دارد؛ برای نمونه در کتابهای تاریخ و برنامههای صداوسیما، روایتی که از تاریخ معاصر ایران، دوره قاجار، جنبش مشروطه و نهضت ملیشدن نفت و جز آنها آمده است، با روایتهای دیگر همخوانی ندارد، اما به آنها بیشتر اقبال شده است. درواقع نظام آموزشی، بیتوجه به آن روایتها، تنها به یک روایت اکتفا کرده است؛ شاید چنین تصور کرده که به این ترتیب صورتمسئله پاک خواهد شد؛ اما برعکس، روایت خود او، صرفنظر از درستی و نادرستی آن، نادیده گرفته و حتی به چالش کشیده شده است که نمونههای فراوان آن را همه کمابیش میدانند. زمانی در اوایل انقلاب، کارشناس مسئول کتابهای درسی در رشته علوم انسانی بودم. آن سالها، فضای دوقطبی ایران و اسلام غالب بود و حتی پیشنهاد نامگذاری خلیج اسلامی به جای خلیج فارس و تعرض به نام و نشان «شاهنامه» و جناب فردوسی و هرچه رنگوبوی ایران کهن در آن بود، خریدار داشت.
کتابهای درسی بخش ایران باستان و کتابهای درسی قدیم بهشدت نقد و رد میشد و حتی بحث بر سر آن بود که اصولا رشته باستانشناسی حرفی برای گفتن دارد یا نه؟ یا آن را باید از نظام آموزشی حذف و با گروه تاریخ ادغام کنیم! کار به جایی رسید که برخی از استادان جوان و جویای نام، که بعدها نظرشان بهکلی تغییر کرد، پیشنهاد دادند که حتی تدوین تاریخ ایران پیش از اسلام به حوزه علمیه قم سپرده شود تا «تاریخی مطلوب» برای آن دوره بنویسند. آنها در برابر این پرسش که با این رویکرد مطلوب، تکلیف تاریخ جهان چه خواهد شد، پاسخ میدادند که این کار حوزویان است، به آنها بسپارید. خوشبختانه این پیشنهاد را بزرگان حوزه، دستکم آقایان سبحانیتبریزی و شبیریزنجانی که هر دو اهل تاریخاند، نپذیرفتند و گفتند این مهم باید به استادان و مورخان سپرده شود. مشابه این را خود از آقای جوادیآملی پرسیدم و ایشان پاسخ دادند: «خود شما بهتر از ما اینها را میدانید». به هر حال، این نگاه ایدئولوژیک در ارکان آموزشهای رسمی و رسانهای، حتی در علوم «غیر انسانی»! ازجمله فیزیک و شیمی وجود داشت که دیگرانی آن را بیان کردند. نکته مهمتر آنکه درحالحاضر، نسبتی بین آموزشهای رسمی و مشاغل وجود ندارد؛ از اینرو انگیزه گذران زندگی از راه تحصیل علم، تقریبا به کمترین حد رسیده است و بسیار کسانی که دل در گرو آن دارند، اندیشه مهاجرت را در سر میپرورانند.
نرخ مهاجرت دانشآموختگان چندان زیاد است که زمانی از انتشار آمار رسمی پرهیز داشتند. خانوادهها و دانشآموزان نیز چندان رغبتی به این آموزشها در سطوح مختلف ندارند؛ زیرا بر این باورند که اگر فرصت را در مشاغلی که به تحصیل نیاز ندارد به کار گیرند، برای معیشت آنها سودمندتر است. مکرر از رانندگان تاکسیهای اینترنتی شنیدهام و خود برخی از آنها را میشناسم که مدارک دانشگاهی درخوری دارند، اما کاری متناسب برای آنها نیست. بگذریم از آنکه همین مدارک معتبر را میتوان از این سو و آن سوی شهر و با هزینهای به مراتب پایینتر از طی دورههای آموزشی، با معدلی درخور به دست آورد. یاد نوشته عبید زاکانی میافتم که با تفاوتهایی بیانگر وضعیت علم و عالمان در این روزهاست: معرکهگیری به پسرش گفت: «عمر را در بطالت به سر میبری. چند با تو بگویم که معلقزدن بیاموز! سگ ز چنبر جهانیدن و رسنبازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا کزان علم، مردهریگ ز ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچجا حاصل نتوانی کرد».
آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.