|

پارادایم‌شیفت به اندیشه سیاسی ایرانشهری

تجربه جنگ تحمیلی 12روزه اخیر زمینه منازعات جدیدی را به وجود آورد که ناظر بر مناسبات دولت و ملت در سطوح مختلف بود؛ از موضع افکار عمومی درباره تهاجم خارجی گرفته تا توقع و انتظار مردم از حاکمیت و از آن سو، ضرورت‌های سیاست‌گذاری نظام سیاسی در دوره پساجنگ.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

تجربه جنگ تحمیلی 12روزه اخیر زمینه منازعات جدیدی را به وجود آورد که ناظر بر مناسبات دولت و ملت در سطوح مختلف بود؛ از موضع افکار عمومی درباره تهاجم خارجی گرفته تا توقع و انتظار مردم از حاکمیت و از آن سو، ضرورت‌های سیاست‌گذاری نظام سیاسی در دوره پساجنگ. واکنش مردم ایران در برابر حمله رژیم صهیونیستی برای اپوزیسیون خارجی و طراحان جنگ غیرمنتظره بود؛ آنان انتظار داشتند موشک‌های نتانیاهو روی نارضایتی مردم سوار و موجب فروپاشی نظام شوند. برخلاف این تصور، موجی از احساسات ملی‌گرایانه به پا خاست و جامعه تکلیف مطالبه‌گری اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود را به تخاصم و تجاوز بیگانه گره نزد و نشان داد که آرزو ندارد «اسکندری پیدا شود».

پاسداشت وحدت و انسجام ملی از سوی مردم نه‌تنها بیگانگان و متخاصمان را غافلگیر کرد، بلکه فراتر از توقع حاکمیت نیز بود. واکنش مشعوفانه و تحسین‌گر حکومت را می‌توان گواهی بر این ادعا شمرد. بدین نحو، جنگ عرصه آزمون عملی برای ابطال یا تأیید بسیاری از فرضیه‌های سیاسی و اجتماعی در فضای تحلیلی و نخبگی را ایجاد کرده بود که فرصتی مغتنم به نظر می‌رسید. دلبستگی ایرانیان به سرزمین‌شان پیش از آنکه تخته‌بند تعلق قومی، مرزهای اقلیمی و نظام سیاسی حاکم باشد، شالوده‌ای فرهنگی دارد. شالوده‌ای که از آن به‌عنوان «اندیشه ایرانشهری» یاد می‌کنند و در طول تاریخ با وجود تهاجم‌های متناوب همسایگان و بیگانگان و گسست‌های سیاسی، عامل قوام هویت «ملی» ایرانیان است.

ایران از دیرباز سکونتگاه اقوام و طوایف مختلف بوده است. این اقوام با وجود پیوستگی‌های درون‌قومی، خود را متعلق به «ملیت ایرانی» می‌دانستند. این میزان از وحدت در عین کثرت، که در واحدهای سیاسی جهان بی‌نظیر است، پشتوانه‌ای هزاران‌ساله دارد که خود ایرانیان عامل قوام و دوام آن بوده‌اند و مدیون هیچ دولت و حکومتی در طول تاریخ نیست. هویت «ملی» در میان ساکنان این سرزمین قرن‌ها پیش از حکومت صفویان که صاحب‌نظران آن را نخستین دولت ملی در ایران می‌شمارند، شکل گرفته بود. ایجاد «ملیتِ» مستقل از دولت در ایران، خلاف‌آمد سیر ملت‌سازی در تاریخ مدون بشری و دستاوردهای جدید علوم سیاسی است که بر این نظرند: تا زمانی که دولت ایجاد نشود، ملت به وجود نمی‌آید؛ چنان‌که اصطلاح nation_ state ناظر بر همین اندیشه است. بنابراین، ایران پیش و بیش از آنکه محدوده‌ای جغرافیایی باشد، قلمرویی فرهنگی بوده است که عناصری مانند شعر و ادب فارسی و جهان‌بینی ایرانی مهم‌ترین مؤلفه‌های هویت‌بخش به این فرهنگ‌اند.

به عبارت دیگر، فرهنگ ریشه‌دار ایرانشهری که خاستگاه هویت «ملی» است، ساکنان و اقوام مختلف در ایران را وفادار به این سرزمین کرده است. این واقعیتی تاریخی است که نادیده‌گرفتنش نخبگان سیاسی و اجتماعی را دچار اشتباه در عمل و نظر می‌کند.

بنابراین اگرچه دولت نمی‌تواند تعلق ریشه‌دار ایرانیان به قلمرو فرهنگی و جغرافیایی ایران را مصادره به مطلوب کند، اما این امر، چیزی از مسئولیت و تکلیف مضاعفی که درباره این ملت اصیل دارد، نمی‌کاهد.

تعهد حکومت در قبال حس «ملی»گرایی ملت، تعمیق پیوند با هویت «ملی» است، آن‌چنان که از «دولتِ ملت» توقع می‌رود. البته این کارویژه دولت می‌تواند شمشیر دولبه باشد، زیرا اگر صورتی نمایشی یا فرصت‌طلبانه بیابد، بر شکاف دولت-ملت می‌افزاید. از آنجا که تداوم تاریخی و فکری ایرانیان در گرو فرهنگ ایرانی بوده است، مواجهه دولت با فرهنگ و مؤلفه‌های سازنده آن، باید از امری لوکس، تشریفاتی و حاشیه‌ای به جان‌مایه رویکرد «نهاد» دولت تبدیل شود.

از سوی دیگر، توجه به فرهنگ ایرانشهری مستلزم اتخاذ اندیشه سیاسی ایرانشهری است. صد البته که سیاست‌ورزی ایرانشهری قدیم به صورت یک کل واحد پاسخ‌گوی شرایط پیچیده ایران اکنون نیست و نمی‌توان از نظم فکری کهن و ساده آن بدون جرح و تعدیل و سازگاری با مختصات جهان امروز نسخه تجویزی درآورد. 

باوجوداین، سیاست‌نامه‌ها به‌عنوان نماد اندیشه سیاسی ایرانشهری قدیم و الگوی نظری و عملی آیین شهریاری و حکومت‌داری، ظرفیت غنی و گران‌قدری برای تدوین و تکوین اندیشه سیاسی جدید ایرانشهری دارند.

در سیاست‌نامه‌های کهن (قبل از آنکه پس از یورش مغولان با شریعت‌‌نامه‌ها خلط شوند) مناسبات سیاسی در دو سطح حکومت با خدا و حکومت با مردم تعریف می‌شد؛ پادشاه مشروعیتش را از فره ایزدی و الهی می‌گرفت اما از سوی دیگر، مسئولیت و وظایفی در برابر مردم داشت که به ازای آنها باید به خداوند پاسخ‌گو باشد. مهم‌ترین وظایف پادشاه «عدالت» بود. ازاین‌رو «دادورزی» بنیادی‌ترین مفهوم در اندیشه سیاسی ایرانشهری به شمار می‌آمد. جان‌مایه عدالت در اندیشه ایرانشهری آن بود که هر چیز در جای خود باشد و تحقق آن به دست نظام آرمانی حکومت تنها در گرو «واقع‌گرایی» و «مصلحت‌اندیشی» امکان‌پذیر می‌شد.

نمونه سرآمد سیاست‌نامه‌نویسی از آنِ خواجه نظام‌الملک، وزیر ملکشاه سلجوقی است. او در «سیرالملوک» که برخی از صاحب‌نظران از‌جمله مرحوم سید‌جواد طباطبایی آن را عصاره شایسته اندیشه سیاسی ایرانشهری می‌دانند، مناسبات قدرت فائقه را حول این دو آموزه تعریف می‌کند. مصلحت‌اندیشی در سیاست‌نامه خواجه نظام‌الملک بر «خرد» استوار شده است. جالب آنکه مفهوم خرد در اندیشه ایرانشهری متفاوت از مفهوم «عقل» در فلسفه سیاسی یونانی است که ناظر بر حوزه نظری و استدلال است. خرد در سیاست‌نامه خواجه مفهومی کاربردی است و در حوزه «حکمت عملی» قرار می‌گیرد؛ به معنای «مشورت با فرزانگان در تدبیر امور».

به تعبیر سید‌جواد طباطبایی اندیشه سیاسی ایرانشهری، خرد‌ورزی را ناظر بر واقعیت‌های حیات اجتماعی قرار می‌داد و رسیدن به راه‌حل مطلوب در تدبیر امور را تنها با رایزنی با فرزانگان امکان‌پذیر می‌دانست. به‌این‌ترتیب راه را بر خودکامگی سلاطین می‌بست.

امروز، تکوین حاکمیت «وفاق ملی» نیازمند پشتوانه‌ای از اندیشه سیاسی جدیدی است که بتواند تعریفی متفاوت از «دولت»، «ملت» و «وفاق ملی» عرضه کند تا مناسبات قدرت، برساخته دیالوگ تعاملی میان آنها شود. بی‌شک تدوین اندیشه سیاسی جدید ایرانشهری در ادامه نسخه قدیم آن و حول عناصری مانند «مصلحت‌اندیشی»، «واقع‌گرایی» و «خردورزی مشورتی» می‌تواند راه‌گشای انسدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی امروز باشد، زیرا عامل اصلی شکاف میان دولت و ملت، که عملکرد نظام سیاسی است، همچنان پابرجاست. شکافی که برخی از اندیشمندان مانند همایون کاتوزیان از آن به‌عنوان «تضاد دولت و ملت» یاد می‌کنند و نیروی محرکه در تعیین حوادث تاریخی ایران می‌انگارند. ترمیم فاصله میان دولت و ملت نیازمند پارادایم شیفت به اندیشه سیاسی جدید ایرانشهری است که از واقعیت‌های جامعه گسست نداشته باشد و مصالح ملی و خردگرایی را در کانون  خود قرار دهد.

 

آخرین اخبار یادداشت را از طریق این لینک پیگیری کنید.