|

دورانی که سال‌هاست سپری شده

هیچ وقت به سایه‌ها توجه کرده‌اید؟ سایه در لبه‌ها، وضوح خود را از دست می‌دهد، یعنی نمی‌شود گفت که در کجا سایه تمام می‌شود و روشنایی شروع می‌شود. به عبارتی سایه‌ها مرز مشخصی ندارند، فقط می‌شود گفت یک‌ جایی سایه هست و یک‌ جایی سایه نیست، ولی دقیقا از کجا این هست و نیست از یکدیگر تفکیک‌کردنی است، دقیقا مشخص نیست.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

هیچ وقت به سایه‌ها توجه کرده‌اید؟ سایه در لبه‌ها، وضوح خود را از دست می‌دهد، یعنی نمی‌شود گفت که در کجا سایه تمام می‌شود و روشنایی شروع می‌شود. به عبارتی سایه‌ها مرز مشخصی ندارند، فقط می‌شود گفت یک‌ جایی سایه هست و یک‌ جایی سایه نیست، ولی دقیقا از کجا این هست و نیست از یکدیگر تفکیک‌کردنی است، دقیقا مشخص نیست. واحدهای ملی یا آنچه ما اکنون آن را کشور می‌نامیم، نیز زمانی همین ویژگی سایه‌وار را داشتند، یعنی دقیقا نمی‌شد گفت که کجا یک کشور تمام می‌شود و کجا یک کشور دیگر شروع می‌شود. مثلا چند وقت پیش فیلمی دیدم از روستایی در کردستان ایران و روستایی در کردستان عراق که باغ‌های اهالی این دو روستا از هم تشخیص‌دادنی نبود و این برمی‌گشت به زمانه‌ای که مرز سیاسی به آن مفهومی که امروز می‌شناسیم، وجود نداشت و حتی باغی از اهالی روستایی ایرانی در آن‌ سوی مرز و در عراق و باغی از روستاییان عراقی در این‌ سوی مرز و در ایران قرار داشت و طبیعتا آن زمانی که چنین باغ‌هایی ساخته می‌شد، اهالی این دو روستا وضعیتی مانند همان لبه سایه که در بالا به آن اشاره شد، داشتند. نهایت این بود که مثلا ویژگی‌های طبیعی مانند رودخانه معلوم می‌کرد که این سو، فلان کشور و سوی دیگرش بهمان کشور است ولی اینکه دقیقا مردمان هر سرزمینی خود را متعلق به چه کشوری بدانند، آن‌هم در لبه این سایه‌ها، مانند امروز نبود. برای همین نیز مثلا مولوی هم بلخی است، هم رومی، اما با پدیداری مفهوم کشور به‌عنوان یک واحد سیاسی مشخص و تثیبت مرزها، حالا بحث و جدل است که مولوی به کشور ترکیه تعلق دارد یا به ایران یا به افغانستان؟

و همین شده که هر‌کدام از این سه کشور که امروز مرز جغرافیایی مشخصی دارند، با استناد به شواهدی، مولانا را مال خود بدانند. یکی چون مولانا در بلخ که امروز شهری در افغانستان است، او را افغانستانی، ما چون همه اشعار او فارسی است، ایرانی و ترکیه به آن سبب که مدفن او در محدوده سیاسی امروز ترکیه است، ممکن است او را مال خود بداند. اما آن روز که مولانا از بلخ به قونیه رفت، هیچ مرزی نبود و هیچ جا از او تذکره و پاسپورت نخواستند. نه او، که از هیچ‌کس نمی‌خواستند. افراد از این سرزمین به سرزمین دیگری می‌رفتند، نه از کشوری به کشوری دیگر. اما از قرن 18 و 19 که کم‌کم به‌ جای سرزمین، مفهوم کشور جایگزین شد، پای تذکره و پاسپورت هم در مفاهیم هویتی باز شد. آن مفهوم سرزمینی، در دل خود معنایی را پرورش می‌داد که از درونش این شعر بیرون می‌آمد: «همدلی از هم‌زبانی خوش‌تر است» و برای همین نیز شاید در آخرین تلاش‌هایی که در مقابل این مرزکشی‌ها در این سوی جهان نیز شد، یکی مثل سید‌جمال‌الدین اسدآبادی به دربار قاجار و عثمانی رو می‌کند، مگر بتواند به‌ جای مفهوم ملت، ایده امت را زنده نگه دارد، ولی همین که ما ایرانیان، اصرار داریم که سید‌جمال‌الدین اسدآبادی زاده اسدآباد همدان و افغان‌ها معتقدند که او زاده اسدآباد ایالت کُنر افغانستان است و هیچ‌کدام هم از این دعوی کوتاه نمی‌آییم، یعنی ایده امت سیدجمال شکست خورده و حالا دیگر نه امت، بلکه ملت و مرزهای سیاسی هر کشور است که برای مردمان هر سرزمینی در اولویت است.

البته پذیرش اینکه دیگر دوران مفهوم ایدئولوژیک امت به پایان رسیده، به همین سادگی در اذهان جا نیفتاد و اتفاقا در دوره‌هایی در کشور خود ما طرفداران پر‌و‌پا‌قرص و قدرتمندی داشت و تا همین اواخر نیز مدافعان سرسخت آن، مبلغش بودند. این وفاداران به ایده امت، از نیم‌قرن پیش ذهنیت خود را در جامعه رواج دادند و پیروان توانمندی هم پیدا کردند و در مقابل، معتقدان به مفهوم مدرن ملت و میهن را به حاشیه فرستادند. مفهومی که قرار بود در ورای مرزها و با پشتوانه ایدئولوژیک، قدرتی را بیش از آنکه می‌توان از یک محدوده جغرافیایی مشخص و ملتی مشخص انتظار داشت، حاصل کرد. این معنا، یعنی همان امت چنان جذاب بود که حتی به ساختار سیاسی هم راه یافت و هوادارانی جدی برای خود پیدا کرد، اما بزنگاه جنگ 12‌‌‌روزه با اسرائیل، میدان امتحانی بود برای این ایده که نشانه‌ای از ورای مرزها در دفاع از ما دیده نشد.

در مقابل، آنچه توانست دشمنان این خاک را در قصدی که داشتند ناکام بگذارد، آن مفهوم ملت بود. ملتی که دشمنان این سرزمین امیدوار بودند نارضایتی‌شان آنها را تبدیل به سپاه بیگانگان کند ولی نه‌تنها چنین نشد، بلکه این ملت بود که دشمنان ایران را ناکام گذاشت، آن‌چنان که بعد از پایان این تهاجم همه‌جانبه غرب به خاک کشورمان و بلافاصله با شروع ایام محرم، نام ایران در نوحه‌ها و عزاداری‌ها به بلندی فریاد شد و از هر سو ترانه «ای ایران» به نوحه خوانده شد.‌ امید آنکه همه متوجه شده باشیم اگر زمانی بود که مولانایی از بلخ به قونیه می‌رفت یا سیدجمالی بود که برای زنده نگه‌داشتن ایده امت از این دربار به آن دربار دامن می‌کشید، سال‌هاست که آن نگاه به تاریخ پیوسته و زمانه‌اش در واقعیت جهان سپری شده. حداقل یک‌قرن‌و نیم است که سپری شده و چه بسیار مفاهیمی که دوران‌شان سپری شده و لازم است که این را متوجه شویم.

 

آخرین اخبار یادداشت را از طریق این لینک پیگیری کنید.