|

سنگر نفوذناپذیر جهان ایرانی

جنگ 12‌روزه اسرائیل -و درواقع ناتو به رهبری آمریکا- علیه ایران با آتش‌بس به پایان رسید؛جنگی که زوایای چرایی و چگونگی و مهم‌تر از آنها، پیامدهای درونی و منطقه‌ای و جهانی آن هنوز در پس پرده تاریکی و ناشناخته است.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

جنگ 12‌روزه اسرائیل -و درواقع ناتو به رهبری آمریکا- علیه ایران با آتش‌بس به پایان رسید؛جنگی که زوایای چرایی و چگونگی و مهم‌تر از آنها، پیامدهای درونی و منطقه‌ای و جهانی آن هنوز در پس پرده تاریکی و ناشناخته است. پرده نخست این جنگ با ترور فرماندهان ارشد نظامی، برق‌آسا، بهت‌آور و رعب‌افزا آغاز شد. پرده دوم این جنگ با حملات موشکی ایران رقم خورد و توازن قوای نظامی به سوی برابری پیش رفت. خیلی زود بخشی از کاستی‌های امنیتی ترمیم و تا حدی از گستره نفوذ شبکه جاسوسی و اقدامات داخلی دشمن کاسته و کمی از تله‌ها شناخته و شکاف‌های اطلاعاتی پوشیده شد.

خط تبلیغاتی و اطلاع‌رسانی محور اسرائیل/آمریکا بر سخن‌های آشنا و پرتکراری یعنی محو اسرائیل و مرگ بر آمریکا به‌عنوان علل آغاز جنگ تأکید و بر‌اساس‌این توجیه می‌شد و سامان گرفت و به این بهانه‌ها کوشیدند تا نابودی پایگاه‌های هسته‌ای و نظامی به‌عنوان هدف اساسی جنگ معرفی و تبلیغ شود. نهادهای بین‌المللی و برخی کشورهای اروپایی در برابر شعار ایران غیرهسته‌ای خاموش و منفعل ماندند تا شاید این «کار کثیف»!

و پردردسر به دست اسرائیل برای همیشه پایان گیرد. اما چیزی در ورای این تبلیغات و توجیهات هنور پوشیده می‌شد و چند روزی باید می‌گذشت تا علت غایی و نیت پنهان آغازگران جنگ آشکار می‌شد. مروری بر نوع ترورها و مراکز و شهرها و مناطق شهری در تهران و دیگر شهرهای بمباران‌شده و در کنار آن، اظهارات جسته و گریخته و کنایه‌گونه هم‌تیم‌های متحد جنگ‌افزوز به تغییر رژیم، قصد اصلی آغازگران جنگ را شفاف‌تر کرد. به نظر می‌رسد این جنگ به‌مثابه جنگ تمام‌عیار مدرن تنها بر قدرت اطلاعاتی و شبکه نفوذ و تجهیزات پیشرفته جنگ هوشمند و قدرت برتر نیروی هوایی طراحی نشده بود، بلکه نوعی مطالعات جامعه‌شناسی و اقتصادی هم به پیوست داشت.

مطالعات متعارفی که همه داده‌های آماری و تحلیل‌های کمّی آن از شکاف میان حکومت و مردم حکایت می‌کردند. این‌گونه مطالعات اگرچه در زمینه و زمانه اجتماعی خاص خود، بخشی از واقعیت را نشان می‌دهند و در متن درون نظام نشانه‌های ثبوتی دارند، اما همان‌قدر که می‌توانند ابزار درست تحلیل و شناخت باشند، همان‌قدر هم می‌توانند فریبنده و گمراه‌کننده باشند، زیرا کاربرد این مطالعات متعارف برای جنگ‌افروزی و تجاوز چیزی را نادیده می‌انگارند و پنهان می‌سازند و آن، فهم و درک مفهومی عمیق از پدیده‌ای تاریخی و فرهنگی به نام ایران است. مطالعات جامعه‌شناختی تجربی مفهوم ایران را به‌عنوان موضوع و سوژه تحقیق می‌شناسند و به آن اعتبار می‌بخشند و ایران را در این رویکرد کمیت‌گرا و قشرنِگر در نمودهای اجتماعی آن  بازنمایی می‌کنند؛ 

در تراز مفاهیمی مانند: جشن نوروز، سفره هفت‌سین، شب یلدا، معماری ایرانی، صنایع دستی، غذاهای سنتی قابل سنجش و فهم است. نمود فرهنگی به آنچه می‌بینیم، می‌شنویم، لمس می‌کنیم و در سطح جامعه مشاهده‌پذیر است، اشاره و تأکید دارد. اما نمودها، تجلیات بیرونی و قابل مشاهده فرهنگ‌اند. اما بودِ فرهنگی ایرانی به هستی و جهان، روح و لایه‌های عمیق و پنهان فرهنگ اشاره دارد. لایه‌هایی را که گویی در اقلیم‌های عرفان، ادبیات و شعر و داستان ایرانی دقیق‌تر و عمیق‌تر می‌توان درک کرد تا با مطالعات جامعه‌شناختی و وانمودشده بودها. این ابرمسئله عظیم و رخنه عمیق در مطالعات فرهنگی در ایران و شرق‌شناسی و باستان‌شناسی است که هنوز میان فرهنگ و تمدن نتوانسته به فهم عمیق و خودشناسی تاریخی و اینجایی و اکنونی دست یابند. این بود در زندگی روزمره قابل شناخت نیست و اقلیم نمودها قابل شناخت تجربی و پوزیتویستی نیست.

یکی از لحظات و اوقاتی که بود فرهنگی ایرانی سیمرغ‌وار بر آسمان و زمین نمودها و مسائل خُرد و درشت درونی سر برمی‌آورد و سایه می‌گستراند و در لایه رویین چهره می‌گشاید، لحظه رخداد آزرم و جنگ میان ایرانیان و انیران است؛ لحظه‌ای که نیروی ناخودآگاهی تاریخی و فرهنگی خود را در قالب پندار و گفتار نیک و خاطره‌ها و حافظه‌های آشنا و صمیمی آزاد می‌کند. گوش‌های درخشان از فروزش این خیزش بودِ فرهنگی ایرانی در جنگ ایران و عراق رخ نمود و چهره‌گشایی کرد و مفهوم بودِ ایرانی در برابر تجاوز دشمن خارجی و بی‌اعتنا به و چشم‌پوشی از نمودهای متکثر و فریبنده سیاسی، نژادی، زبانی، مذهبی، جنسیتی و نسلی به آوردگاه دشمن خارجی و متجاوز به میهن یورش برد و پرتوی از هستی و جهان ایران و ایران اسلامی را نشان داد.

‌ژان بودریار، نظریه‌پرداز پست‌مدرن و جنجالی فرانسوی، در کتاب نکته‌سنجانه و تیزبینانه خود به نام آمریکا (1986) به موضوعی عمیق در واکاوی سرشت این بودِ فرهنگی و تاریخی در گستره جهان در قیاس با بودِ فرهنگی آمریکا به‌مثابه سرزمین پست‌مدرن اشاره دارد. بودریار در این کتاب که گونه‌ای روایت و سفرنامه تحقیقی از شهرها و فضاها و سرزمین‌های آمریکاست، می‌گوید مکتب اصالت عمل و پراگماتیسم آمریکایی خاص این سرزمین است و خاستگاهش در این خاک ریشه دارد و تنها از این سرزمین می‌توانست رشد و نمو کند، به ثمر بنشیند و شاخ و برگ گیرد، زیرا در این سرزمین ناکجاآبادی و فراواقعیت که شعار آمریکایی رؤیایت را بساز (make your dream) نمودار و بازنمایی می‌شود، رؤیا و عمل تقریبا همساز و یکسان و برهم‌‌نهاده‌ هستند، یعنی چیزی که در جاهای دیگر صرفا یک آرمان یا رؤیای دست‌نیافتنی تلقی می‌شود، در آمریکا به‌سرعت و به طور مستقیم به عمل و واقعیت تبدیل می‌شود که آن را تحقق یوتوپیا از پیش می‌خواند. برای بودریار، آمریکا سرزمین و فضایی است که رؤیا بی‌واسطه و بلادرنگ به عمل می‌انجامد و ایده‌ها و آرزوها به‌سرعت به پروژه‌ها، محصولات و شیوه‌های زندگی تبدیل می‌شوند. برای مثال، هالیوود فقط صنعت فیلم‌سازی نیست، بلکه تجسم رؤیاها و اسطوره‌های مدرن آمریکایی است که به صورت تصویری و جذاب به مخاطبان عرضه می‌شود و بر واقعیت زندگی آنها تأثیر می‌گذارد.

در مقابل، بودریار اروپا و کشورهای دارای تاریخ و تمدن را اقلیم‌هایی می‌داند که در میان رؤیا و عمل، اقلیم سومی به نام تاریخ وجود دارد که در تعاملی پیچیده و چندلایه با دو اقلیم دیگر است. این سه اقلیم و سه عنصر نه‌تنها همواره همسو نیستند، بلکه گاهی در تقابل با یکدیگر قرار می‌گیرند. تاریخ و گذشته‌ای غنی «عمل» را اغلب به بار سنگین ادب و سنت دیرینه مقید می‌کند و مهار می‌زند؛ بنابراین تمایز اصلی این است که در آمریکا، دو سطح (رؤیا و عمل) تقریبا هم‌تراز و فاقد ارجاع به گذشته‌اند، درحالی‌که در کشورهای دارای تمدن و تاریخ، سه اقلیم و سطح رؤیا، عمل و تاریخ در یک دیالکتیک پیچیده و مستمر با هم قرار دارند. این کشورها هنوز به معنا و ریشه اهمیت می‌دهند، درحالی‌که آمریکا به سمت واقعیتی بدون ریشه پیش می‌تازد؛ چون تاریخ ندارد. نکته‌ای که درباره اسرائیل بی‌تاریخ و متجاور نیز راست است. فقدان درک این تمایزها، پیامدهای زیان‌بار و هولناکی برای مطالعات اجتماعی و اقتصادی ارتش آمریکا و اسرائیل (به‌مثابه یک نظام فراواقعیتی) در فهم و درک کشورهای دارای تمدن و فرهنگ تاریخی داشته است. ریشه نظری شکست ارتش آمریکا در جنگ درازمدت در ویتنام، افعانستان، عراق و... در فهم همین تمایزها‌ست. شکست کشوری بی‌تاریخ یا تاریخ دست‌ساخته هالیوودی در برابر کشورهای تاریخی و دارای تمدن و فرهنگ.

جهان ایرانی، جهان سه‌اقلیمی است که در سه شعار پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک استوار و پایدار مانده است. ایرانیان با ریشه در تاریخ و تمدن هزاران‌ساله خود و مؤدب به ادب و فرهنگ پارسی و ایران اسلامی و برخوردار از گنجینه‌ای از ادبیات و شعر و هنر متکثر و گوناگون، اما هم‌بسته خود در بزنگاه‌های تاریخی همواره ایرانی می‌اندیشیده و کردار آنها فراورده گفتار نیک است که گویی همان حکمت عملی و مجرای تبدل پندار نیک به کردار نیک است و این منطق و گفتار جهان ایرانی به‌آسانی آنها را در تفکیک میان وضعیت ناگوار و نابخردانه خود با وضعیت جنگ میان ایرانیان و انیران یاری می‌دهد و پرستاری می‌کند.

براساس‌این، برای ایرانیان شناخت و تمییز میان وضعیت ناگوار و بحرانی زندگی اینجایی و اکنونی با حقیقتی هزاران‌ساله که با آن زیسته و در این فضا هر صبح و شام نفس کشیده، سخت و دشوار نبود و آن حقیقت، حرمت و کرامت سرزمین مادری است. هرچه باشد و هرچه وضعیت زندگی سخت و دشوار باشد و جفاها و بی‌اعتنایی‌ها در دیده‌ها نمایان باشد، اما حرمت سرزمین مادری با هیچ چیز قابل تشبیه نیست و این سرزمین نباید به پای چکمه‌های دشمن ایرانی آلوده شود.

پرده سوم جنگ با مردم آغاز شد و به دست آنها نقشه پنهان و علت غایی جنگ شکست خورد و ورق برگشت. جنگ رسانه‌ای تیم جنگ‌افروزان نبردی میان صدای آمریکا، اسرائیل اینترنشنال و... با رسانه‌های رسمی نظام نبود، بلکه این آوردگاه رسانه‌ای، آوردگاهی میان فردوسی، حافط و سعدی و سنایی بود که روح و ضمیر ناخودآگاه ایرانی را نمایندگی و بازنمایی کرده و می‌کنند و این چهره‌ها مزار نیستند که بتوان آنها را بمباران کرد، بلکه نمودهای خاطره‌ها و حافظه دیرینِ سرزمین مادری ایران و بودِ فرهنگی و تاریخی ایران اسلامی‌اند که با هیچ بمب سنگرشکن و هواپیماهای مدرن و هوشمندی نابود‌شدنی نیستند.

پرده سوم با حضور آگاهانه و نقش‌آفرینانه و هوشمندانه مردم در نه‌گفتن به فراخوان پیاده‌سوار ارتش اسرائیل و آمریکا شدن، رقم خورد و حماسه‌ساز شدند. اسرائیل و آمریکا و ناتو بیش از موشک و ترور به فرهنگ و درایت ایرانی باختند و ایرنیان اجازه ندادند تا شعار آمریکایی و اسرائیلی رؤیاهات را بساز، بر پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک چیره شود.

همین مردم بودند که با وجود آنکه دهه‌ها رسانه‌های غیرملی داخلی آنها را مستعد فریب و گمراهی و مرعوب‌شدن در برابر تهاجم رسانه‌ای و فرهنگی شبکه‌های اجتماعی و مجازی می‌خواندند و می‌دانستند و سزاوار فیلتر و ارشاد‌شدن، در بحبوحه جنگ در سنگر نفوذناپذیر جهان فرهنگی و درایت ایرانی جانانه ایستادند و گامی به عقب برنداشتند و دشمن را در تداوم جنگ مأیوس و سرافکنده کردند. پیروز نهایی این جنگ همین مردم‌اند که باید مدال شجاعت و حکمت و درایت به سینه آنها سنجاق شود. آنها بودند که کار را تمام کردند و این تنها سنگری بود که دشمن نتوانست در آن رخنه کند. اکنون نوبت نظام است که تعریف و تفسیر خود از مردم را دگرگون‌ و مرزهای فراواقعیتی میان خود با آنها را کمتر کند.

 

آخرین اخبار یادداشت را از طریق این لینک پیگیری کنید.