|

راهی برای ترمیم گسست ارتباطی با دهه‌هشتادی‌ها هست؟

سکه پاییز 1401، به نام دهه‌هشتادی‌ها ثبت شد. من پسری 23ساله و دختری 21ساله دارم و می‌خواهم درباره تجربه زیسته‌ام با هشتادی‌ها بنویسم. این جوانانی که سعادت و بهروزی خود را بیرون از وطن جست‌وجو می‌کنند.

سکه پاییز 1401، به نام دهه‌هشتادی‌ها ثبت شد. من پسری 23ساله و دختری 21ساله دارم و می‌خواهم درباره تجربه زیسته‌ام با هشتادی‌ها بنویسم. این جوانانی که سعادت و بهروزی خود را بیرون از وطن جست‌وجو می‌کنند. مردان و زنانی که آخرین سعی خود برای اصلاح را در خیابان دیده‌اند و در تلاش‌اند بگویند که ما هم هستیم . آنها تلنگری به ما زدند که مرور کنیم که کجا را اشتباه رفته‌ایم.

آنها در برابر رسانه و تبلیغات، رویین‌تن شده‌اند. نه درس و مدرسه، نه موعظه و کتاب، نه آموزش رسمی و نه تبلیغات پُرحجم رسانه‌ای، تغییری در احوالات‌شان نکرده و نمی‌کند. سبک زندگی خودشان را دارند. باورمند هستند و انسانی رفتار می‌کنند؛ اما باورهای‌شان، فرسنگ‌ها با قرائت رسمی فاصله دارد. این نسل، غالبا فرزندان آن دهه‌پنجاهی‌هایی هستند که جان و جوانی خود را فدا کرده و تمام حرمان و درد و افسوس‌شان را مثل لالایی در جان و تن این نوباوگان ریخته‌اند . این جوانان خودشان را با همسالان مسلمان اماراتی و کویتی مقایسه می‌کنند. با هم‌نسلان چینی و هندی‌شان مقایسه می‌کنند که شرایط متفاوتی دارند، ابزارهای سعادتمندی برایشان مهیا شده و آینده مطمئنی دارند؛ اما اینها برای خود جز وعده و حرف، افقی پیش‌روی‌شان نمی‌بینند.

دهه‌هشتادی‌ها چشم باز کردند و مدیرانی را دیدند که هرچه سالخورده‌تر می‌شوند، بیشتر به میز قدرت می‌چسبند و محکم‌تر و مطمئن‌تر، وعده بهروزی می‌دهند؛ ولی آنچه عملا اتفاق می‌افتد، با آنچه گفته می‌شود، هیچ تناسبی ندارد. برایشان آموزش‌های مخزنی و پمپاژ اطلاعاتی فایده‌ای نداشته است. این نسل مانند پدرانشان، درگیر سنت نبودند. به مدد ابزارهای ارتباطی، در دنیای کاملا متفاوت از گذشته، سیر کردند و با همسالان خود در اقصانقاط دنیا ارتباط گرفتند. آگاهی آنها فرای تصور ماست. تعاملات‌شان هم شبکه‌ای و بدون مرز است. زبان مشترک با هم‌نسلان خود در دنیا یافته‌اند و جنس و طبقه و رنگ پوست و نژاد، مانعی برای ارتباط‌شان نبوده. ما در شناخت این نسل کوتاهی کردیم؛ دهه‌پنجاهی و دهه‌شصتی، سر‌به‌زیر و حرف‌شنو را دیدیم و همان انتظار را از این نسل داریم.‌شاید دلیل عمده گسست ارتباطی، انتظاری است که این نسل صادق و صریح از دولتمردان دین‌مدار دارد و آن رعایت صداقت و روراستی است؛ برخلاف حکمرانی عرفی که سیاست، مترادف فریب است. لابد آنها در سخن مدیران و محتوای رسانه‌های رسمی، گزافه و ناراست، یافته‌اند؛ چیزی که ما نسل‌های پیشین، آن را تعارف و ادعا می‌پنداشتیم و آنها برنمی‌تابند.

ما کشوری انقلابی هستیم. آرمان‌های بزرگی داشتیم و داریم. برای تحقق جامعه الگو و نمونه برای بشریت، از جان و دل تلاش کردیم؛ اما آنچه تاکنون به دست آمده، توان اقناع نسل جدید را ندارد. اهل گفت‌وگو نبودیم و دستوری و باسمه‌ای عمل کردیم. ارتباط ما همیشه یک‌سویه بوده. همیشه حرف زدیم و گوش نکردیم.

رسانه ملی، وظیفه ایجاد زمینه گفت‌وگوی ملی را داشته؛ اما در آن به جز مسئولان، آدم‌های ثابتی، یک‌طرفه حرف زدند و هنوز می‌زنند؛ حرف‌های تکراری و ملال‌آور که هیچ میل و رغبتی در مخاطب برنمی‌انگیزد و همیشه بر این روش اصرار ورزیده‌ایم. روزنامه‌هایی که خودشان را در جایگاه سخنگویی مقامات گذاشته‌اند و همواره با زبان تهدید و ارعاب سخن گفته‌اند و می‌گویند. تلویزیون، غالبا خالی از نخبگان و فرزانگان بوده. دانشمندان و فاضلان کشور، مهجور واقع شدند و هر نامرادی و ناموفقیت و پسرفت را هم راحت به دشمنان نسبت دادیم، بدون اینکه کوچک‌ترین انتقادی را متوجه عملکرد خود کنیم.

جوان امروز از منِ پدر می‌پرسد این موفقیت و بهروزی و سعادت کی حاصل خواهد شد؟ چرا شایستگان کنار گوشه افتاده‌اند و غیرشایستگان، میدان‌داری می‌کنند؟ چرا با این ثروت ملی، در تأمین معاش عادی مردم، عاجز ماندیم؟ آیا واقعا بهترین و شایسته‌ترین افراد کشور ما، همین افرادی هستند که طوق وزارت و صدارت و وکالت بر دوش دارند؟ پس چرا در کار روزمره مردم وامانده‌اند؟ چرا دایره انتخاب مردم، مدام تنگ‌تر شده است؟ دلیل گریز نخبگان ما از کشور چیست؟ من جوابی به این پرسش‌های سخت ندارم. راست می‌گویند؛ چرا بعد از این همه سال، یک جوان نمی‌تواند آرزوی خانه و کاشانه و زن و زندگی داشته باشد؟ اینکه سهل است؛ من میانسال هم دیگر توان پرداخت اجاره خانه‌ای که سکونت دارم، نداشته باشم و مجبور به کوچ به حومه شهر شوم؟

چند روز پیش، تلویزیون ایرانیان مقیم کانادا را نشان می‌داد که فیلم‌برداری هوایی کرده بودند و تمام خیابان مملو از جمعیت بود که راهپیمایی می‌کردند و من از خود می‌پرسیدم، هرکدام از اینها سرمایه انسانی ایران هستند، پس چرا رفته‌اند و توان و استعدادشان را از میهن خود دریغ کرده‌اند؟

واقعیت آن است که ارتباط نسل نو با دولت، بعد از دوران جنگ، ترک برداشت. در سال‌های اصلاحات که مطبوعات، بستر گفت‌وگویی فراهم آوردند و جوان‌مرگ شدند، این ارتباط بین‌نسلی، دچار شکاف شد؛ آن زمانی که تمام خواسته جوانان دانشجوی مورد حمله واقع‌شده در کوی دانشگاه، عزل رئیس پلیس و رفع توقیف روزنامه سلام بود و هیچ‌کدام مقبول واقع نشد و آن زخمی شد که چند سال بعد سر باز کرد. در جریان انتخابات 88، توصیه‌های مشفقانه آخرین خطبه هاشمی برای گفت‌وگو با جوانان معترض، باز مورد توجه قرار نگرفت و اینک ما هستیم و دهه‌هشتادی‌هایی که دیگر با هم زبان مشترک نداریم و دچار گسست ارتباطی شده‌ایم.

ما هنوز راه بازگشت به آرمان‌های‌مان را داریم. انقلاب ما، طغیان علیه استبداد پهلوی بود. نماد و نشان انقلاب ما، جلسات پُرشور گفت‌وگوی محترمانه‌ای است که میان شهید بهشتی با چپ‌ها در قاب تلویزیون نشست و در خاطر مردم ماند. اسلام دین گفت‌وگوست. سیره امامان ما گفت‌وگو بوده و ما از آن غفلت کردیم. طبیعی است که از شلوغی و آشوب، جز ضرر و خسران، نفعی حاصل نمی‌شود؛ اما اگر راه گفت‌وگو بسته شود، چه راهی باقی می‌ماند. زبان آمرانه را کنار بگذاریم، کنار دختران و پسران‌مان بنشینیم و حرفشان را با جان و دل گوش دهیم و با رعایت آداب گفت‌وگو، پل‌های خراب‌شده را از نو بسازیم. برنامه‌های گفت‌وگو‌محور، مثل همین شیوه در شبکه چهار تلویزیون، به جای آنکه در متن حادثه به روی آنتن برود، روال همه رسانه‌های رسمی باشد. برای سعادت ایران و ایرانی، از برج عاج پایین بیاییم و با جگرگوشه‌های‌مان، صادقانه همراه شویم.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها