۴ قصه کوتاه از باباهایی که در پلتفرم «دیوار» کار خدماتی میکنند
بابایی که نشناختیم
پدرم نمیدانست کلاس چندمم. از مدرسهام فقط اسم و محدوده جغرافیاییاش را میدانست. معلمم چه کسی بود؟ نمیدانست. در کدام درس میدرخشیدم و در کدام پرپر میشدم؟ اسم و رسم رفقای مدرسهام چه بود؟ دشمنم چه کسی بود؟ بابا نمیدانست؛ ولی مسببالاسباب همگیشان او بود، او بود؛ مثل گردانندهای در پس پرده.


پدرم نمیدانست کلاس چندمم. از مدرسهام فقط اسم و محدوده جغرافیاییاش را میدانست. معلمم چه کسی بود؟ نمیدانست. در کدام درس میدرخشیدم و در کدام پرپر میشدم؟ اسم و رسم رفقای مدرسهام چه بود؟ دشمنم چه کسی بود؟ بابا نمیدانست؛ ولی مسببالاسباب همگیشان او بود، او بود؛ مثل گردانندهای در پس پرده.
ما اینها را دیدیم، حسرت خوردیم، غمگین شدیم، با غمش بزرگ شدیم، شاکی شدیم، شماتت کردیم تا یک روز، جایی در بزرگسالی فهمیدیم ما و بابا در ندانستن اشتراک داشتیم. هیچ وقت فرصت نشد مرد «پیوسته در تلاش» بنشیند و بگوید: «تقلا میکنم تا جای پایت محکم باشد، نلرزی، نترسی و شرمنده نشوی...». میگویند «خداوند در جزئیات است». و بین ما و بابا، هزاران هزار جزئیات ناگفته فاصله انداخت؛ جزئیاتی که تکهتکه قصه هر آدمی را میسازد.
از بین کارهای خدماتی در پلتفرمهای انتشار آگهی که «عموما» مردانه محسوب میشوند، یکی که خیلی شاعرانه است، باغبانی است و یکی که زمخت و سخت، حملونقل کالا.
به بهانه روز پدر، به سراغ چهار کاربر فعال در بخش خدمات دیوار رفتیم و از زیست و زندگیشان حرف زدیم.
قصه اول: نور امید از گوشی موبایلش میتابید
یک سال آزگار میگشت و کار پیدا نمیکرد. هی این در و آن در زد. نه، از این ستون به آن ستون فرج نبود. میگشت. یکباره انگار طلسم شده بود. همه تجربه و مهارتش در باغبانی بیمشتری مانده بود و به کار نمیآمد. با بیرون از امن خانه، فقط بدهی بود که پشتهپشته میشد، نه سلسله مشتریها. موبایلش زنگ نمیخورد؛ مگر برای شنیدن «برمیگردی یه کم گوجه بگیر». روزنه دستش بود. کورسوی امید از صفحه گوشیاش میتابید و حواسش نبود.
حالا میداند که دوره منتظر مشتری ماندن گذشته و اوست که باید ویترینی جلوی چشم مشتریان داشته باشد. آقای محمدی، کاربر میانسالی است که دو پسر جوان دارد. یکیشان دانشجو است و دیگری در حال آمادهشدن برای کنکور. این کاربر خدماتچی که در دسته باغبانی فعالیت میکند، در کرج منزل دارد و در چه بسیار خانههای کرجیها که درختان را هرس کرده و باغچهها را آباد کرده است. به ما میگوید: «پسرها نباید باغبان باشند. باید بتوانند کار کنند. اگرچه باغبانی هم کار مفیدی بود برای من؛ ولی این جوانها باید کارهای بهتری کنند؛ چیزی بخرند، بفروشند؛ دستکم کاسب شوند. از توی همین پلتفرمها میتوانند کلی کار یاد بگیرند و زندگی بچرخانند». آقای محمدی که کارش باغبانی است، خودش در دیوار فعال است و مشتریهایش را از همین پلتفرم میگیرد. سالهایی هم البته باغداری کرده در ولایت خودش، قوچان. بعدتر، روزگار به تهران کشاندهاش و حالا هم دارد توی همین شهر کلاف درهمگوریده زندگی را با دیوار و باغبانی باز میکند.
قصه دوم: مثل تیستوی سبز انگشتی
تیستو قصه بود؛ قصهای که سالهای پیش نویسندهای فرانسوی روایتش کرد؛ قصه پسرکی که به هرچه دست میزد، سبز و رویاننده میشد. تیستو قصه بود؛ ولی عزیزآقا واقعیت دارد. میگوید: «من جایم کوچک است. حیاط و باغ که ندارم؛ ولی جابهجای این شهر، آن گوشهاش، این گوشهاش، میتوانم نشانتان بدهم چه باغچههای کوچک باعشقی ساختم. با همین دستها، همینها. پینهاش نشانه است».
داستان عزیزآقا و باغچهها و بالکنها و تراسهای سبز تهران، از دکمه «اطلاعات تماس» شروع میشود. شروعش با این دکمه است؛ اما پایانش با عزیزآقاست. عزیزآقا نمیگذارد مشتریای ناراضی از این معامله بیرون برود. هرچه را در چنته دارد، رو میکند. این مرد 47ساله که خانهای از خودش ندارد؛ اما توی بسیاری از خانههای این شهر، درختی، درختچهای، گلدانی کاشته، هر روز صبح، کارش را از روی گوشی و در دیوار آغاز میکند. یک دختر 13ساله دارد و روزگارش با دخترش و همسرش، به اندازه همه گلدانهایی که کاشته زیباست.
قصه سوم: سلطان جادهها
از بین باقی مشاغل که مردها تصدیاش را بر عهده دارند، یکی دیگر رانندگی توی بیابانهاست. البته زنها هم توی این بازار وارد شدهاند و کارهایی میکنند و تنوع جنسیتی را افزایش دادهاند و دمشان گرم؛ اما هنوز اکثریت فعالان این صنف را مردها تشکیل دادهاند و یکی از آن مردها، آقای غلامعلی نائینی است. کسی که قهرمان «رساندن» است؛ قهرمان رساندن چیزها به آدمها. اسم جاده که میآید، «پیمودن» و «راندن» و «طیکردن» همطیفهای نزدیکی هستند که به ذهن هر آدمی میرسد؛ ولی وقتی غلامعلی حرف میزند، میبینی پنجرشدن در گرمای ۴۶ درجه، نرمنرم راندن در شیب گردنه برفی، شب بیهمزبان، شب کشدار، خواب بیقرار، اضطراب بار نازدار و... و... و... همطیفهای واقعیتریاند. لحظههای راندن برای غلامعلی، لحظه تنهاماندن برای پابرجاماندن خانواده کوچکش است، لحظه کیشدادن به خواب شیرین، به هوای شیرینماندن خواب پسرک چهارسالهاش. خودش میگوید: «باربری شغل سختی نیست؛ اگر میل به سفر را در خودت حفظ کنی. ما هم، حالا اگرچه داریم پشت فرمان پیر میشویم ولی ای... راضیایم!». آقای نائینی، در صنعت حملونقل فعالیت میکند و از روزگار راضی است. مشتریانش را از پلتفرمهای انتشار آگهی پیدا میکند و روزگار را هم در همین پلتفرمها میگذراند. بخش زیادی از نیازهای زندگیاش اصلا از رهگذار همین پلتفرمها میگذرد. اجاره خانه جدید، فروش ماشین سواری، پیداکردن نقاش برای نقاشی ساختمان و هر چیز دیگری که فکرش را بکنید!
قصه چهارم: رساننده نادیدنی
میگفت پسرکش توی مدرسه باد به غبغب انداخته و گفته: «همین چایی که سر صبح میخورید رو از بابام دارید». احمد به حرف پسرکش میخندید؛ ولی بیراه نگفته بود. احمد با جرثقیلش، چند بار به کارخانه چای رفته بود توی لاهیجان و دستگاهها را با جرثقیل جابهجا کرده بود بین انبارها و کارگاهها. بارهای سنگین را احمد بلند میکرد. احمد، شهروند سرافراز رشت، که از دار دنیا جرثقیلی داشت که اگر توی پلتفرمها آگهیاش نمیکرد، مشتری برای بلندکردن چیزها نمییافت. احمد میگوید توی بازار به «احمد جرثقیل» میشناسندش. بسیاری از آدمها توی رشت، احمد را با یک ماک بزرگ توی اطراف و اکناف رشت دیدهاند که دارد چیزی را بلند میکند از جایی و میبرد جای دیگری. احمد، با آن ماشین پرابهت، توی یک گوشی کوچکتر از یک کف دست مشتریهایش را پیدا میکند. به ما میگوید: «مشتری کم است؛ دست توی کار ما زیاد شده؛ اما همین مشتریهای کم را هم از دیوار داریم. اگر پلتفرمها نبودند و امکان انتشار آگهی به این سادگیها نبود، شاید برای همین مشتریها و گذراندن زندگی به همین کیفیت هم کار سختتری داشتیم». ماک پیر، راننده جوانی دارد اما. احمد، 35 سال دارد و از مشتریهای قدیمی دیوار به شمار میآید. مشتریای که مشتریهایش را از دیوار پیدا میکند. میگوید: «خوبی دیوار این است که آنقدر ساده طراحی شده که هرکسی میتواند بهسادگی در آن آگهی با بازدهی بالا منتشر کند».
دیوار راه شد
از آغاز بهار ۱۴۰۲ تا پایان پاییزش، مردم به کمک برنامک دیوار حدود 5.5 میلیون تماس برای دریافت خدمات باغبانی و درختکاری داشتهاند.
در همین بازه زمانی، مردم برای دریافت خدمات حملونقل و جابهجایی بار، بیش از ۱۰ میلیون تماس با خدماتدهندگانی که در دیوار آگهی ثبت کردهاند، داشتهاند.
در این مدت بیش از ۲۳۰ هزار آگهی ارائه خدمات باغبانی و درختکاری در دیوار ثبت شده. خدماتدهندگان حوزه حملونقل و باربری هم بیش از ۴۷ هزار آگهی در دیوار ثبت کردهاند.
اینهمه نهفقط عددهایی درشت و چشمگیر؛ بلکه نشانهاند؛ نشانه قصههای پرشماری از بینهایت لحظه «بابا»... .
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.