|

به مناسبت برگزاری جشنواره سینما‌حقیقت

آوایی کهن در سیبری شنیده می‌شود

رفتن به جاهای دورافتاده و ناپیدا، حس کنجکاوی را برمی‌انگیزد و طعمی گوارا برای جوینده آن دارد. مهم آنکه اگر این رسیدن، توأم با کشف حقیقت از زمانی دور باشد؛ ماهیت آوایی که رایحه‌ای معنوی با خود می‌آورد.

آوایی کهن در سیبری شنیده می‌شود

رفتن به جاهای دورافتاده و ناپیدا، حس کنجکاوی را برمی‌انگیزد و طعمی گوارا برای جوینده آن دارد. مهم آنکه اگر این رسیدن، توأم با کشف حقیقت از زمانی دور باشد؛ ماهیت آوایی که رایحه‌ای معنوی با خود می‌آورد. شعائری که مربوط به گذشته دور است به‌طور قطع برای یک مستندساز نکته‌هایی در بر دارد. او با ثبت این آداب، سندیت کشف خود را به تصویر می‌کشد و با این کار اهمیت اثر را بالا می‌برد. او می‌خواهد بازنمایی صادقانه‌ای از آنچه مشاهده می‌کند داشته باشد. بازتابی ماندگار که در قالب یک فیلم بلند عرضه می‌شود تا مخاطب را از قالب‌های کلیشه‌ای معمول در سینمای امروز رها کند. تصویرهایی که فروتنانه ضبط شده تا سیمای یک سنت در کانون خانواده را نشان دهد. به عبارت روشن، نمایانگر سنتی برگرفته از ایمان مذهبی باشد که از چند نسل گذشته به این سو زنده مانده است. افسوس که از منظر دید رسانه‌های امروز جهان چنین رویکرد مستقلی کمتر محل توجه است. آنها بیشتر به رؤیاسازی خود برای مخاطبان می‌اندیشند. درحالی‌که این‌گونه امور بیش از هر چیز می‌خواهد گوهر حقیقت را نمایان کند و با شیوه‌ای هنری بتواند لذتی از جنس دیگر برای مخاطب خاص به ارمغان آورد. دسته کوچکی که دوست دارد به سند ارائه‌شده بیندیشد و آن را به دور از هر نوع شائبه تبلیغی درک کند. در فیلم  ۶۰ دقیقه‌ای «نردبان ایوان»، نیکلای بم در مقام یک مستندساز تلاش کرده آداب یک آموزش قدیمی را به تصویر بکشد. درس‌ها مه‌‌آوایی است و به طریق مؤمنانه پیش می‌رود تا در غایت امر، از متنی قدسی حفاظت شود. راه انتقال آن سنت، از پدری به فرزندش است و با کمک نت‌های موسیقی این حقیقت بازخوانی می‌شود. آوایی که لازم است به‌طور مداوم تمرین شود تا کلمات بتوانند نقش معناگشایی را به خوبی ایفا کنند. سیسوی (sisoy)، پدر خانواده، از این طریق می‌خواهد سهمی در تعالی‌بخشی خانواده کوچکش داشته باشد و حتی این ارادت آسمانی را تا سطح روستا گسترش دهد؛ آنها که بچه‌هایشان را با همراهی ایوان هر روز صبح با اتوبوسی کهنه به مدرسه می‌فرستند. این اتفاق فرخنده، هر روزه خوانده می‌شود و بر اساس آنچه در نمودار مثلثی‌شکل ترسیم شده و از گذشتگان به ارث رسیده تکرار می‌شود و با نردبان نت‌ها لحن صداها بهتر از دیروز می‌شود. این نردبان نمادی‌ است که در خلوت سالکانی چون یعقوب نبی، می‌توان به «عروج انسان» تعبیرش کرد. همه آداب، آرام و پیوسته مانند رود جریان می‌یابد. هرچند این آموزش برای ایوان در گام‌های نخست با رنج و اکراه همراه است، اما از نگاه پدر، این کار فراتر از کار معمول روستاست؛ زیرا می‌تواند یکنواختی ایام را در آن منطقه مهجور سیبری دگرگون کرده و معنای وسیعی از زیستن را جایگزین آن کند. جایی که فشار از بالاسر نمود ندارد و به دور از هر نوع تبلیغاتی که ممکن است حکومت مرکزی خواسته باشد آن را اعمال کند. نکته آنکه اهالی آن دیار فراموش‌شده تنها به امرار معاش خود مشغول هستند اما این آداب مخصوص، سینه به سینه آمده تا بتواند ارتقایی در سطح را سبب‌ساز شود و جالب‌تر اینکه آموزش سروده‌های زنامنی (Znamenny)، به دور از صحن کلیسا انجام می‌شود و از ۳۵۰ سال به این سو، می‌خواهد آرایه‌های سنت بیزانسی را زنده کند و با نجواهای خانگی از این سروده نردبانی، راهی به سوی معنا بگشاید. این‌گونه می‌توان حضور یک سنت را زنده نگه داشت. برای نیکلای بم در مقام پژوهشگر فیلم، دوری مقصد، رنج و تعب هم داشته است. تجربه‌ها ثابت کرده که نفس یک سفر می‌تواند برای یک فیلم‌ساز حقیقتی پنهان‌مانده را از پرده زمان به در آورد تا به آشکارگی برسد. پس این‌گونه سفرها به‌مثابه سیر و سلوکی جلوه می‌کنند که یک هنرمند طی می‌کند؛ به‌ویژه آنکه سفر نیکلای بم در مقام یک مستندساز به نقطه‌ای‌ است که جاده‌ای ساده هم ندارد تا کسی بخواهد به آن مکان سری بزند. نیکلای مجبور می‌شود با کمک یک بالگرد به آن نقطه ناملموس سفر کند تا شنیده‌ها و فرضیات خود را با مکان مدنظر تطبیق دهد. جایی که گفته می‌شود در حوالی رود سرخ است، اما نام و نشانش در نقشه جغرافیای سیبری گم شده است. اینجا در کنار جنگلی ساکت و رام، با ساکنانی که در آن وسعت پهناور پراکنده‌اند و خانه‌های جداافتاده‌شان در میان دشتی پر از برف رها شده است. نیکلای وقتی به مقصد خویش می‌رسد، به دور از هیاهوها، کلبه‌ای کوچک را مشاهده می‌کند که وظیفه نیاکانی خود را بلد است تا با تبعیت از آدابی ربانی، به‌سان پاروزدن مکرر بر پهنه رودی کهن جاری شود و به تطهیر روح بیندیشد. خوشبختانه فیلم توانسته با شیوه کارگردانی شایسته که بدون دخالت زائد است، قاب‌های دلنشینی از زندگی در گوشه دنج طبیعت سرد ارائه دهد؛ به‌ویژه آنکه تدوین ساده‌ای هم پیش گرفته که با روند خوانش روایت همراهی نرمی نشان می‌دهد. در این مستند، سیسوی، پیر روستا و سرپرست این کلبه، انسانی‌ است آرام که از رضایت قلبی به آموخته‌های ربانی سرشار شده. او مسئولیت آبا و اجدادی خویش را با اطمینان به پیش می‌برد اما فرزندش همچنان در رنج این سلوک است. تا زمانی می‌رسد که ایوان در رفتار مادرش نوعی از رضایت را دریافت می‌کند و در نقطه عطفی مهرآمیز، همراهی مادر را در این سلوک رنج‌آور مشاهده می‌کند. این دریافت، سبب خیر می‌شود تا برای ایوان، تحمل رنج‌های آموزش آسان شود. سکانسی که مادر، ردایی مانند ردای پدر خانواده برای ایوان می‌دوزد تا بلوغ ایمانی را در او متبلور کند. اینک همه حالات و اشیا برای ایوان، همچون یک «نردبان» جلوه‌گر می‌شوند تا این شاگرد-فرزند، حاصل آواهای پدری را در جان خویش احساس کند. ایوان به جز رفتن به مدرسه، در همراهی با پدر، کوتاهی نمی‌کند و در کارهای محول‌شده به او، دوشادوش پدر است. سیسوی، جوینده‌ای است که در عصر مدرنیسم می‌خواهد سنت ایمانی خویش را هم حفظ کند. این رویه توأمان، زمانی برای ایوان جا می‌افتد که پدر با برق‌دارشدن روستا، از روشن‌شدن اولین لامپ کلبه‌اش استقبال شعف‌انگیزی می‌کند و آن را همچون آواهای ربانی پاس می‌دارد. ایوان اکنون نگاهش وسیع‌تر شده،همچون شوق گذشته می‌خواهد به سمت طبیعت برود. او با برهنه‌کردن خویش گویی می‌خواهد خود را از تعلقات دنیوی رها کند. برکه آرام و همیشگی را در برابر خویش می‌بیند که بر دامن جنگل غنوده است. در وجودش حال دیگری کشف می‌کند که او را فرا گرفته. ایوان کم‌کم به درون آب می‌رود. همچون تورق کتاب نبی، امواج را با دستانش به کناری می‌زند. او دیگر به یک آب‌تنی ساده فکر نمی‌کند بلکه می‌خواهد در موهبت‌های طبیعت پیرامونش، به سالکان گذشته‌اش غور کند و نردبانی از سلوک برای خود داشته باشد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها