شرق: ایرج پزشکزاد، خالق رمان خاطرهساز «داییجان ناپلئون» بیستودوم دیماه در 94سالگی در لسآنجلس آمریکا درگذشت. پزشکزاد، نویسنده و طنزپرداز معاصر بیش از همه با رمان «داییجان ناپلئون» بر سر زبانها افتاد، او از معدود نویسندگانی بود که در میان روشنفکران و مردم همزمان مخاطب بسیار داشت و البته در این فراگیری بیتردید سریال ساخته ناصر تقوایی، فیلمساز صاحبسبک برگرفته از این رمان نیز بیتأثیر نبوده است. ایرج پزشکزاد متولد سال 1306 در تهران، از اوایل دهه 1330 با نوشتن داستانهای کوتاه و ترجمه آثاری از مولیر و ولتر و رمانهای تاریخی به نویسندگی روی آورد. در این دوره او در مجلات آن روزگار داستان کوتاه چاپ میکرد و ستونهای طنز مینوشت و از جمله طنزهای او ستون «آسمونریسمون» نام داشت که در مجله فردوسی چاپ میشد. پدر پزشکزاد، پزشک بود و مادرش دختر مؤیدالممالک فکریارشاد، روزنامهنگار دوره مشروطه و صاحب روزنامههای صبح صادق و ارشاد بود. پزشکزاد خود در شرححالی مختصر از خود مینویسد: «از پدری پزشک و مادری معلم به دنیا اومدم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه در تهران و تحصیلات عالیه رو در فرانسه در رشته حقوق
گذراندم. بعد از فارغالتحصیلی به استخدام وزارت امور خارجه درآمدم و بهعنوان دیپلمات تا انقلاب در اونجا کار کردم. بعد از انقلاب از کار اخراج شدم بهطوری که حتی حقوق بازنشستگی هم شامل حالم نشد. بعد از اون به فرانسه برگشتم و به کار روزنامهنگاری و قلمزنی و نوشتن اراجیف مشغول شدم». او دانشآموخته حقوق از فرانسه است و چند سالی هم در ایران به شغل قضاوت در دادگستری اشتغال داشته و بعد به خدمت وزارت خارجه درآمده و سالها در آنجا مشغول به کار بوده است تا اینکه اوایل انقلاب مهاجرت کرد و اواخر عمر را در رؤیای وطن در غربت گذراند. با اینکه پزشکزاد بیش از دیگر آثارش با کتابهای «داییجان ناپلئون» و «ماشاءاللهخان در بارگاه هارونالرشید» معروف و شناخته شده است، اما ترجمههای مطرحی نیز از او برجا مانده است، ازجمله «شوایک سرباز پاکدل» اثر یاروسلاو هاشک که آن را در سال ۱۳۶۴ به فارسی برگرداند، «عدالت اجرا شده است» اثر ژان مکر در سال 1337، «دو سرنوشت» نوشته ویلکی کالینز، نویسنده و دانشآموخته حقوق که به داستانهای کوتاهش معروف بود و پزشکزاد در سال 1345 این کتابش را به فارسی ترجمه کرد، «ماروا» اثر نویسنده مطرح فرانسوی،
موریس دوکبرا که اوایل دهه 1360 درآمد و رمان معروف «دزیره» نوشته آن ماری سلینکو که بار نخست در ۱۳۳۵ ترجمه و منتشر شد و اخیرا در نشر فرهنگ معاصر به چاپ رسیده است. از ایرج پزشکزاد سالها اثری در دسترس نبود، اما آثارش خاصه شاهکار او، «داییجان ناپلئون»، در میان بساط دستفروشها و کتابهای نایاب و افستیها با تیراژ بالا به فروش میرسید، اما خوشبختانه پس از سالها نشر فرهنگ معاصر چند کتاب از ایرج پزشکزاد را در شکل و شمایلی درخور به چاپ رسانده است: رمان «داییجان ناپلئون» در دو قطع و طرح جلد و «ماشاءاللهخان در بارگاه هارونالرشید» و «دیزه» با ترجمه پزشکزاد. درباره شاهکار «داییجان ناپلئون» در این سالها بسیار نوشتهاند؛ این رمان فارغ از توانایی نویسندهاش در خلق زبان و شخصیتها، توانسته به عمق جامعه نفوذ کند و مخاطبانی در گروههای مختلف از مردم پیدا کند تا حدی که برخی از دیالوگهای این رمان از پسِ سالیان همچنان بر سر زبانهاست. رمانی که میخائیل گورگانتسف، نویسنده روس، در مقدمهای بر ترجمه روسیاش آن را به آثار گوگول، نویسنده بزرگ روس شبیه دانست و نوشت: «تسلسل موقعیتهای مضحك و دیالوگهای خندهآور، كه نویسنده
بهوفور از آنها بهره برده است، خواننده را به یاد گوگول و «خنده در میان اشكهای نامرئی» او میاندازد. و این، نهتنها بهخاطر آن است كه مثلا جنجال منازعه خانوادگی بر سر یك «صدای مشكوك»، شباهتی به خصومت جاودانه میان ایوان ایوانویچ و ایوان نیكیفورویچ دارد، بلكه در این رمان عوامل بسیار دیگری یادآور این جمله پایان داستان گوگول است كه: آقایان، زندگی در این دنیا چه ملالانگیز است». پروفسور دیك دیویس، ایرانشناس مطرح نیز در مقدمه ترجمه انگلیسی «داییجان ناپلئون» آن را رمانی «کمیک و مبتکرانه» خواند که مملو از شخصیتهای بهیادماندنی در كشاكش زدوخوردهای مضحك است که ممكن است خواننده غربی را، كه عادت كرده با شنیدن نام ایران به یاد صحنههای جدی بیفتد، دچار شگفتی كند. سرانجام قلب ایرج پزشکزاد، خالق خاطرههایی که رمان تاریخسازش «داییجان ناپلئون» ساخته است، از تپش بازایستاد، درحالیکه در اواخر عمر رؤیای بازگشت به وطن را در سر داشت. آنچه در ادامه میآید بخشی از یادداشت یا به نقل از خود پزشکزاد «شرح خلاصه سرگذشت داییجان» است که او براى چاپ تازه كتابش در پاییز 1393، در پاریس نوشت و داوود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ
معاصر، ناشر رسمی آثار زندهنام ایرج پزشکزاد، آن را در اختیار روزنامه «شرق» گذاشت؛ ناشری که در سوگ این نویسنده جان کلام را درباره خطمشی پزشکزاد نوشت: «عالیجناب پزشکزاد عزیز! در سوگ شما که تلخترینها در شیرینی کلامتان شربتی میشد تا بیمرثیهخوانی علاج درد کند، شرم داریم که به ماتم بنشینیم؛ که این طریق شما نبود و ما از شما آموختیم که زندگی را ستایش کنیم، رنجها را به استهزا بگیریم و بهجای تسلیم ماتم شدن با سلاح شادمانی به جنگ سیاهی برویم. دلتنگی نبودنتان را چون سرو استوار قامتتان بر ادبیات ایرانزمین ارج مینهیم تا جنگلی شود سرشار از شادمانی، عشق به زندگی و فرهنگ این مرز و بوم. سفر به سلامت. سلام ما را به هفتهزارسالگان برسانید».
این دایىجان، یعنى «داییجان ناپلئون»، از جهات مختلف، خیلى بیشتر از سایر دایىجانها، برایم منشأ اثر و مایه شادمانى بوده است. از دستكم چهل سال پیش، دائماً با من قرین و همنشین بوده و در زندگىام نقشى داشته است. در این مدت از شهرت و محبوبیتى عمومى، از طبقه تحصیلكرده كتابخوان گرفته تا عامه مردم، زن و مرد و پیر و جوان، برخوردار بوده و من، به عنوان خویش نزدیك، پُزش را دادهام. بار غم و غصه دلهاى خسته بسیارى را با خنده و شادى سبك كرده كه دعاى خیرش را به من كردهاند. در رمان معاصر جهان جاى ممتازى كسب كرده، كه برایم مایه سربلندى است. گذشته از این سابقه روشن، شادم كه مىبینم دایىجان هر چند در زادگاهش مورد بىمهرى قرار گرفت... در آستانه چهلمین سال تولدش، نه تنها با همه زادورودش، همچنان در صحنه حضور دارد كه سرحالتر و جنگاورتر از دوران جنگهاى كازرون و ممسنى، به مرزهاى تازهاى قدم مىگذارد. كتاب تاكنون به هشت زبان خارجى ترجمه و با موفقیت منتشر شده است. به این ترتیب، جماعت كثیر دیگرى از جهانیان، با ترفندهاى «انگلیسا» ـ به روایت دایىجان، همراه با تفسیرهاى مشقاسم غیاثآبادى آشنا شدهاند.
«دایىجان ناپلئون» را من در اواخر دهه چهل، هنگام مأموریتم در سوییس نوشته بودم. وقتى مشغول دستكارىهاى نهایى آن بودم، از قضا، دوست قدیم و ندیمم، تورج فرازمند گذارش به ژنو افتاد. نوشته مرا دید و بسیار پسندید و در مراجعت، خبرش را به تهران رساند. وقتى من در پایان مأموریتم به ایران برگشتم، دوستان مجله «فردوسى» ـ كه مجله خاستگاه قلمزنىام بود ـ اصرار بسیار كردند كه موافقت كنم قبل از انتشار كتاب، آن را در مجله، به صورت پاورقى چاپ كنند.
من به این نحوه انتشار نوشتهام رغبتى نداشتم. اما در نهایت به توصیه دوستم فرازمند، پذیرفتم. استدلال او این بود كه سانسور كتاب در نهایت شدت است و سانسورچىها... در این رمان پرجمعیت، دستكم سه چهار مورد ایرادپذیر پیدا خواهند كرد. كتاب «دایىجان ناپلئون» نوروز 1352 منتشر شد.
اولین و بزرگترین شادمانى من وقتى بود كه دیدم علاوه بر مردم عادى همردیف خود من، كسانى از بزرگان نامدار علم و ادب هم كه فكر نمىكردم حوصله و فرصت كنند بنشینند رمان بخوانند، آن را خواندند و به من گفتند كه خواندند. استقبال عمومى روزافزون از رمان، موجب شد كه سازمان رادیو تلویزیون وقت به فكر تهیه فیلمى چند قسمتى از آن براى نمایش در تلویزیون افتاد. كار تهیه فیلم بر عهده كارگردان سینما ناصر تقوایى گذاشته شد كه من با خودش و آثارش آشنایى داشتم. هوشمندى و دانایى ناصر تقوایى را بهخصوص در انتخاب بازیگران شاهد بودیم كه براى هر نقش مناسبترین چهره را از هنرپیشگان بزرگ نامدار برگزید و گفتنى است كه همه آنها پیشنهاد او را بىچون و چرا پذیرفتند و به بهترین وجه از عهده ایفاى نقشها برآمدند.
فیلم كه در 17 قسمت اواخر سال 1355 آماده شده بود از اول سال بعد در تلویزیون به نمایش گذاشته شد. نمایش فیلم در تلویزیون با استقبال فوقالعاده عمومى روبهرو شد. ولى از آنجا كه از نظر زمانى با شروع فضاى نسبتاً باز سیاسى مقارن بود، هاى و هوى زیادى هم برانگیخت. مخالفان رژیم حاكم، از چپ تا راست، كه منتظر بهانهاى براى كوبیدن دولت وقت بودند، رادیو تلویزیون و برنامه پرسروصدایش، یعنى فیلم دایىجان ناپلئون را نشانه گرفتند. فریادهاى وامصیبتاى آنها بلند شد كه عكسالعملهایى را ایجاد كرد. معهذا اظهارنظرهاى عیبجویانه از طریق نامهنگارى به تلویزیون و جراید و انتقاد در محافل و مجالس ادامه یافت.
ماه بعد، در یك صبح بهارى، مأموران نمىدانم كدام نهاد آن زمان، با كامیون به كتابفروشى و انبار كتاب ناشر و كتابفروشىهاى شهر مراجعه و كلیه نسخههاى از چاپ درآمده موجود را با خود بردند. علاوه بر این به انبار انتشارات جدیدالتأسیسى كه بیست هزار جلد به قطع جیبى مصور دایىجان را چاپ و آماده توزیع كرده بود. مراجعه كردند و تمام بستهها را بردند. چاپچىهاى قاچاقفروش، مقدم این وارده جدید به بازار زیرمیزىفروشى را گرامى داشتند و بلافاصله چاپ افست دایىجان و توزیع پرفایده زیرمیزى به دو برابر قیمت را شروع كردند. تجارتى كه از سىوپنج سال پیش تاكنون در سراسر مملكت بىدغدغه ادامه دارد. البته در ویترین كتابفروشىها نیست، ولى سابقه ندارد كه مشترى این كتاب از كتابفروشى دست خالى برگشته باشد. صادرات دایىجان ناپلئون هم، به مشاركت و همكارى صمیمانه بـعضى كتابفروشىهاى ایرانى خارج از كشور، بهخصوص مستقر در ایالات متحده آمریكا، همچنان رونق دارد، چون از نظر تجارى خیلى سودمند است. هزینه حروفچینى صفر ـ روى جلدسازى صفرـ مالیات صفر ـ حقالتألیف نویسنده صفر ـ مىماند هزینه ناچیز افست روى كاغذ ارزان دولتى و حمل كه جمعاً نباید از
معادل حدود سه دلار تجاوز كند به چند ده دلار. براى كتابفروش كه مىداند قاچاق و در واقع مال مسروقه است، تنها هزینه، پا گذاشتن روى اخلاق است كه لابد گران تمام نمىشود.
این از سرنوشت دایىجان در داخل كشور، اما بالاخره هر طور بود، خودش را از لاى پرس مقواساز و... نجات داد و با داغ دل، از وطن مألوف راهى غربت شد. اولین تبعیدگاه ناخواستهاش اتحاد جماهیر شوروى سوسیالیستى، مدافع زحمتكشان و رنجبران جهان بود كه با آغوش باز مقدمش را گرامى داشتند. دایىجان ناپلئون، درست 170 سال بعد از ناپلئون اول، شهر مسكو را تسخیر كرد. ولى برخلاف آن دفعه، كسى شهر را آتش نزد. مهمان جدید را عزت گذاشتند و طورى پنهانش كردند كه هیچكس از حضورش در آنجا بویى نبرد.
از قضا، خانمى ایرانى از دوستان من كه چند زبان مىداند و در دفتر اروپایى سازمان ملل در ژنو كار مىكرد، ضمن سفرى به آمریكا، در دهه 90 میلادى، در كتابخانه دانشگاه ییل چشمش به یك كتاب روسى با عنوان «دیادوشكا ناپلئون» افتاد. وقتى باز كرد و دید كه دایىجان ناپلئون خودمان به زبان روسى است، مشخصات كتاب را براى من فرستاد. بعد از تحقیق، معلوم شد ناشر Khoudojestvennaya Literatura، یكى از دو ناشر بزرگ روسیه، برجامانده از دوران شوروى است.
من به آدرس ناشر در مسكو نامه نوشتم و خواهش كردم كه یك نسخه از كتاب را براى آرشیو شخصى من بفرستند. جواب محترمانه محبتآمیزى به امضاى رئیس بخش ادبى مؤسسه انتشارات رسید. نوشته بودند ما این كتاب را در سال 1990 منتشر كردهایم و بعد از چند سال دیگر حتى یك نسخه از آن باقى نمانده كه به شما تقدیم كنیم و از این بابت شرمندهایم. ولى چون در آستانه سال نو هستیم فرارسیدن عید را صمیمانه به شما تبریك مىگوییم و سالى سراسر موفقیت و شادى براى شما آرزو مىكنیم. گفتم چى بود مىگفتند روسها آدمهاى زمخت بىاحساسى هستند! ببینید طفلكها با چه مهر و محبتى سال نو را تبریك گفتهاند و چطور با شرمندگى عذر تقصیر مىخواهند. از آشنایانى كه براى گردش به روسیه مىرفتند خواستم كه از كتابفروشىها كتاب «دیادوشكا ناپلئون» را اگر دیدند براى من بخرند. بعد از مدتى، دو مسافر دو نسخه كتاب «دیادوشكا ناپلئون» برایم آوردند. یكى چاپ 1981، با تیراژ هفتاد و پنج هزار نسخه و آن یكى چاپ 1990، با تیراژ صدهزار نسخه و قیمت روى جلد چیزى معادل سیزده دلار بود و معلوم نبود چاپ چندم است، چون ردیف چاپ را ذكر نكرده بودند. باز، نامهاى به ناشر نوشتم. ولى به این نامه
و نامههاى بعدى جوابى ندادند و بهكلى لالمونى گرفتند. طورى كه به قول مشقاسم خودمان، پندارى دود شدند رفتند آسمان! چون شایعه دموكراسى در روسیه قوت گرفته بود، در نامهاى، چُغلى مؤسسه ناشر را به آقاى ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور كردم.
درحالیكه امید زیادى نداشتم، نامهاى رسید از مسكو، از سرویس حقوقى مجمع نویسندگان روسیه (RAO) كه: «رئیسجمهورى تحقیق درباره نامه شما را به ما ارجاع كرده و ما از «اطاق كتاب روسیه» پرسیدیم. در جواب تأیید كردهاند كه مؤسسه انتشارات «خودوژستونایا لیتراتورا» كتاب شما را در سال 1990 در روسیه منتشر كرده است. به این مؤسسه نامه نوشتهایم و از جوابش شما را مطلع خواهیم كرد».
گفتم: بهبه! خوشخبر باشى اى نسیم شمال! به بركت دموكراسى نوپاى روسیه، حتماً از این چاپهاى مكرر صدهزار نسخهاى نان و نوایى مىرسد. چشمبهراه بودیم تا روزى كه جواب رسید. همان مؤسسه معظم انتشارات كه ضمن تبریك عید دلبرانه به من، نوشته بود كه كتاب را در سال 1990 منتشر كرده، بدون هیچ خجالتى، نوشت: از چاپ 1990 هیچ اطلاعى نداریم، چون ما «دیادوشكا ناپلئون» را فقط در سال 1981 منتشر كردهایم. با مختصر تحقیقى، علت را دانستیم: مابین دو تاریخ، روسیه شوروى به مقررات بینالمللى حفظ حقوق مؤلف پیوسته بود و این مؤسسه اگر انكار نمىكرد، باید لااقل براى چاپ 1990 حساب پس مىداد.
من، هر دو نامه را ـ یكى آره و دیگرى نه ـ كه به امضاى همان مقام رسمى انتشارات بود، همراه یك جلد كتاب چاپ 1990، براى آقاى پوتین فرستادم كه شاید خجالتش بدهم. اما انگار خجالت نكشید، چون از ناشر بزرگ نپرسید چرا دروغ مىگوید. فقط این بار كار را به وزارت فرهنگ و ارتباطات روسیه ارجاع كرد. وزارت فرهنگ هم، به دستور رئیسجمهورى لابد در حد امكان اقدامى كرده بود. ولى ظاهراً چون زورش به مدیران گردنكلفت استالیندیده برژنفچشیده پوتینپروریده مؤسسه ناشر نرسیده بود، در نامهاى به من نوشت: از دست ما كارى برنمىآید و شما بهتر است براى احقاق حقتان به دادگاه مراجعه كنید! گفتم: بالاتان را دیدیم، پایینتان را هم دیدیم؛ این هم روى وردار ورمالى قاچاقفروشان خودمان! وانگهى، به قول معروف صد من گوشت شكار به یك بوگند تازى نمىارزد.
خلاصه اینكه، دایىجان، از قبله سابق رنجبران عالم دست خالى برگشت ولى لااقل جانى به در برد و در جاى امنترى به ترجمه دوم رسید. ترجمه به زبان انگلیسى به وسیله پروفسور دیك دیویس، ایرانشناس و استاد دانشگاه اوهایو صورت گرفت. این ترجمه از نظر معرفى دایىجان كه در زبان فارسى و روسى محبوس مانده بود، خیلى اهمیت داشت. كتاب با عنوان My Uncle Napoleon، با مقدمه جامع آقاى دیویس در سال 1996، به وسیله انتشارات Mage Publishers در واشینگتن منتشر شد. جراید آمریكایى و انگلیسى از آن استقبال بسیار خوبى كردند و به چاپهاى مكرر رسید تا جایى كه روزنامه «بالتیمور سان» آن را «a masterpiece of contemporary world fiction» معرفى كرد. مدتى بعد از چاپهاى اولیه، در سال 2006، چاپ تازهاى به وسیله انتشارات Random House نیویورك منتشر شد كه علاوه بر مقدمه دیك دیویس، دیباچهاى نیز از آذر نفیسى و مؤخرهاى به قلم خود من، بر آن افزوده شده بود. دایىجان پس از ترجمه انگلیسى، به ترتیب به زبانهاى آلمانى، اسپانیایى، یونانى، فرانسوى، تركى و عبرى، ترجمه و منتشر شده است.
*
اگر امروز از من بپرسند كه از دایىجان چه دیدهام و دربارهاش چه فكر مىكنم، مىتوانم جواب بدهم: انصافاً دایىجان شخص محترم و آبرومندى است كه وجودش در مجموع، براى من مایه خیر و خوبى بوده است. در این سى و چند سال دور از ایران، هر جاى دنیا كه رفتهام هموطنانم، شاید بیشتر به خاطر گل روى دایىجان، غرق دریاى محبت و عزتم كردهاند. و غنیمتم اینكه بین آنها دوستان تازهاى پیدا كردهام.
خوشحالم كه دایىجان، نهتنها بهعنوان دایى براى من، كه به عناوین دیگرى هم منشأ اثر بوده است. در زبان فارسى اصطلاح «روحیه دایىجان ناپلئونى» به معناى پشتپرده هر واقعه، توطئه و دست خارجى دیدن، به خوبى جا افتاده و گفتنى است كه باقیمانده نسل دایىجان ناپلئونها ـ كه تعدادشان كم نیست ـ حالا دیگر موقع اظهارنظر و اطمینان از اینكه یك واقعه مثلاً كار انگلیسىهاست، پیشاپیش احتیاطاً مىگویند: حالا نگویید فلانى دایىجان ناپلئون شده، ولى مطمئن باشید كار خودشان است.
اما خدمت دیگرى كه مىشود به حساب دایىجان نوشت نقش مؤثرش در رفع و رجوع بدنامىهایى است كه بعضىها به بار آوردهاند. مردم دنیا ـ برخلاف برگزیدگان جوامعشان كه ایران را با تمدن و فرهنگ سابقهدارش مىشناسند ـ چیزى از ایران نمىدانستند. تنها در
سى و چند سال گذشته بوده كه چیزى از ما شنیدهاند... شعر و رمان و دیگر مظاهر فرهنگ ایران، علاوه بر نقش جوهرىشان، در باب غبارروبى از چهره ایرانى كارى انجام مىدهند و نقش دایىجان از این نظر، از بدو انتشار به زبانهاى خارجى، از دید منتقدان جراید پنهان نمانده است. از جمله پس از انتشار متن انگلیسى، مجله «كایركوس ریویو»ى نیویورك، در شماره ماه جون 1996، مقاله مفصل خود درباره «دایىجان» را اینطور پایان داد: «این رمان خندهآور تحسینبرانگیز مىتواند تصویرى را كه ما از ایرانیان... داریم، تغییر دهد».
و مجله «كلیولندپلن» در جولاى 96، در پایان نقد «دایىجان» نوشت: «خنده و ایران، الفاظى هستند كه به آسانى كنار هم قرار نمىگیرند. آخرین شاه ایران اهل خنده نبود. بعد از انقلاب هم به علت مشكلات جنگ و موارد دیگر، نتوانستهاند این تصویر را تغییر بدهند. ولى ایرج پزشكزاد با انتشار متن انگلیسى دایىجان ناپلئون، رمان بسیار خندهآورش، كه در سال 1970 نوشت مىتواند وضع را تغییر بدهد و بیشتر از آمدوشد دیپلماتها و میانجىها و عذرخواهىها، در بهبود روابط ایران و آمریكا مؤثر باشد».
روزنامه واشینگتنپست در شماره 29 سپتامبر 96 نوشت: «... در دورانى كه افكار عمومى بسیارى از آمریكایىها را اخبار شب شكل مىدهد، «دایىجان ناپلئون» انسانیت را كه از دیرباز در مغربزمین به صورت كاریكاتورى معرفى شده، در معرض دید روشن قرار مىدهد».
همینطور، بعد از انتشار ترجمه فرانسوى دایىجان، منتقد ادبى روزنامه لوموند دیپلماتیك، در شماره نوامبر 2011، در پایان نقد كتاب، این سؤال را مطرح مىكند: «چه چیزى خصومت علیه این كتاب آنقدر برانگیخته كه مهربانى نكرده؟ علت، آیا افشاگرى طنزآمیز تزویر و ریاست؟ یا ظرافت لحن و سبكبارى محیطى كه در آن، دروغبافتن و شادمانه سربهسر دیگران گذاشتن رایج است؟ یا مخالفت با تخیل و ذوق و نشاط، طنینانداز در این داستان؟ یا سادهتر، خنده صمیمانه و از ته دلى است كه در خواننده ایجاد مىكند؟ و شاید علت را در احساس نوستالژى خواننده نسبت به دورانى باید جست كه در آن فرهنگ و شعر جایگاه خاصى داشتند؟».
و چون به پاسخ سؤال خود نمىرسد، اینطور ختم سخن مىكند: «پس بهتر است از این پرسشها، مثل مشقاسم دوستداشتنى، نتیجهاى فیلسوفانه بگیریم و بگوییم دروغ چرا؟ حالا كه تا قبر چهار قدم بیشتر نیست، چرا عیش خواندنمان را ضایع كنیم؟».
*
این شرح خلاصه سرگذشت دایىجان را من براى چاپ تازه كتاب در پاییز 1393، در پاریس نوشتم.
ا. پ.
شرق: ایرج پزشکزاد، خالق رمان خاطرهساز «داییجان ناپلئون» بیستودوم دیماه در 94سالگی در لسآنجلس آمریکا درگذشت. پزشکزاد، نویسنده و طنزپرداز معاصر بیش از همه با رمان «داییجان ناپلئون» بر سر زبانها افتاد، او از معدود نویسندگانی بود که در میان روشنفکران و مردم همزمان مخاطب بسیار داشت و البته در این فراگیری بیتردید سریال ساخته ناصر تقوایی، فیلمساز صاحبسبک برگرفته از این رمان نیز بیتأثیر نبوده است. ایرج پزشکزاد متولد سال 1306 در تهران، از اوایل دهه 1330 با نوشتن داستانهای کوتاه و ترجمه آثاری از مولیر و ولتر و رمانهای تاریخی به نویسندگی روی آورد. در این دوره او در مجلات آن روزگار داستان کوتاه چاپ میکرد و ستونهای طنز مینوشت و از جمله طنزهای او ستون «آسمونریسمون» نام داشت که در مجله فردوسی چاپ میشد. پدر پزشکزاد، پزشک بود و مادرش دختر مؤیدالممالک فکریارشاد، روزنامهنگار دوره مشروطه و صاحب روزنامههای صبح صادق و ارشاد بود. پزشکزاد خود در شرححالی مختصر از خود مینویسد: «از پدری پزشک و مادری معلم به دنیا اومدم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه در تهران و تحصیلات عالیه رو در فرانسه در رشته حقوق
گذراندم. بعد از فارغالتحصیلی به استخدام وزارت امور خارجه درآمدم و بهعنوان دیپلمات تا انقلاب در اونجا کار کردم. بعد از انقلاب از کار اخراج شدم بهطوری که حتی حقوق بازنشستگی هم شامل حالم نشد. بعد از اون به فرانسه برگشتم و به کار روزنامهنگاری و قلمزنی و نوشتن اراجیف مشغول شدم». او دانشآموخته حقوق از فرانسه است و چند سالی هم در ایران به شغل قضاوت در دادگستری اشتغال داشته و بعد به خدمت وزارت خارجه درآمده و سالها در آنجا مشغول به کار بوده است تا اینکه اوایل انقلاب مهاجرت کرد و اواخر عمر را در رؤیای وطن در غربت گذراند. با اینکه پزشکزاد بیش از دیگر آثارش با کتابهای «داییجان ناپلئون» و «ماشاءاللهخان در بارگاه هارونالرشید» معروف و شناخته شده است، اما ترجمههای مطرحی نیز از او برجا مانده است، ازجمله «شوایک سرباز پاکدل» اثر یاروسلاو هاشک که آن را در سال ۱۳۶۴ به فارسی برگرداند، «عدالت اجرا شده است» اثر ژان مکر در سال 1337، «دو سرنوشت» نوشته ویلکی کالینز، نویسنده و دانشآموخته حقوق که به داستانهای کوتاهش معروف بود و پزشکزاد در سال 1345 این کتابش را به فارسی ترجمه کرد، «ماروا» اثر نویسنده مطرح فرانسوی،
موریس دوکبرا که اوایل دهه 1360 درآمد و رمان معروف «دزیره» نوشته آن ماری سلینکو که بار نخست در ۱۳۳۵ ترجمه و منتشر شد و اخیرا در نشر فرهنگ معاصر به چاپ رسیده است. از ایرج پزشکزاد سالها اثری در دسترس نبود، اما آثارش خاصه شاهکار او، «داییجان ناپلئون»، در میان بساط دستفروشها و کتابهای نایاب و افستیها با تیراژ بالا به فروش میرسید، اما خوشبختانه پس از سالها نشر فرهنگ معاصر چند کتاب از ایرج پزشکزاد را در شکل و شمایلی درخور به چاپ رسانده است: رمان «داییجان ناپلئون» در دو قطع و طرح جلد و «ماشاءاللهخان در بارگاه هارونالرشید» و «دیزه» با ترجمه پزشکزاد. درباره شاهکار «داییجان ناپلئون» در این سالها بسیار نوشتهاند؛ این رمان فارغ از توانایی نویسندهاش در خلق زبان و شخصیتها، توانسته به عمق جامعه نفوذ کند و مخاطبانی در گروههای مختلف از مردم پیدا کند تا حدی که برخی از دیالوگهای این رمان از پسِ سالیان همچنان بر سر زبانهاست. رمانی که میخائیل گورگانتسف، نویسنده روس، در مقدمهای بر ترجمه روسیاش آن را به آثار گوگول، نویسنده بزرگ روس شبیه دانست و نوشت: «تسلسل موقعیتهای مضحك و دیالوگهای خندهآور، كه نویسنده
بهوفور از آنها بهره برده است، خواننده را به یاد گوگول و «خنده در میان اشكهای نامرئی» او میاندازد. و این، نهتنها بهخاطر آن است كه مثلا جنجال منازعه خانوادگی بر سر یك «صدای مشكوك»، شباهتی به خصومت جاودانه میان ایوان ایوانویچ و ایوان نیكیفورویچ دارد، بلكه در این رمان عوامل بسیار دیگری یادآور این جمله پایان داستان گوگول است كه: آقایان، زندگی در این دنیا چه ملالانگیز است». پروفسور دیك دیویس، ایرانشناس مطرح نیز در مقدمه ترجمه انگلیسی «داییجان ناپلئون» آن را رمانی «کمیک و مبتکرانه» خواند که مملو از شخصیتهای بهیادماندنی در كشاكش زدوخوردهای مضحك است که ممكن است خواننده غربی را، كه عادت كرده با شنیدن نام ایران به یاد صحنههای جدی بیفتد، دچار شگفتی كند. سرانجام قلب ایرج پزشکزاد، خالق خاطرههایی که رمان تاریخسازش «داییجان ناپلئون» ساخته است، از تپش بازایستاد، درحالیکه در اواخر عمر رؤیای بازگشت به وطن را در سر داشت. آنچه در ادامه میآید بخشی از یادداشت یا به نقل از خود پزشکزاد «شرح خلاصه سرگذشت داییجان» است که او براى چاپ تازه كتابش در پاییز 1393، در پاریس نوشت و داوود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ
معاصر، ناشر رسمی آثار زندهنام ایرج پزشکزاد، آن را در اختیار روزنامه «شرق» گذاشت؛ ناشری که در سوگ این نویسنده جان کلام را درباره خطمشی پزشکزاد نوشت: «عالیجناب پزشکزاد عزیز! در سوگ شما که تلخترینها در شیرینی کلامتان شربتی میشد تا بیمرثیهخوانی علاج درد کند، شرم داریم که به ماتم بنشینیم؛ که این طریق شما نبود و ما از شما آموختیم که زندگی را ستایش کنیم، رنجها را به استهزا بگیریم و بهجای تسلیم ماتم شدن با سلاح شادمانی به جنگ سیاهی برویم. دلتنگی نبودنتان را چون سرو استوار قامتتان بر ادبیات ایرانزمین ارج مینهیم تا جنگلی شود سرشار از شادمانی، عشق به زندگی و فرهنگ این مرز و بوم. سفر به سلامت. سلام ما را به هفتهزارسالگان برسانید».
این دایىجان، یعنى «داییجان ناپلئون»، از جهات مختلف، خیلى بیشتر از سایر دایىجانها، برایم منشأ اثر و مایه شادمانى بوده است. از دستكم چهل سال پیش، دائماً با من قرین و همنشین بوده و در زندگىام نقشى داشته است. در این مدت از شهرت و محبوبیتى عمومى، از طبقه تحصیلكرده كتابخوان گرفته تا عامه مردم، زن و مرد و پیر و جوان، برخوردار بوده و من، به عنوان خویش نزدیك، پُزش را دادهام. بار غم و غصه دلهاى خسته بسیارى را با خنده و شادى سبك كرده كه دعاى خیرش را به من كردهاند. در رمان معاصر جهان جاى ممتازى كسب كرده، كه برایم مایه سربلندى است. گذشته از این سابقه روشن، شادم كه مىبینم دایىجان هر چند در زادگاهش مورد بىمهرى قرار گرفت... در آستانه چهلمین سال تولدش، نه تنها با همه زادورودش، همچنان در صحنه حضور دارد كه سرحالتر و جنگاورتر از دوران جنگهاى كازرون و ممسنى، به مرزهاى تازهاى قدم مىگذارد. كتاب تاكنون به هشت زبان خارجى ترجمه و با موفقیت منتشر شده است. به این ترتیب، جماعت كثیر دیگرى از جهانیان، با ترفندهاى «انگلیسا» ـ به روایت دایىجان، همراه با تفسیرهاى مشقاسم غیاثآبادى آشنا شدهاند.
«دایىجان ناپلئون» را من در اواخر دهه چهل، هنگام مأموریتم در سوییس نوشته بودم. وقتى مشغول دستكارىهاى نهایى آن بودم، از قضا، دوست قدیم و ندیمم، تورج فرازمند گذارش به ژنو افتاد. نوشته مرا دید و بسیار پسندید و در مراجعت، خبرش را به تهران رساند. وقتى من در پایان مأموریتم به ایران برگشتم، دوستان مجله «فردوسى» ـ كه مجله خاستگاه قلمزنىام بود ـ اصرار بسیار كردند كه موافقت كنم قبل از انتشار كتاب، آن را در مجله، به صورت پاورقى چاپ كنند.
من به این نحوه انتشار نوشتهام رغبتى نداشتم. اما در نهایت به توصیه دوستم فرازمند، پذیرفتم. استدلال او این بود كه سانسور كتاب در نهایت شدت است و سانسورچىها... در این رمان پرجمعیت، دستكم سه چهار مورد ایرادپذیر پیدا خواهند كرد. كتاب «دایىجان ناپلئون» نوروز 1352 منتشر شد.
اولین و بزرگترین شادمانى من وقتى بود كه دیدم علاوه بر مردم عادى همردیف خود من، كسانى از بزرگان نامدار علم و ادب هم كه فكر نمىكردم حوصله و فرصت كنند بنشینند رمان بخوانند، آن را خواندند و به من گفتند كه خواندند. استقبال عمومى روزافزون از رمان، موجب شد كه سازمان رادیو تلویزیون وقت به فكر تهیه فیلمى چند قسمتى از آن براى نمایش در تلویزیون افتاد. كار تهیه فیلم بر عهده كارگردان سینما ناصر تقوایى گذاشته شد كه من با خودش و آثارش آشنایى داشتم. هوشمندى و دانایى ناصر تقوایى را بهخصوص در انتخاب بازیگران شاهد بودیم كه براى هر نقش مناسبترین چهره را از هنرپیشگان بزرگ نامدار برگزید و گفتنى است كه همه آنها پیشنهاد او را بىچون و چرا پذیرفتند و به بهترین وجه از عهده ایفاى نقشها برآمدند.
فیلم كه در 17 قسمت اواخر سال 1355 آماده شده بود از اول سال بعد در تلویزیون به نمایش گذاشته شد. نمایش فیلم در تلویزیون با استقبال فوقالعاده عمومى روبهرو شد. ولى از آنجا كه از نظر زمانى با شروع فضاى نسبتاً باز سیاسى مقارن بود، هاى و هوى زیادى هم برانگیخت. مخالفان رژیم حاكم، از چپ تا راست، كه منتظر بهانهاى براى كوبیدن دولت وقت بودند، رادیو تلویزیون و برنامه پرسروصدایش، یعنى فیلم دایىجان ناپلئون را نشانه گرفتند. فریادهاى وامصیبتاى آنها بلند شد كه عكسالعملهایى را ایجاد كرد. معهذا اظهارنظرهاى عیبجویانه از طریق نامهنگارى به تلویزیون و جراید و انتقاد در محافل و مجالس ادامه یافت.
ماه بعد، در یك صبح بهارى، مأموران نمىدانم كدام نهاد آن زمان، با كامیون به كتابفروشى و انبار كتاب ناشر و كتابفروشىهاى شهر مراجعه و كلیه نسخههاى از چاپ درآمده موجود را با خود بردند. علاوه بر این به انبار انتشارات جدیدالتأسیسى كه بیست هزار جلد به قطع جیبى مصور دایىجان را چاپ و آماده توزیع كرده بود. مراجعه كردند و تمام بستهها را بردند. چاپچىهاى قاچاقفروش، مقدم این وارده جدید به بازار زیرمیزىفروشى را گرامى داشتند و بلافاصله چاپ افست دایىجان و توزیع پرفایده زیرمیزى به دو برابر قیمت را شروع كردند. تجارتى كه از سىوپنج سال پیش تاكنون در سراسر مملكت بىدغدغه ادامه دارد. البته در ویترین كتابفروشىها نیست، ولى سابقه ندارد كه مشترى این كتاب از كتابفروشى دست خالى برگشته باشد. صادرات دایىجان ناپلئون هم، به مشاركت و همكارى صمیمانه بـعضى كتابفروشىهاى ایرانى خارج از كشور، بهخصوص مستقر در ایالات متحده آمریكا، همچنان رونق دارد، چون از نظر تجارى خیلى سودمند است. هزینه حروفچینى صفر ـ روى جلدسازى صفرـ مالیات صفر ـ حقالتألیف نویسنده صفر ـ مىماند هزینه ناچیز افست روى كاغذ ارزان دولتى و حمل كه جمعاً نباید از
معادل حدود سه دلار تجاوز كند به چند ده دلار. براى كتابفروش كه مىداند قاچاق و در واقع مال مسروقه است، تنها هزینه، پا گذاشتن روى اخلاق است كه لابد گران تمام نمىشود.
این از سرنوشت دایىجان در داخل كشور، اما بالاخره هر طور بود، خودش را از لاى پرس مقواساز و... نجات داد و با داغ دل، از وطن مألوف راهى غربت شد. اولین تبعیدگاه ناخواستهاش اتحاد جماهیر شوروى سوسیالیستى، مدافع زحمتكشان و رنجبران جهان بود كه با آغوش باز مقدمش را گرامى داشتند. دایىجان ناپلئون، درست 170 سال بعد از ناپلئون اول، شهر مسكو را تسخیر كرد. ولى برخلاف آن دفعه، كسى شهر را آتش نزد. مهمان جدید را عزت گذاشتند و طورى پنهانش كردند كه هیچكس از حضورش در آنجا بویى نبرد.
از قضا، خانمى ایرانى از دوستان من كه چند زبان مىداند و در دفتر اروپایى سازمان ملل در ژنو كار مىكرد، ضمن سفرى به آمریكا، در دهه 90 میلادى، در كتابخانه دانشگاه ییل چشمش به یك كتاب روسى با عنوان «دیادوشكا ناپلئون» افتاد. وقتى باز كرد و دید كه دایىجان ناپلئون خودمان به زبان روسى است، مشخصات كتاب را براى من فرستاد. بعد از تحقیق، معلوم شد ناشر Khoudojestvennaya Literatura، یكى از دو ناشر بزرگ روسیه، برجامانده از دوران شوروى است.
من به آدرس ناشر در مسكو نامه نوشتم و خواهش كردم كه یك نسخه از كتاب را براى آرشیو شخصى من بفرستند. جواب محترمانه محبتآمیزى به امضاى رئیس بخش ادبى مؤسسه انتشارات رسید. نوشته بودند ما این كتاب را در سال 1990 منتشر كردهایم و بعد از چند سال دیگر حتى یك نسخه از آن باقى نمانده كه به شما تقدیم كنیم و از این بابت شرمندهایم. ولى چون در آستانه سال نو هستیم فرارسیدن عید را صمیمانه به شما تبریك مىگوییم و سالى سراسر موفقیت و شادى براى شما آرزو مىكنیم. گفتم چى بود مىگفتند روسها آدمهاى زمخت بىاحساسى هستند! ببینید طفلكها با چه مهر و محبتى سال نو را تبریك گفتهاند و چطور با شرمندگى عذر تقصیر مىخواهند. از آشنایانى كه براى گردش به روسیه مىرفتند خواستم كه از كتابفروشىها كتاب «دیادوشكا ناپلئون» را اگر دیدند براى من بخرند. بعد از مدتى، دو مسافر دو نسخه كتاب «دیادوشكا ناپلئون» برایم آوردند. یكى چاپ 1981، با تیراژ هفتاد و پنج هزار نسخه و آن یكى چاپ 1990، با تیراژ صدهزار نسخه و قیمت روى جلد چیزى معادل سیزده دلار بود و معلوم نبود چاپ چندم است، چون ردیف چاپ را ذكر نكرده بودند. باز، نامهاى به ناشر نوشتم. ولى به این نامه
و نامههاى بعدى جوابى ندادند و بهكلى لالمونى گرفتند. طورى كه به قول مشقاسم خودمان، پندارى دود شدند رفتند آسمان! چون شایعه دموكراسى در روسیه قوت گرفته بود، در نامهاى، چُغلى مؤسسه ناشر را به آقاى ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور كردم.
درحالیكه امید زیادى نداشتم، نامهاى رسید از مسكو، از سرویس حقوقى مجمع نویسندگان روسیه (RAO) كه: «رئیسجمهورى تحقیق درباره نامه شما را به ما ارجاع كرده و ما از «اطاق كتاب روسیه» پرسیدیم. در جواب تأیید كردهاند كه مؤسسه انتشارات «خودوژستونایا لیتراتورا» كتاب شما را در سال 1990 در روسیه منتشر كرده است. به این مؤسسه نامه نوشتهایم و از جوابش شما را مطلع خواهیم كرد».
گفتم: بهبه! خوشخبر باشى اى نسیم شمال! به بركت دموكراسى نوپاى روسیه، حتماً از این چاپهاى مكرر صدهزار نسخهاى نان و نوایى مىرسد. چشمبهراه بودیم تا روزى كه جواب رسید. همان مؤسسه معظم انتشارات كه ضمن تبریك عید دلبرانه به من، نوشته بود كه كتاب را در سال 1990 منتشر كرده، بدون هیچ خجالتى، نوشت: از چاپ 1990 هیچ اطلاعى نداریم، چون ما «دیادوشكا ناپلئون» را فقط در سال 1981 منتشر كردهایم. با مختصر تحقیقى، علت را دانستیم: مابین دو تاریخ، روسیه شوروى به مقررات بینالمللى حفظ حقوق مؤلف پیوسته بود و این مؤسسه اگر انكار نمىكرد، باید لااقل براى چاپ 1990 حساب پس مىداد.
من، هر دو نامه را ـ یكى آره و دیگرى نه ـ كه به امضاى همان مقام رسمى انتشارات بود، همراه یك جلد كتاب چاپ 1990، براى آقاى پوتین فرستادم كه شاید خجالتش بدهم. اما انگار خجالت نكشید، چون از ناشر بزرگ نپرسید چرا دروغ مىگوید. فقط این بار كار را به وزارت فرهنگ و ارتباطات روسیه ارجاع كرد. وزارت فرهنگ هم، به دستور رئیسجمهورى لابد در حد امكان اقدامى كرده بود. ولى ظاهراً چون زورش به مدیران گردنكلفت استالیندیده برژنفچشیده پوتینپروریده مؤسسه ناشر نرسیده بود، در نامهاى به من نوشت: از دست ما كارى برنمىآید و شما بهتر است براى احقاق حقتان به دادگاه مراجعه كنید! گفتم: بالاتان را دیدیم، پایینتان را هم دیدیم؛ این هم روى وردار ورمالى قاچاقفروشان خودمان! وانگهى، به قول معروف صد من گوشت شكار به یك بوگند تازى نمىارزد.
خلاصه اینكه، دایىجان، از قبله سابق رنجبران عالم دست خالى برگشت ولى لااقل جانى به در برد و در جاى امنترى به ترجمه دوم رسید. ترجمه به زبان انگلیسى به وسیله پروفسور دیك دیویس، ایرانشناس و استاد دانشگاه اوهایو صورت گرفت. این ترجمه از نظر معرفى دایىجان كه در زبان فارسى و روسى محبوس مانده بود، خیلى اهمیت داشت. كتاب با عنوان My Uncle Napoleon، با مقدمه جامع آقاى دیویس در سال 1996، به وسیله انتشارات Mage Publishers در واشینگتن منتشر شد. جراید آمریكایى و انگلیسى از آن استقبال بسیار خوبى كردند و به چاپهاى مكرر رسید تا جایى كه روزنامه «بالتیمور سان» آن را «a masterpiece of contemporary world fiction» معرفى كرد. مدتى بعد از چاپهاى اولیه، در سال 2006، چاپ تازهاى به وسیله انتشارات Random House نیویورك منتشر شد كه علاوه بر مقدمه دیك دیویس، دیباچهاى نیز از آذر نفیسى و مؤخرهاى به قلم خود من، بر آن افزوده شده بود. دایىجان پس از ترجمه انگلیسى، به ترتیب به زبانهاى آلمانى، اسپانیایى، یونانى، فرانسوى، تركى و عبرى، ترجمه و منتشر شده است.
*
اگر امروز از من بپرسند كه از دایىجان چه دیدهام و دربارهاش چه فكر مىكنم، مىتوانم جواب بدهم: انصافاً دایىجان شخص محترم و آبرومندى است كه وجودش در مجموع، براى من مایه خیر و خوبى بوده است. در این سى و چند سال دور از ایران، هر جاى دنیا كه رفتهام هموطنانم، شاید بیشتر به خاطر گل روى دایىجان، غرق دریاى محبت و عزتم كردهاند. و غنیمتم اینكه بین آنها دوستان تازهاى پیدا كردهام.
خوشحالم كه دایىجان، نهتنها بهعنوان دایى براى من، كه به عناوین دیگرى هم منشأ اثر بوده است. در زبان فارسى اصطلاح «روحیه دایىجان ناپلئونى» به معناى پشتپرده هر واقعه، توطئه و دست خارجى دیدن، به خوبى جا افتاده و گفتنى است كه باقیمانده نسل دایىجان ناپلئونها ـ كه تعدادشان كم نیست ـ حالا دیگر موقع اظهارنظر و اطمینان از اینكه یك واقعه مثلاً كار انگلیسىهاست، پیشاپیش احتیاطاً مىگویند: حالا نگویید فلانى دایىجان ناپلئون شده، ولى مطمئن باشید كار خودشان است.
اما خدمت دیگرى كه مىشود به حساب دایىجان نوشت نقش مؤثرش در رفع و رجوع بدنامىهایى است كه بعضىها به بار آوردهاند. مردم دنیا ـ برخلاف برگزیدگان جوامعشان كه ایران را با تمدن و فرهنگ سابقهدارش مىشناسند ـ چیزى از ایران نمىدانستند. تنها در
سى و چند سال گذشته بوده كه چیزى از ما شنیدهاند... شعر و رمان و دیگر مظاهر فرهنگ ایران، علاوه بر نقش جوهرىشان، در باب غبارروبى از چهره ایرانى كارى انجام مىدهند و نقش دایىجان از این نظر، از بدو انتشار به زبانهاى خارجى، از دید منتقدان جراید پنهان نمانده است. از جمله پس از انتشار متن انگلیسى، مجله «كایركوس ریویو»ى نیویورك، در شماره ماه جون 1996، مقاله مفصل خود درباره «دایىجان» را اینطور پایان داد: «این رمان خندهآور تحسینبرانگیز مىتواند تصویرى را كه ما از ایرانیان... داریم، تغییر دهد».
و مجله «كلیولندپلن» در جولاى 96، در پایان نقد «دایىجان» نوشت: «خنده و ایران، الفاظى هستند كه به آسانى كنار هم قرار نمىگیرند. آخرین شاه ایران اهل خنده نبود. بعد از انقلاب هم به علت مشكلات جنگ و موارد دیگر، نتوانستهاند این تصویر را تغییر بدهند. ولى ایرج پزشكزاد با انتشار متن انگلیسى دایىجان ناپلئون، رمان بسیار خندهآورش، كه در سال 1970 نوشت مىتواند وضع را تغییر بدهد و بیشتر از آمدوشد دیپلماتها و میانجىها و عذرخواهىها، در بهبود روابط ایران و آمریكا مؤثر باشد».
روزنامه واشینگتنپست در شماره 29 سپتامبر 96 نوشت: «... در دورانى كه افكار عمومى بسیارى از آمریكایىها را اخبار شب شكل مىدهد، «دایىجان ناپلئون» انسانیت را كه از دیرباز در مغربزمین به صورت كاریكاتورى معرفى شده، در معرض دید روشن قرار مىدهد».
همینطور، بعد از انتشار ترجمه فرانسوى دایىجان، منتقد ادبى روزنامه لوموند دیپلماتیك، در شماره نوامبر 2011، در پایان نقد كتاب، این سؤال را مطرح مىكند: «چه چیزى خصومت علیه این كتاب آنقدر برانگیخته كه مهربانى نكرده؟ علت، آیا افشاگرى طنزآمیز تزویر و ریاست؟ یا ظرافت لحن و سبكبارى محیطى كه در آن، دروغبافتن و شادمانه سربهسر دیگران گذاشتن رایج است؟ یا مخالفت با تخیل و ذوق و نشاط، طنینانداز در این داستان؟ یا سادهتر، خنده صمیمانه و از ته دلى است كه در خواننده ایجاد مىكند؟ و شاید علت را در احساس نوستالژى خواننده نسبت به دورانى باید جست كه در آن فرهنگ و شعر جایگاه خاصى داشتند؟».
و چون به پاسخ سؤال خود نمىرسد، اینطور ختم سخن مىكند: «پس بهتر است از این پرسشها، مثل مشقاسم دوستداشتنى، نتیجهاى فیلسوفانه بگیریم و بگوییم دروغ چرا؟ حالا كه تا قبر چهار قدم بیشتر نیست، چرا عیش خواندنمان را ضایع كنیم؟».
*
این شرح خلاصه سرگذشت دایىجان را من براى چاپ تازه كتاب در پاییز 1393، در پاریس نوشتم.
ا. پ.