مواجهه تفرشی و زیباکلام درباره دوران پهلوی اول
رضاخان چگونه رضاشاه شد؟
مهرشاد ايماني

کتاب رضاشاه صادق زیباکلام از زمان انتشارش در خارج از کشور تاکنون محل نقد بسیاری از صاحبنظران قرار گرفته است. برخی با آن موافق و برخی مخالفش بودهاند؛ بهنحویکه گفته میشود زیباکلام در کتابش به بازنویسی کتاب سیروس غنی پرداخته است و نکته جدیدی برای مخاطب پدید نیاورده است. البته در برابر این ادعا برخی نیز میگویند که زیباکلام در این کتاب توانسته است بازخوانی جدید و البته مستندی از تاریخ سوم اسفند سال 1299 یعنی مقطع کودتا تا برهه تاجگذاری رضاشاه با تکیهبر کتاب غنی ارائه دهد؛ روایتی که سراسر مستند به مکاتبات سفارت و وزارت خارجه انگلیس است. برای بررسی بیشتر کتاب مذکور و نیز بررسی مهمترین رویدادهای دوران حکومت رضاشاه، ساعتی را با دکتر صادق زیباکلام و دکتر مجید تفرشی به گفتوگو نشستیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
آقاي زيباکلام در کتاب «رضاشاه» ميگويد اين چکیده بر اساس هزاران اسناد منتشرشده به نگارش درآمده است. شما که چند بار با ايشان مناظره داشتهايد، اين سخن را چقدر نزديک به واقعيت ميدانيد؟
مجید تفرشی: مرحوم غني متأسفانه به دليل تعجيل ناشر کتابش، براي اتمام و تحويل اثر، برخلاف اصرار من، صرفا براي اسناد سهلالوصول در آرشيو ملي بريتانيا، مکاتبات تايپي با مبدأ يا مقصد وزارت خارجه بريتانيا / (سريFO 371) و اسناد تايپي گزينششده در وزارت خارجه در لندن (سري FO 416) را مورد استفاده قرار داد و به دليل ضيق وقت، از استفاده از اسناد دستنويس اين مجموعهها، ديگر اسناد مهم در پروندههاي ديگر آن آرشيو يا اسناد ديگر مؤسسات آرشيوي بريتانيا خودداري کرد. برخي از اسنادي که من در حدود 27 سال اخير در دوره زماني 20ساله 1921 تا 1941 در بريتانيا اجمالا بررسي و تحقيق کردهام، شامل حدود 11 هزار پرونده است که مهمترين آنها بهترتيب کميت، به اين شرح است: الف-پروندههاي آرشيو ملي بريتانيا: اسناد مختلف وزارت خارجه، شامل موارد ذکرشده در بالا و مهمتر از آنها، اسناد مهم محلي داراي مبدأ ايران، وزارت جنگ، هيئت دولت، سازمان امنيتي شنود، نيروي هوايي، وزارت کشور، وزارت خزانهداري، وزارت مستعمرات، وزارت تجارت، وزارت درياداري، آرشيو شخصي سرپرسي لورن، وزارت انرژي، مجموعه مصادرهاي آرشيوهاي آلمان، بخش مجموعه نقشهها و وزارت راه.
ب-اسناد ديگر آرشيوها: اسناد نايبالسلطنه هند (محفوظ در بريتيش لايبرري)، انجمن سلطنتي امور آسيايي، کتابخانه بادلين دانشگاه آکسفورد، مؤسسه خاورميانه دانشگاه آکسفورد، بخش شرقي دانشگاه کمبريج، دانشگاه نيوکسل، موزه سلطنتي جنگ در لندن و انجمن سلطنتي آسيايي. اين موارد را عمدا از اين بابت گفتم که نشان دهم ادعاي گزاف بررسي و مطالعه همه اسناد بريتانيايي براي نگارش کتاب رضاشاه که مکررا شفاهي و کتبي نقل شده، تا چه حد نادرست است و حتي کتابي که الهامبخش و مأخذ اصلي بخش مهم کتاب اخير است هم با وجود استفاده مستقيم از برخي از اين اسناد، چنين ادعاي گزافي نکرده است. چنين ادعايي ضمن نادرستبودن از نظر علمي، متأسفانه بهشدت در تحليل، قضاوت و نتيجهگيري خرد و کلان آقاي زيباکلان، بهویژه در مسئله سياست بريتانيا درباره تحولات دو دهه رضاشاه تأثير گذاشته و بعضا ايشان را به نتايجي نادقيق و سست سوق داده است. اين کتاب درمجموع اثري ژورناليستي در دفاع از رضاشاه است؛ دفاعي که به تصريح نويسنده، عکسالعملي است در برابر چهار دهه تاريخنگاري عليه رضاشاه. کتاب خلاصهنويسي از چند کتاب، بهخصوص کتاب برآمدن رضاشاه دکتر غني است. اين رونويسي به
شکلي صورت گرفته که آقاي زيباکلام در کتاب رضاشاه، مجبور شده عينا به شيوه مرحوم غني، عمده کار کاملا اقتباسي و خلاصهنويسي خود را به اوايل سلطنت رضاشاه اختصاص دهد. در نتيجه 12 فصل از 13 فصل کتاب، تا آبان 1304 ادامه مييابد و تنها در فصل پاياني، به شيوهاي شتابزده به 16 سال باقي ماجرا پرداخته است. البته اين مشکل، کاملا برعهده سيروس غني است که کارش را در آن برهه متوقف کرده و مجال ادامه پژوهش را از دکتر زيباکلام گرفته است. نويسنده کتاب رضاشاه که استاد قديمي دانشگاه است، طبعا بايد کار خود را از نظر شکل و محتوا الگويي براي دانشجويان و محققان قرار دهد. از نظر محتوا که اجمالا بحث شد، ولي در کل کتاب با شيوهاي کاملا شعاري و تبليغاتي مجموعا از هفت يا هشت اثر تأليف و ترجمه و بدون زحمت مراجعه به متون اصلي و ديدن صدها منبع مهم ديگر استفاده شده است. از اين ميان البته دو کتاب، آثار ديگر خود نويسنده هستند. آقاي زيباکلام در کتاب خود که تقريبا از منابع و تحليل جديد بيبهره است، از روش شعاري سنتي قديمي ادبيات چريکي و سياسي و تيرهکردن عبارتهاي خاص موردنظر در جايجاي کتاب، (بهعنوان ارزش افزوده نسبت به کتاب سيروس غني) استفاده
کرده و بيتوجه به روش رفرنسدهي آکادميک، بياعتنا به ارائه فهرست منابع و تهيه فهرست اعلام نشان داده که در کارش با متخصصان و کارشناسان تاريخ کاري نداشته و صرفا عوامالناس کمسواد فاقد مطالعه جدي ناراضي از وضع موجود و جوياي يک بت گمگشته و منجي افسانهاي را هدف گرفته تا واکنش رفتاري مشابه با سياست تاريخنويسي ظاهرا مورد نقدشان در طرف مقابل، مبتنيبر آبروبري از برخي و آبروخري براي برخي ديگر خلق کند.
صادق زيباکلام: همانطور که در مقدمه کتاب هم اشاره کردهام، فلسفه نگارش کتاب «رضاشاه» به دهه 60 خورشيدي بازميگردد؛ زماني که بر رساله دکتراي خود کار ميکردم. رساله من درباره انقلاب اسلامي بود و بايد ريشههاي آن را در تاريخ معاصر جستوجو ميکردم؛ ازاينرو مجبور بودم که زمينههاي انقلاب را از مشروطيت تا سال 57 جستوجو کنم. در خلال اين جستوجو وقتي به دوران رضاشاه رسيدم بهکلي ذهنيتم فروريخت و متوجه شدم آنچه درباره رضاشاه و کودتاي سال 1299 ميدانستم بهکلي با حقيقت متفاوت است. من هم مانند بسياري از افراد تصور ميکردم کودتاي 1299 نتيجه برنامهريزيهاي انگلستان بود، اما در سير مطالعاتم اين برداشت کاملا متفاوت شد. در سال 70 هم که به ايران بازگشتم عهدهدار تدريس درسي به نام تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران شدم و براي تدريس اين واحد بههيچوجه به سرفصلهاي مصوب شوراي انقلاب فرهنگي توجه نکردم، زيرا نظر شوراي مذکور همان چيزي است که سالهاست در صداوسيما و کتابهاي درسي مدارس عنوان ميشود. من براي دانشجويان تمام اقدامات رضاشاه، از جمله ساخت راهآهن، ايجاد ارتش، تأسيس دانشگاه تهران و... را
برميشمردم و تشريح ميکردم تا به حقيقت دوران رضاشاه پي ببرند. ميگويند انگلستان رضاشاه را روي کار آورد و او وابسته به اين کشور بود. براي من معلوم نيست که انگلستان در پي ايجاد ثبتِ اسناد و املاک در ايران چه نفعي را دنبال ميکرده است؟ يا نتيجه ايجاد يک ارتش مدرن، انگلستان چه سودي ميبرده است؟ اين پرسشها براي خوانشي که سالها به ما ارائه دادهاند مشکل ايجاد ميکند و آن را زير سؤال ميبرد؛ از سوي ديگر برخي مدام چنين القا ميکنند که در رخدادهاي سياسي آن دوران فقط رضاشاه و انگلستان بودهاند و هيچ کنشگر سياسيای وجود نداشته است. در صورتي که احزاب، مجلس، روحانيون، روشنفکران، سفارت انگلستان، سفارت روسيه، دربار و مطبوعات همه و همه در معادلات سياسي نقشآفرين بودهاند. نکته ديگري هم در ابتداي بحث بايد بگويم که شايد به ظاهر ارتباطي به رضاشاه نداشته باشد. ما بايد براي شناخت تاريخ آن دوران ايرانگردي کنيم. در اقصا نقاط ايران سوداي جدايي سر داده ميشد و قبايل مختلف تمايل به گريز از مرکز داشتند. اگر تمام قطعات اين پازل را کنار هم بگذاريم، درمييابيم که چه عللي در کودتا نقش داشتهاند و خواهيم فهمید که روح انگلستان هم از
کودتا خبر نداشت، چه رسد به طرح و برنامهريزي کودتا.
چه موانعي وجود داشت که از انتشار اين کتاب در داخل کشور ممانعت شد؟
تفرشی: من بسيار از روند کنوني سانسور و توقيف کتاب در ايران متأسفم و عميقا از بابت منتشرنشدن کتاب آقاي زيباکلام هم بسيار معترض و ناخشنودم. در دنياي امروز و با وجود سازوکار امکان آسان انتشار گسترده بينالمللي يا ديجيتالي آثار، جلوگيري فيزيکي از انتشار آثار پژوهشي در داخل کشور، اقدامي نادرست است و ضمن آنکه اساسا غيراخلاقي است، در عمل به شهرت و آوازه آن آثار کمک ميکند. اکنون در اين ماجرا ما با دو جبهه مختلف مواجه هستيم؛ نخست آنان که عقيده مخالف را برنميتابند و با سانسور و توقيف آثار، به خيال خود از اين راه به منافع ملي کمک ميکنند که از نظر من، خلاف هر دو هدف مورد ادعا رفتار کردهاند. وجه ديگر ماجرا، آقاي زيباکلام و حاميان داخلي و خارجي ايشان هستند که معتقدند به دليل ظلمي که در توقيف کتاب ايشان در ايران شده، اثر ايشان درست، علمي و دقيق است. اين دو مقوله مطلقا به هم ارتباطي ندارند و در يک کلام، مظلوميت ايشان در اين مورد، به هيچ وجه به معناي حقانيت و درستي ادعاهاي ايشان در کتابشان نيست. ادعاهايي که پيشتر و بيشتر از ايشان، بارها قبل و بعد از انقلاب، در داخل و خارج از ايران، از سوی ديگران مطرح شده است
منتها پيشينيان آقاي زيباکلام از چند عنصر مورد استفاده ايشان کمبهره يا بيبهره بودند: لطف وزارت ارشاد در توقيف کتاب، قدرت تبليغاتي علاقهمندان به سلسله پهلوي، سيطره سلبريتيسم و فالوئرهاي رسمي و غيررسمي و ابزارهاي تبليغاتي کتاب و تبديلشدن آثار تاريخي معاصر، بهویژه تاريخ عصر رضاشاه، به ابزار جنگ نيابتي با دولتمردان فعلي و فوتبال سياسي داخلي. کوتاه سخن آنکه به لطف و مدد مسئولان اين دعواي دوجانبه، به جاي بررسي دقيق منصفانه و بيملاحظه محتواي کتاب، صرفا بايد به جنجالها و حواشي انتشار آن پرداخت و اشکالات جدي شکلي و محتوايي آن را به پاي مظلوميت توقيف آن فدا و فراموش کرد. در واقع، متأسفانه توقيف نادرست اين قبيل آثار، اغلب تأثير معکوس داشته است و خواسته يا ناخواسته حقانيتي کاذب براي آنها ايجاد ميکند؛ حقانيتي که به دليل اهميت و کيفيت اثر به دست نيامده است.
زيباکلام : من به وزارت ارشاد و هر نهاد ديگري که در صدور مجوز کتب نقش دارند، حق ميدهم که با کتاب من مخالف باشند و شايد من هم جاي ارشاد بودم به کتاب رضاشاه مجوز نميدادم، زيرا اگر گفتههاي زيباکلام درست باشد، خوانش رسمي تمام اين سالها تَرک برميدارد، اما اگر درست نباشد، بايد تمام اسناد موجود انکار شود. شما در کتاب رضاشاه تحليل نميبينيد و سراسر روايت است؛ براي مثال يک وقتي ميگوييد انقلاب اسلامي به اهداف خود رسيد يا نرسيد که اين تحليل است، اما اگر بگوييد انقلاب اسلامي در تاريخ 22 بهمن سال 57 پيروز شد، روايت مستند است. مخالفان نظام هم انکار نميکنند که انقلاب در 22 بهمن به پيروزي رسيد. صرفنظر از مخالفت يا موافقت با رضاشاه، من در تمام کتاب فکت آوردهام و از نظريهپردازي دوري کردهام. بنمايه کتاب رضاشاه بر مکاتبات بين سفارت انگليس در تهران و وزارت خارجه انگليس در لندن است و از دو سال مانده به کودتا تا زمان تاجگذاري رضاشاه را روايت ميکند. بر اساس اسناد موجود، انگلستان کمترين نقشی در کودتا نداشته است، اما ممکن است بگوييد که تو سادهلوح هستي و خوشبينانه به تاريخ نگاه ميکني، زيرا اسناد
تحريف شده است و اعتباري به آنها نيست، در صورتي که سالها پيش دکتر سيروس غني که در انگلستان زندگي ميکرد اسناد طبقهبنديشده مکاتبات سفارت و وزارت خارجه انگلستان درباره ايران را گردآوري ميکند و در سال 77 به قلم آقاي کامشاد ترجمه ميشود و انتشارات نيلوفر هم آن را چاپ ميکند و هيچکس نميتواند در صحت اين اسناد خللي وارد کند. وقتي اسناد را ميخوانيم درمييابيم که سالها با يک تفکر داييجان ناپلئوني به دوران رضاشاه نگريستهايم.
نقش انگلستان در رويکارآمدن رضاخان را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
تفرشی: به باور من، بنيان صورتبندي اين سؤال، از نظر حرفهاي و فني چندان دقيق نيست. در آخرين گفتوگوي حضوري عمومي که در حضور حدود 200 نفر با آقاي زيباکلام داشتم و فايل صوتي و تصويري آن هم موجود است، ايشان در آغاز بحث به روال هميشگي خود عنوان کردند که «روح حکومت بريتانيا از کودتا و رويکارآمدن رضاشاه خبر نداشت». ولي پس از دوساعتونيم بحث و ارائه دلايل و استنادات، پذيرفتند که همه ارکان حکومت بريتانيا از اتفاقات ايران باخبر نبوده يا حامي آن نبودند. مشکل نهفته در اين سؤال و رويکرد کتاب آقاي زيباکلام در اين مورد اين است که اساسا اين تصور وجود دارد که به طور کلي و بهخصوص در دوره پس از جنگ جهاني اول در بريتانيا، يک حاکميت يکدست، متحد و داراي آرايي هماهنگ وجود داشته که در همه موارد نظرات کاملا يکساني داشته است. در حالي که در آن هنگام، ميان سياستهاي دربار، دولت، پارلمان، وزارت امور خارجه، سفارت بريتانيا در تهران، سازمانهاي امنيتي، وزارت مستعمرات و نايبالسلطنه هند تشتت آراي جدي وجود داشت. تشتتي که شرايط پس از جنگ، ظهور بلشويسم و شوروي، فروپاشي امپراتوري عثماني و ظهور بازيگران جديد بر شدت آن در مناطق
پيراموني ايران (آسياي مرکزي، جنوب قفقاز، بينالنهرين، خليج فارس و شبهقاره هند) افزوده بود. در فاصله سالهاي پاياني جنگ تا کودتاي 1921/1299 در ايران، بهخصوص از زماني که فعاليت راهبردي- امنيتي دفتر عرب
(The Arab Borough) با مرکزيت قاهره با تلاش محققان و باستانشناسان و شرقشناسان بريتانيايي چون تامس لارنس و گرترود بل در جهت تحقق پيروزي جبهه تحت رهبري استعمار بريتانيا در جنگ، اضمحلال امپراتوري عثماني و کنترل جبهه جنوب به خدمت دستگاه امنيتي، ديپلماسي و نظامي بريتانيا درآمده بودند، ايجاد تغييرات جدي در کل منطقه از جمله ايران به طور جدي در دستور کار لندن قرار گرفت. اين دستور کار در کنفرانس مهم و کمترشناختهشده سران نظامي، ديپلماتيک و امنيتي بريتانيا و متحدان منطقهاي آنان در قاهره اندکي پس از کودتاي 1299، نمايان شد. در شرايط پايان جنگ و پس از جنگ، سواي دلايل ژئوپليتيکي و ژئواستراتژيکی خاص ايران، مسائل مهم تشديدکننده ديگري مانند خطر نفوذ بلشويسم، خليج فارس و حمايت از دستنشاندگان محلي بريتانيا، مسئله توليد و انتقال نفت و ضرورت دفاع از مرزهاي مشترک ايران و شبهقاره هند، همگي نيازمند نظمي نوين و امنيت نظامي، سياسي و تجاري در جهت منافع بريتانيا بود. تجربه اواخر جنگ به لندن ثابت کرد که اين نظم نوين در ايران و منطقه، تحت هيچ شرايطي با سازوکار مغشوش و لرزان اواخر سلطنت قاجار به دست نميآمد. لرد جورج کرزن وزير
خارجه وقت (و نايبالسلطنه سابق در هند) در ابتدا تلاش کرد از طريق کمک به احمدشاه جوان و عقد قرارداد 1919 به اين مهم دست يابد. اين قرارداد در کوتاهمدت هزينه سنگيني را به بريتانيا براي بازسازي دستگاه نظامي، اداري و اجرائي حکومت ايران تحميل ميکرد، ولي در درازمدت، ايران و مناطق پيراموني آن را براي منافع بريتانيا بيمه ميکرد. با شکست سياسي سخت کرزن در موضوع قرارداد 1919 که بيشتر به دليل رقابتهاي سياسي با او در لندن از يک سو و افشاي رسوايي پرداخت رشوه به سه رجل ايراني (وثوقالدوله، نصرتالدوله و صارمالدوله) رخ داد، عزم لندن براي يک تغيير جدي در ايران جزمتر شد. اين عزم البته به معناي انتخاب شخص رضاخان براي کودتا نبود. چندين طرح و نقشه از سوي عناصر مختلف داخلي با حمايت مقامات ديپلماتيک بريتانيايي در منطقه (هرمن نرمن وزير مختار خودسر و نظاميان ارشدي چون ادموند آيرونسايد و ليونل دانتسرويل در فرماندهي قواي شمال ايران/ نورپرفورس) به دنبال اين تغيير بودند. به باور من، کودتاي 1299 و تبعات آن در مجموع به نوعي تداوم قرارداد 1919 منتها با قواي داخلي و با هزينه ايراني بود. واقعيت اين است که لندن و نرمن با سيدضياءالدين
آشنايي جدي داشتند، ولي رضاخان ميرپنج براي همگان کاملا شناختهشده نبود. کرزن به دليل هراس جدي از تبعات عدم توفيق کودتاي سيدضياء-رضاخان و عدم اطمينانش به نرمن، مسئوليت امر را به وزير مختار واگذار کرد و تنها خود را در برد احتمالي شريک دانست. اين تفاصيل مطلقا به معناي ناديدهگرفتن قدرت و جنم رضاخان نبود، ولي اينکه ادعا شود روح لندن از اين حوادث خبر نداشت، با توجه به دوسالونيم آمادگي لندن براي تغييرات ناگزير در ايران، اگر تفسير مغرضانه نباشد، نشانه عدم وقوف به اسناد تاريخي متعدد يا عدم آشنايي با لايههاي قدرت در بريتانيا و سازوکار بعضا متحد و بعضا متعارض آنها با يکديگر است.
زيباکلام: نقش انگلستان را صفر و حتي زير صفر ميدانم. مهمترين عاملي که باعث شد رضاخان در ارديبهشت سال 1305 از فرمانده اصلي کودتا به رضاشاه تبديل شود، تلاش وجودي خودش بود و اين موضوع هيچ ارتباطي به انگلستان يا آمريکا ندارد.
برخي ادعا ميکنند که براساس اسناد وزارت خارجه آمريکا، رضاشاه جاسوس انگلستان بود. اين مدعا را تا چه حد قبول داريد؟
تفرشی: من اصولا اعتقادي به اين نوع تعابير درباره بازيگران ارشد سياسي ايراني ندارم. به نظر من، رضاشاه بههيچوجه جاسوس بريتانيا نبود. در سالهاي نخست بين کودتا و تغيير سلطنت، بهخصوص پس از احضار نرمن، روابط بسيار صميمانهاي بين رضاخان (رضاشاه بعدي) با سر پرسي لورن، وزير مختار جديد وجود داشت.
لورن برخلاف نرمن بسيار کارکشته و کاملا با لندن هماهنگ بود. ضمن آنکه به دليل مأموريت قبلياش در دوران مشروطيت در ايران (به عنوان ديپلمات کهتر) آشنايي نسبتا کاملي با سپهر سياسي ايران داشت. مطالعه خاطرات منتشرشده لورن، اسناد اهدايي او به آرشيو ملي بريتانيا و مکاتبات رسمي و غيررسمي نشانگر روابط عميقا صميمانه و برادرانه لورن با رضاشاه بود. در جريانهاي مختلفي چون سرکوب خزعل ردپاي لورن در ترجيح لندن از طريق تشجيع رضاشاه، يا مشورتدهي به او يا سياست شيفت قدرت از نيروهاي مزاحم و حتي سابقا متحد و امين لندن با قدرت متمرکز مرکزي در تهران ديده ميشود. حتي در مواردي چون برخورد با برخي رجال ايراني، مثلا فيروز ميرزا نصرتالدوله يا «افتضاح جمهوري» و شماري ديگر از حوادث، لورن نقش مهم و بنياديني در تحکيم پايههاي سلطنت پهلوي و شخص رضاشاه ايفا کرد. ولي همه اين موارد به گمان من، به معناي اتحاد اساسي لندن با شاه جديد در آغاز کار بود و اطلاق تعبير جاسوسي تخفيف موضوع از روندي راهبردي به يک امر شخصي و محدود است. طبيعتا به دليل اوجگيري قدرت رضاشاه، در ميانه راه، در مواردي چند، بهویژه در موضوع لغو امتيازنامه دارسي و جدال نفتي،
به دليل زيادهخواهي لندن و سوءمحاسبه رضاشاه، بين دو کشور اختلافات جدي رخ داد. ولي در دوره رضاشاه تا زمان تحولات جنگ جهاني دوم و شهريور 1320، ايران در حيطه قلمروي بريتانيا باقي ماند.
زيباكلام :اين ادعا دو مشکل اساسي دارد؛ نخست آنکه چرا جاسوسبودن رضاشاه در هيچکجاي اسناد انگلستان منعکس نشده است؟ و دوم آنکه در آن مقطع آمريکاييها در معادلات سياسي ايران نقش نداشتهاند. ورود آمريکاييها به ايران بعد از جنگ جهاني دوم رخ ميدهد؛ يعني 30 سال بعد از مقطعي که درباره آن سخن ميگوييم. گذشته از اين، چرا تا انتشار کتاب رضاشاه اين سخنان مطرح نميشد و دقيقا بعد از آنکه اين کتاب منتشر شد، اين قبيل ادعاها عنوان شد. البته اين ادعا خود مؤيد کتاب من است زيرا آنها به نوعي پذيرفتهاند در اسناد انگلستان گزارهاي بر ارتباط رضاشاه با انگلستان وجود ندارد. با پذيرش اين مهم ميگويند که انگليسيها پنهانکاري کرده و آمريکاييها جاسوسبودن رضاشاه را فاش کردهاند. افزون بر اين من تا امروز جايي نخواندهام که سفير آمريکا در تهران محکم گفته باشد که رضاشاه جاسوس است. پرسش من اين است که چرا بهجاي پرداختن به اين موضوعات، اوضاع سياسي و اجتماعي ايران در آن مقطع را بررسي نميکنيم؟ چرا به اقدامات رضاشاه در آن 20 سال توجه نميکنيم؟ آيا تمام اقدامات رضاشاه به نفع انگلستان بوده است؟ رضاشاه شخصيتي است که
نگذاشت افسران انگليسي که در دولت سيدضيا مقرر شده بود به کار گرفته شوند، استخدام شوند. رضاشاه چطور جاسوسي است که از حضور افسران انگلستان جلوگيري ميکند؟ ممکن است گفته شود اين نقشبازيکردن رضاشاه بوده است اما او همين کار را در قبال سوئديها، بلژيکيها و فرانسويها هم اجرا کرد. او چطور جاسوسي بوده که عموم اقداماتش در راستاي توسعه ايران بوده است؟ اين بحثها را افرادي مانند آقاي سليمينمين مطرح ميکنند. او ميگويد يکي از نقاط ننگ دوران رضاشاه نقض قرارداد دارسي و پذيرش قرارداد 1933 است؛ در صورتي که اصلا توجه نميکند که قرارداد 1933 به مراتب بهتر از دارسي است. البته طبيعي است که وقتي قرارداد جديدي بسته ميشود هر دو طرف مسائل جديدي را در آن بگنجانند. آقاي سليمينمين مدام تأکيد ميکند که مدت قرارداد 1933 طولانيتر شد در صورتي که هيچيک از ابعاد ديگر را در نظر نميگيرد.
بحثهاي زيادي درباره شکل ايجاد و کيفيت ارتش در دوره رضاشاه وجود دارد. موضوع ارتش در دوره رضاشاه را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
تفرشی: اگرچه بنمايه موزش نظامي و تحولات آن از سالهاي اواخر حکومت قاجار و بهویژه پس از انقلاب مشروطيت گذاشته شد، ارتش ايران در دوران 20ساله حکومت رضاشاه تحولي کيفي و کمي پيدا کرد. در طول اين مدت، ارتش توانست به همراهي قدرت روزافزون پليس و دستگاه امنيتي، در نبردهاي داخلي و عليه نيروهاي محلي به پيروزي مطلق دست يابد. ولي برخلاف ادعاهاي شاه و سياستگران او، اين ارتش کوچکترين توانايي در جهت دفاع از ايران در برابر خطرات احتمالي خارجي نداشت. اين موضوع ابتدا در چند درگيري پراکنده موردي در مرزهاي کشور نشان داده شد، ولي با آغاز جنگ جهاني دوم و حتي دو سال قبل از اشغال ايران، بهوضوح اثبات شد ارتش رضاشاه منحصرا در سرکوبهاي داخلي کارايي دارد و قادر به دفاع از مرزهاي کشور در برابر يورش بيگانگان نيست.
زيباكلام :بسياري از اقدامات رضاشاه از جمله تشکيل يک ارتش مدرن آرزوهاي مشروطهخواهان بود که نتوانستند محققشان کنند. از اين بين يکي از مهمترين خواستههاي فعالان سياسي ايجاد يک ارتش مدرن با استانداردهاي دنياي جديد بود که رضاشاه توانست به آن جامه عمل بپوشاند. درست است که تا قبل از آن علما فتواي جهاد ميدادند و مردم هم از کشورشان دفاع ميکردند اما آنچه در يک جنگ حرف اول را ميزد، توپخانه بود، يک ارتش منظم با معيارهاي جديد بود. حتي بعد از جنگ اول ايران و روس، عباسميرزا به دنبال ايجاد يک ارتش مدرن ميرود يا ناصرالدينشاه هم همين آرزو را داشت که موفق به تحقق آن نشدند. پس نيازش به شدت احساس ميشده است.
رضاشاه هم همواره حرفهاش نظاميگري بود و بدون نظاميگري نميتوان او را تعريف کرد. او دريافت که لازمه وحدت و يکپارچگي ايران، ايجاد ارتش مدرن است. وقتي رضاشاه روي کار آمد تعداد قزاقها به 15 هزار نفر نميرسيد اما وقتي او رفت ما داراي يک ارتش 120هزارنفره بوديم؛ ارتشي که نيروي دريايي و زميني داشت.
درباره نحوه برخورد رضاشاه با قشون محلي و مرزي و جايگزيني ارتش به جاي آنها، بحثهاي متعددي وجود دارد. آيا اين امر براي سازماندهي و امنيت مرزهاي ايران و واحدکردن قواي نظامي در کشور بود يا به منظور سرکوب اقوام رخ داد؟
تفرشی :نيروهاي محلي ايران، به طور سنتي هم حامي منافع ملي کشور بودند و هم به نوعي نقش مکمل ارتش را ايفا ميکردند. بديهي است در بين اين نيروها، عناصر خودسر، ياغي و خطرناک عليه منافع ملي نيز وجود داشتند، ولي هنر حاکمان سنتي اين بود که با بازي قدرت و بدهبستان با آنان، حس وفاداري و تعلق آنان به ايران و دولت مرکزي را تشديد و تقويت کنند. در فاصله سالهاي 1293 تا 1299، خيزشها و شورشهايي در نقاط مختلف ايران رخ داد. سرکوب بسياري از اين موارد به وسیله رضاخان و نيروهاي تحت امر او صورت نگرفت. ولي در تاريخنويسي رضاشاه دوستانه، اعتبار همه اين موارد به آنان نسبت داده شده است. ضمن آنکه به بهانه سرکوب متجاسران، همه قدرتهاي وفادار محلي، بهویژه ايلات و عشاير بهسختي و بيرحمانه قلعوقمع شدند. سرکوب عشاير و يکجانشيني ايلات، اگرچه در جهت تحکيم حکومت مرکزي و تمرکز قدرت صورت گرفت، ولي در واقع بخشي از سياست گسترش و تعميم فضاي بيسابقه نامردمي پليسي- امنيتي در جهت تعميق خودکامگي بود. نتيجه آن شد که برخلاف جنگ جهاني اول، در سالهاي 1318 تا 1324 شمسي و در فاصله بين آغاز جنگ جهاني دوم تا پايان جنگ و خروج نيروهاي
اشغالگر از ايران، به دليل سرکوب همهجانبه نيروهاي محلي ملي، به بهانه تقويت قدرت مرکزي و ارتش ملي، مقاومت چندان جدي در برابر اشغال خارجي، چه به شکل مستقل و چه در حمايت از دولت مرکزي بروز پيدا نکرد. اگر هم مقاومتي شد، بسيار محدود و عمدتا خودجوش و خودسر بود و حمايتي از سوي دولت پهلوي از آن نشد. در شهريور 1320 هم تقريبا هيچکس از رفتن رضاشاه متأسف نشد و تقريبا همگان، از جمله برکشيدگان رضاشاه در مجلس، مانند علي دشتي، به او و کارنامهاش حمله کردند. طرفه آنکه برخي از کساني که بهدرستي از انديشه توسعه سياسي و آزاديهاي مدني به صورت نامشروط و بنيادين دفاع ميکنند، در توجيه سياست سرکوب و اختناق عصر 20ساله، مدعي هستند بدون زور و قتل و داغ و درفش، اصلاحات رضاشاه امکان پيشرفت و اجرا نداشت. در اين ديدگاه، در جريان کودتاي 1299، ايران يکسره رو به تباهي بود و نيروهاي ملي، کاملا بدون حمايت خارجي ايران را نجات دادند و اساسا امکان دخالت خارجي در آن را منکر ميشوند. ولي همين ديدگاه در جريان شهريور 1320 اصرار دارند مملکت و حکومت صد درصد در آرامش و اقتدار بود و ناگهان در يک سپيدهدم، قواي اجنبي بدون وجود هيچ زمينه داخلي کشور را
اشغال کرد و همه چيز را بر هم زد.
زيباكلام: رضاشاه انسان ديکتاتوري بود و بههيچوجه مصالحه نميکرد. او اساسا با فرهنگ، لباس، زبان و هويت بومي مشکل داشت و ميگفت که ايران بايد با يک زبان، يک فرهنگ و يک پرچم شناسايي شود؛ براي مثال اصلا ممکن نبود که يک کرد يا لر بخواهد زبان محلي خود را ترويج کند. آتاتورک هم همين باور را داشت و در ترکيه شبيه به همين سياست را پيش گرفت. سالهاست که شنيدهايم انگلستان با سیاست «تفرقه بينداز و حکومت کن» به سلطه خود بر کشورهای دیگر ادامه ميدهد. اگر چنين است چرا رضاشاهي که به ادعاي امثال آقاي سليمينمين وابسته به انگلستان و حتي جاسوس بود، در کشور وحدت ايجاد کرد؟ اکنون که رضاشاه در کشور وحدت به وجود آورد ميگويند که در قرن بيستم سياست انگلستان تمرکزگرايي بود؛ يعني اگر يک سکه را به هوا بيندازيد، شير يا خط بيايد در هر دو صورت ميگويند ما برندهايم! جالب است بدانيد که يکي از موضوعاتي که در کتاب آقاي غني مورد اشاره قرار دارد اين است که در آن زمان همچنان لندن ميگفت که بايد از قبایل محلي حمايت کرد. نکته ديگري که مطرح ميشود اين است که چرا آن ارتش که هزينه بسياري براي تشکيلش شد، هنگام حمله متفقين
مقاومت نکرد؟ کساني که اين مسئله را مطرح ميکنند فراموش کردهاند که ارتش انگلستان در برابر ارتش هيتلر ايستاد. اساسا طرح اين موضوع نادرست است، زيرا ما هيچ شانسي در برابر آنها نداشتيم.
درباره نوع مواجهه رضاشاه با برخي تحرکات، از جمله اعتراضات شيخ خزعل و ميرزاکوچکخان، دو نگاه رايج وجود دارد؛ نخست آنکه گفته ميشود رضاشاه درپي سرکوب هر نوع اعتراض آزاديخواهانه بود و دوم آنکه او با تحرکات استقلالطلبانه برخورد کرد. کدام به واقعيت نزديک است؟ اين موضوع را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
تفرشی : مسئله شيخ خزعل و قدرت او در خوزستان، موضوعي مشخص و بدون فراز و فرود نبود. پس از يک دوره طولاني مودت کامل و اعتقاد لندن به قدرت شيخ خزعل، از سالهاي پاياني جنگ جهاني اول، بهتدريج اين روابط به سردي گراييد. نخست کمک مالي بريتانيا به شيخ خزعل محدود و قطع شد. برخلاف مذاکراتي که با خزعل براي انتصاب او به سلطنت کشور جديد عراق شده بود، به دليل ايراني و شيعهبودن، لندن با او بدعهدي کرد. بنا بر توصيه خانم گرترود بل، مأمور ارشد امنيتي ديپلماتيک بريتانيا که معمار و باني عراق کنوني که از فيصل بن حسين، فرزند شريف مکه، حمايت ميکرد، حکومت عراق بايد به شخصي غيرشيعه و نامرتبط با علماي آن منطقه واگذار ميشد. در جريان سرکوب خزعل در اوان سلطنت رضاشاه، سر پرسي لورن با مشورتدهي به شاه جديد، سعي کرد موضوع به آرامي و با حداقل دردسر انجام شود. در واقع لندن با چشمپوشي از حمايت عملي از خزعل، نشان داد در برابر نظم نوين و موقعيت جديد تصميم خود را به يککاسهکردن کانون قدرت مورد حمايت خود گرفته است. طبيعتا در اين مسير، شخص رضاشاه هم با فراست و قدرت عمل کرد. ضمنا اطرافيان هوشمند و فرهيخته او که بسان تعبير کارل پوپر،
«خردمندان در خدمت خودکامگان» بودند نيز در حمايت از او، در سوداي اعتلاي کشور از طريق کمک به توفيق مستبد مصلح بودند. در هر دو جريان خزعل و کوچکخان، در برهههايي، مطالبات و رگههايي از جداسري و تجزيهطلبي بروز کرد، ولي اولا ماهيت کار آنان با هم بهکلي تفاوت داشت و ثانيا، در شاکله هر دو حرکت، به دشواري ميتوان آنان را خواستار استقلال از ايران دانست. ضمن آنکه بسياري از قدرتهاي ايلي و محلي که در عصر 20 ساله، در نواحي مرکزي يا مرزي ايران سرکوب شدند، از ايلات بختياري، قشقايي يا خوانين کرمانشاه و ايلام، هرگز عليه استقلال و تماميت ارضي ايران اقدام نکردند. مسئله اصلي حذف همه نيروهاي مقتدر در پوشش و لباس امنيت ملي بود. رضاشاه حاضر به تقسيم قدرت و شراکت در جهت اداره کشور با هيچکس نبود؛ چه نيروهاي سياسي و ملي و چه قدرتهاي ايلي محلي. ضمن آنکه شماري از اين سرکوبها، حتي محمل سياسي و نظامي هم نداشتند و صرفا به دلايل کاملا شخصي، از قبيل تصرف شخصي املاک آنان در مناطقي مانند مازندران و خراسان صورت ميگرفت.
زيباكلام: يکي از سختترين لحظات من در نگارش کتاب رضاشاه، آنجايي بود که رضاخان هنوز رضاشاه نشده و چندماه بعد از کودتا به نبرد ميرزاکوچکخان رفت. من عاشق گيلانم و جنگليها را دوست دارم و باور دارم که ميرزاکوچکخان يک آزاديخواه بود، اما اين عشق و علاقه باعث نميشود که چشم خود را به روي حقيقت ببندم. در گيلان جمهوري سوسياليستي اعلام شده بود و عملا گيلان از ايران جدا شده بود. ميرزا و جنگليها در شرف آمدن به تهران بودند و تا منجيل آمده بودند و شش هزار قواي انگليسي که از زمان جنگ در ايران باقي مانده بودند، مانع آنها شدند. درواقع مطلب اين است که تمام گروههاي معترض در يک اصل مشترک بودند و آن قبولنداشتن حکومت مرکزي بود. ميرزاکوچکخان و پسيان آزاديخواه بودند، اما با حکومت مرکزي ميجنگيدند و در عمل تفاوتي با شيخ خزعل نداشتند. من قبول دارم که ميرزا انسان آزاديخواه و ترقيخواهي بود اما وقتي از بالا نگاه ميکنيم درمييابيم که در عمل با جداييطلبان تفاوتي نداشت. نتيجه اقدامات ميرزاکوچکخان هم مانند گروههاي استقلالطلب وحدت و يکپارچگي نبود.
رضاشاه درپي کشف حجاب به دنبال چه هدفي بود؟
تفرشی: ماجراي کشف حجاب اجباري، از يکسو ريشه در سياست حکومت رضاشاه در تسريع تغييرات اجتماعي و فرهنگي از طريق اعمال زور و خشونت داشت؛ سياستي که با سفر رضاشاه به ترکيه تقويت شد. قصد شاه اين بود که در نوروز 1315 کشف حجاب انجام شود، ولي ماجراي کشتار مسجد گوهرشاد در تير 1314، اعدام محمدولي اسدي نايبالتوليه بيگناه و وفادار به شاه در آذرماه و به موازات آن، کنارگذاشتن محمدعلي فروغي از قدرت و تقويت فضاي پليسي و ارعاب در کل کشور، موجب شد تا اعلام کشف حجاب به جلو بيفتد و در 17 دي همان سال انجام شود. کشف حجاب اجباري، از يکسو تلاشي براي ادامه و گسترش سياست موسوم به نوگرايي رضاشاه بود و از سوي ديگر ادامه سياست محدودکردن اعتبار و اقتدار روحانيان و جامعه ديني ايران. اگر سياست تغيير لباس يا حجاب يا محدوديت روزافزون در استفاده از لباس به صورت اختياري صورت ميگرفت، ميتوانست به تدريج به يک روند يا جريان فرهنگي تبديل شود، ولي اعمال زور و خشونت در اجراي آن، موضوع را به جرياني سياسي تبديل کرد و مخالفت آن هم به نوعي عرضاندام سياسي در برابر منويات شاه تلقي ميشد. درواقع ماجراي گوهرشاد و کشف حجاب آغاز جدايي کامل دين
و دولت در ايران دوره رضاشاه و آغاز عصر تقريبا ششساله مقهور و منکوبشدن جامعه مذهبي در برابر رضاشاه بود؛ سياست سرکوبي که در آستانه اشغال ايران، ناکارآمدي خود را با بازگشت زنان به حجاب و قدرتگرفتن مجدد نشان داد.
زيباكلام: در دوره رضاشاه چيزي به اسم جريان اسلامگرايي وجود نداشت. روحانيون در حوزه فعاليت ميکردند و کاري به حکومت نداشتند و تصميمات رضاشاه هم بهشدت عليه اسلام نبود. کشف حجاب معلول خواسته دهها سال قبل بود؛ خواستهاي مبتنيبر نوگرايي که از قبل تا بعد از مشروطه مطرح شده بود. دغدغه دگرانديشان اين بود که با مسئله زنان چه بايد کرد؟ اگر قرار بود زن بتواند دانشگاه برود، پرستار بشود و در جامعه فعاليت کند، نميتوانست با روبند و در شرايطي که با مرد نامحرم از پشت در سخن ميگفت، اين مهم را محقق کند. ميگويند انگستان تمايل داشت که زنان ايراني بيحجاب شوند. مشخص نيست چرا دولت اين کشور در کشورهاي مستعمره خود ازجمله يمن، عربستان، اردن، هند و کويت طرح کشف حجاب را اجرا نکرد و فقط در ترکيه و ايران اين کار را انجام داد؟ يا اگر سياست بيحجابي در دستور کار بود چرا از آن مقطع تا کنون ميزان زنان باحجاب در انگلستان بهشدت افزايش يافته است؟ اين سؤالات بيپاسخ ميتواند دليل فهم نقشنداشتن انگلستان در اجراي کشف حجاب باشد.
درمجموع وضعيت مفهوم توسعه، اعم از سياسي و اقتصادي را در دوره رضاشاه چگونه ارزيابي ميکنيد؟
تفرشی: سياست توسعه سياسي در دوره رضاشاه بهکلي وجود نداشت. اگر در سالهاي نخست و مياني قدرتگرفتن او، سرکوب و بگيروببند وجود داشت، پس از شکست در ماجراي نفت و بهخصوص در سالهاي واپسين (1314 بهبعد) کشور در وضعيت اختناق مطلق بود. دستگيريها و قتلهاي سياسي متعدد، سانسور و کنترل کامل همه مراسلات پستي و قوانيني مانند لزوم اخذ مجوز براي تردد بين شهرها نشانههايي از اين وضع بود. اگر مجلس آزاد، رسانه مستقل و احزاب فعال را سه رکن مهم توسعه سياسي در دوران بين دو جنگ جهاني در جهان بدانيم، بهجز مجلسي دستنشانده و چند روزنامه کاملا وابسته، خبري از اين عناصر توسعه سياسي در سالهاي پاياني سلطنت رضاشاه نبود. توسعه اقتصادي دوره رضاشاه نيز در سالهاي آغازين و مياني، به مدد افزايش درآمد نفت و برنامهريزي، مناسبات تجاري با کشورهاي مختلف و فعاليت نهادهاي اجرائي مناسب، کموبيش به خوبي پيش ميرفت، ولي از زمان تصميم دولت به دخالت بيدليل در همه امور اقتصادي و تجاري و انتصاب نابجاي علياکبر داور به وزارت ماليه اوضاع کشور را به قهقرا کشاند. داور برخلاف دوره درخشانش در عدليه، در وزارت اقتصاد کاملا ناموفق عمل کرد و
نهايتا جانش را هم بر سر اين مسئله گذاشت. سياست توسعه اقتصادي دوره پاياني دوره رضاشاه نيز در سالهاي قبل از جنگ جهاني دوم به مرحلهاي از بحران برسد که کار به بودجهريزي مصنوعي کشور بر اساس درآمدهاي تحصيلنشده بر اساس افزايش تخيلي درآمدهاي نفتي کشيده شد. در اين شرايط تعجبي نداشت که يک رجل سياسي که به اتهام اختلاس در زندان بود (رجبعلي منصور) از زندان آزاد و به نخستوزيري منصوب شد و سياستمداري ديگر (احمد متيندفتري) از سمت نخستوزيري برکنار و روانه زندان شد.
زيباكلام: اگر کسي سوم اسفند سال1299 از ايران خارج ميشد و در شهريور سال1320 به ايران بازميگشت، باورش نميشد که اين سرزمين همان ايران است. رضاشاه در تمام ابعاد ايران را متحول کرد؛ بنابراين هيچ ترديدي وجود ندارد که رضاشاه در حوزه توسعه اقتصادي بيبديل عمل کرد، اما در حوزه توسعه سياسي نهتنها هيچ پيشرفتي نداشتيم بلکه به عقب هم برگشتيم. پيش از رضاشاه احزاب و مطبوعات آزاد بودند، هيچکس را براي انتقاد دستگير نميکردند و مخالفان سرکوب نميشدند اما سياست رضاشاه برخورد خشن با مخالفانش بود و اين موضوع انکارشدني نيست.
کتاب رضاشاه صادق زیباکلام از زمان انتشارش در خارج از کشور تاکنون محل نقد بسیاری از صاحبنظران قرار گرفته است. برخی با آن موافق و برخی مخالفش بودهاند؛ بهنحویکه گفته میشود زیباکلام در کتابش به بازنویسی کتاب سیروس غنی پرداخته است و نکته جدیدی برای مخاطب پدید نیاورده است. البته در برابر این ادعا برخی نیز میگویند که زیباکلام در این کتاب توانسته است بازخوانی جدید و البته مستندی از تاریخ سوم اسفند سال 1299 یعنی مقطع کودتا تا برهه تاجگذاری رضاشاه با تکیهبر کتاب غنی ارائه دهد؛ روایتی که سراسر مستند به مکاتبات سفارت و وزارت خارجه انگلیس است. برای بررسی بیشتر کتاب مذکور و نیز بررسی مهمترین رویدادهای دوران حکومت رضاشاه، ساعتی را با دکتر صادق زیباکلام و دکتر مجید تفرشی به گفتوگو نشستیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
آقاي زيباکلام در کتاب «رضاشاه» ميگويد اين چکیده بر اساس هزاران اسناد منتشرشده به نگارش درآمده است. شما که چند بار با ايشان مناظره داشتهايد، اين سخن را چقدر نزديک به واقعيت ميدانيد؟
مجید تفرشی: مرحوم غني متأسفانه به دليل تعجيل ناشر کتابش، براي اتمام و تحويل اثر، برخلاف اصرار من، صرفا براي اسناد سهلالوصول در آرشيو ملي بريتانيا، مکاتبات تايپي با مبدأ يا مقصد وزارت خارجه بريتانيا / (سريFO 371) و اسناد تايپي گزينششده در وزارت خارجه در لندن (سري FO 416) را مورد استفاده قرار داد و به دليل ضيق وقت، از استفاده از اسناد دستنويس اين مجموعهها، ديگر اسناد مهم در پروندههاي ديگر آن آرشيو يا اسناد ديگر مؤسسات آرشيوي بريتانيا خودداري کرد. برخي از اسنادي که من در حدود 27 سال اخير در دوره زماني 20ساله 1921 تا 1941 در بريتانيا اجمالا بررسي و تحقيق کردهام، شامل حدود 11 هزار پرونده است که مهمترين آنها بهترتيب کميت، به اين شرح است: الف-پروندههاي آرشيو ملي بريتانيا: اسناد مختلف وزارت خارجه، شامل موارد ذکرشده در بالا و مهمتر از آنها، اسناد مهم محلي داراي مبدأ ايران، وزارت جنگ، هيئت دولت، سازمان امنيتي شنود، نيروي هوايي، وزارت کشور، وزارت خزانهداري، وزارت مستعمرات، وزارت تجارت، وزارت درياداري، آرشيو شخصي سرپرسي لورن، وزارت انرژي، مجموعه مصادرهاي آرشيوهاي آلمان، بخش مجموعه نقشهها و وزارت راه.
ب-اسناد ديگر آرشيوها: اسناد نايبالسلطنه هند (محفوظ در بريتيش لايبرري)، انجمن سلطنتي امور آسيايي، کتابخانه بادلين دانشگاه آکسفورد، مؤسسه خاورميانه دانشگاه آکسفورد، بخش شرقي دانشگاه کمبريج، دانشگاه نيوکسل، موزه سلطنتي جنگ در لندن و انجمن سلطنتي آسيايي. اين موارد را عمدا از اين بابت گفتم که نشان دهم ادعاي گزاف بررسي و مطالعه همه اسناد بريتانيايي براي نگارش کتاب رضاشاه که مکررا شفاهي و کتبي نقل شده، تا چه حد نادرست است و حتي کتابي که الهامبخش و مأخذ اصلي بخش مهم کتاب اخير است هم با وجود استفاده مستقيم از برخي از اين اسناد، چنين ادعاي گزافي نکرده است. چنين ادعايي ضمن نادرستبودن از نظر علمي، متأسفانه بهشدت در تحليل، قضاوت و نتيجهگيري خرد و کلان آقاي زيباکلان، بهویژه در مسئله سياست بريتانيا درباره تحولات دو دهه رضاشاه تأثير گذاشته و بعضا ايشان را به نتايجي نادقيق و سست سوق داده است. اين کتاب درمجموع اثري ژورناليستي در دفاع از رضاشاه است؛ دفاعي که به تصريح نويسنده، عکسالعملي است در برابر چهار دهه تاريخنگاري عليه رضاشاه. کتاب خلاصهنويسي از چند کتاب، بهخصوص کتاب برآمدن رضاشاه دکتر غني است. اين رونويسي به
شکلي صورت گرفته که آقاي زيباکلام در کتاب رضاشاه، مجبور شده عينا به شيوه مرحوم غني، عمده کار کاملا اقتباسي و خلاصهنويسي خود را به اوايل سلطنت رضاشاه اختصاص دهد. در نتيجه 12 فصل از 13 فصل کتاب، تا آبان 1304 ادامه مييابد و تنها در فصل پاياني، به شيوهاي شتابزده به 16 سال باقي ماجرا پرداخته است. البته اين مشکل، کاملا برعهده سيروس غني است که کارش را در آن برهه متوقف کرده و مجال ادامه پژوهش را از دکتر زيباکلام گرفته است. نويسنده کتاب رضاشاه که استاد قديمي دانشگاه است، طبعا بايد کار خود را از نظر شکل و محتوا الگويي براي دانشجويان و محققان قرار دهد. از نظر محتوا که اجمالا بحث شد، ولي در کل کتاب با شيوهاي کاملا شعاري و تبليغاتي مجموعا از هفت يا هشت اثر تأليف و ترجمه و بدون زحمت مراجعه به متون اصلي و ديدن صدها منبع مهم ديگر استفاده شده است. از اين ميان البته دو کتاب، آثار ديگر خود نويسنده هستند. آقاي زيباکلام در کتاب خود که تقريبا از منابع و تحليل جديد بيبهره است، از روش شعاري سنتي قديمي ادبيات چريکي و سياسي و تيرهکردن عبارتهاي خاص موردنظر در جايجاي کتاب، (بهعنوان ارزش افزوده نسبت به کتاب سيروس غني) استفاده
کرده و بيتوجه به روش رفرنسدهي آکادميک، بياعتنا به ارائه فهرست منابع و تهيه فهرست اعلام نشان داده که در کارش با متخصصان و کارشناسان تاريخ کاري نداشته و صرفا عوامالناس کمسواد فاقد مطالعه جدي ناراضي از وضع موجود و جوياي يک بت گمگشته و منجي افسانهاي را هدف گرفته تا واکنش رفتاري مشابه با سياست تاريخنويسي ظاهرا مورد نقدشان در طرف مقابل، مبتنيبر آبروبري از برخي و آبروخري براي برخي ديگر خلق کند.
صادق زيباکلام: همانطور که در مقدمه کتاب هم اشاره کردهام، فلسفه نگارش کتاب «رضاشاه» به دهه 60 خورشيدي بازميگردد؛ زماني که بر رساله دکتراي خود کار ميکردم. رساله من درباره انقلاب اسلامي بود و بايد ريشههاي آن را در تاريخ معاصر جستوجو ميکردم؛ ازاينرو مجبور بودم که زمينههاي انقلاب را از مشروطيت تا سال 57 جستوجو کنم. در خلال اين جستوجو وقتي به دوران رضاشاه رسيدم بهکلي ذهنيتم فروريخت و متوجه شدم آنچه درباره رضاشاه و کودتاي سال 1299 ميدانستم بهکلي با حقيقت متفاوت است. من هم مانند بسياري از افراد تصور ميکردم کودتاي 1299 نتيجه برنامهريزيهاي انگلستان بود، اما در سير مطالعاتم اين برداشت کاملا متفاوت شد. در سال 70 هم که به ايران بازگشتم عهدهدار تدريس درسي به نام تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران شدم و براي تدريس اين واحد بههيچوجه به سرفصلهاي مصوب شوراي انقلاب فرهنگي توجه نکردم، زيرا نظر شوراي مذکور همان چيزي است که سالهاست در صداوسيما و کتابهاي درسي مدارس عنوان ميشود. من براي دانشجويان تمام اقدامات رضاشاه، از جمله ساخت راهآهن، ايجاد ارتش، تأسيس دانشگاه تهران و... را
برميشمردم و تشريح ميکردم تا به حقيقت دوران رضاشاه پي ببرند. ميگويند انگلستان رضاشاه را روي کار آورد و او وابسته به اين کشور بود. براي من معلوم نيست که انگلستان در پي ايجاد ثبتِ اسناد و املاک در ايران چه نفعي را دنبال ميکرده است؟ يا نتيجه ايجاد يک ارتش مدرن، انگلستان چه سودي ميبرده است؟ اين پرسشها براي خوانشي که سالها به ما ارائه دادهاند مشکل ايجاد ميکند و آن را زير سؤال ميبرد؛ از سوي ديگر برخي مدام چنين القا ميکنند که در رخدادهاي سياسي آن دوران فقط رضاشاه و انگلستان بودهاند و هيچ کنشگر سياسيای وجود نداشته است. در صورتي که احزاب، مجلس، روحانيون، روشنفکران، سفارت انگلستان، سفارت روسيه، دربار و مطبوعات همه و همه در معادلات سياسي نقشآفرين بودهاند. نکته ديگري هم در ابتداي بحث بايد بگويم که شايد به ظاهر ارتباطي به رضاشاه نداشته باشد. ما بايد براي شناخت تاريخ آن دوران ايرانگردي کنيم. در اقصا نقاط ايران سوداي جدايي سر داده ميشد و قبايل مختلف تمايل به گريز از مرکز داشتند. اگر تمام قطعات اين پازل را کنار هم بگذاريم، درمييابيم که چه عللي در کودتا نقش داشتهاند و خواهيم فهمید که روح انگلستان هم از
کودتا خبر نداشت، چه رسد به طرح و برنامهريزي کودتا.
چه موانعي وجود داشت که از انتشار اين کتاب در داخل کشور ممانعت شد؟
تفرشی: من بسيار از روند کنوني سانسور و توقيف کتاب در ايران متأسفم و عميقا از بابت منتشرنشدن کتاب آقاي زيباکلام هم بسيار معترض و ناخشنودم. در دنياي امروز و با وجود سازوکار امکان آسان انتشار گسترده بينالمللي يا ديجيتالي آثار، جلوگيري فيزيکي از انتشار آثار پژوهشي در داخل کشور، اقدامي نادرست است و ضمن آنکه اساسا غيراخلاقي است، در عمل به شهرت و آوازه آن آثار کمک ميکند. اکنون در اين ماجرا ما با دو جبهه مختلف مواجه هستيم؛ نخست آنان که عقيده مخالف را برنميتابند و با سانسور و توقيف آثار، به خيال خود از اين راه به منافع ملي کمک ميکنند که از نظر من، خلاف هر دو هدف مورد ادعا رفتار کردهاند. وجه ديگر ماجرا، آقاي زيباکلام و حاميان داخلي و خارجي ايشان هستند که معتقدند به دليل ظلمي که در توقيف کتاب ايشان در ايران شده، اثر ايشان درست، علمي و دقيق است. اين دو مقوله مطلقا به هم ارتباطي ندارند و در يک کلام، مظلوميت ايشان در اين مورد، به هيچ وجه به معناي حقانيت و درستي ادعاهاي ايشان در کتابشان نيست. ادعاهايي که پيشتر و بيشتر از ايشان، بارها قبل و بعد از انقلاب، در داخل و خارج از ايران، از سوی ديگران مطرح شده است
منتها پيشينيان آقاي زيباکلام از چند عنصر مورد استفاده ايشان کمبهره يا بيبهره بودند: لطف وزارت ارشاد در توقيف کتاب، قدرت تبليغاتي علاقهمندان به سلسله پهلوي، سيطره سلبريتيسم و فالوئرهاي رسمي و غيررسمي و ابزارهاي تبليغاتي کتاب و تبديلشدن آثار تاريخي معاصر، بهویژه تاريخ عصر رضاشاه، به ابزار جنگ نيابتي با دولتمردان فعلي و فوتبال سياسي داخلي. کوتاه سخن آنکه به لطف و مدد مسئولان اين دعواي دوجانبه، به جاي بررسي دقيق منصفانه و بيملاحظه محتواي کتاب، صرفا بايد به جنجالها و حواشي انتشار آن پرداخت و اشکالات جدي شکلي و محتوايي آن را به پاي مظلوميت توقيف آن فدا و فراموش کرد. در واقع، متأسفانه توقيف نادرست اين قبيل آثار، اغلب تأثير معکوس داشته است و خواسته يا ناخواسته حقانيتي کاذب براي آنها ايجاد ميکند؛ حقانيتي که به دليل اهميت و کيفيت اثر به دست نيامده است.
زيباکلام : من به وزارت ارشاد و هر نهاد ديگري که در صدور مجوز کتب نقش دارند، حق ميدهم که با کتاب من مخالف باشند و شايد من هم جاي ارشاد بودم به کتاب رضاشاه مجوز نميدادم، زيرا اگر گفتههاي زيباکلام درست باشد، خوانش رسمي تمام اين سالها تَرک برميدارد، اما اگر درست نباشد، بايد تمام اسناد موجود انکار شود. شما در کتاب رضاشاه تحليل نميبينيد و سراسر روايت است؛ براي مثال يک وقتي ميگوييد انقلاب اسلامي به اهداف خود رسيد يا نرسيد که اين تحليل است، اما اگر بگوييد انقلاب اسلامي در تاريخ 22 بهمن سال 57 پيروز شد، روايت مستند است. مخالفان نظام هم انکار نميکنند که انقلاب در 22 بهمن به پيروزي رسيد. صرفنظر از مخالفت يا موافقت با رضاشاه، من در تمام کتاب فکت آوردهام و از نظريهپردازي دوري کردهام. بنمايه کتاب رضاشاه بر مکاتبات بين سفارت انگليس در تهران و وزارت خارجه انگليس در لندن است و از دو سال مانده به کودتا تا زمان تاجگذاري رضاشاه را روايت ميکند. بر اساس اسناد موجود، انگلستان کمترين نقشی در کودتا نداشته است، اما ممکن است بگوييد که تو سادهلوح هستي و خوشبينانه به تاريخ نگاه ميکني، زيرا اسناد
تحريف شده است و اعتباري به آنها نيست، در صورتي که سالها پيش دکتر سيروس غني که در انگلستان زندگي ميکرد اسناد طبقهبنديشده مکاتبات سفارت و وزارت خارجه انگلستان درباره ايران را گردآوري ميکند و در سال 77 به قلم آقاي کامشاد ترجمه ميشود و انتشارات نيلوفر هم آن را چاپ ميکند و هيچکس نميتواند در صحت اين اسناد خللي وارد کند. وقتي اسناد را ميخوانيم درمييابيم که سالها با يک تفکر داييجان ناپلئوني به دوران رضاشاه نگريستهايم.
نقش انگلستان در رويکارآمدن رضاخان را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
تفرشی: به باور من، بنيان صورتبندي اين سؤال، از نظر حرفهاي و فني چندان دقيق نيست. در آخرين گفتوگوي حضوري عمومي که در حضور حدود 200 نفر با آقاي زيباکلام داشتم و فايل صوتي و تصويري آن هم موجود است، ايشان در آغاز بحث به روال هميشگي خود عنوان کردند که «روح حکومت بريتانيا از کودتا و رويکارآمدن رضاشاه خبر نداشت». ولي پس از دوساعتونيم بحث و ارائه دلايل و استنادات، پذيرفتند که همه ارکان حکومت بريتانيا از اتفاقات ايران باخبر نبوده يا حامي آن نبودند. مشکل نهفته در اين سؤال و رويکرد کتاب آقاي زيباکلام در اين مورد اين است که اساسا اين تصور وجود دارد که به طور کلي و بهخصوص در دوره پس از جنگ جهاني اول در بريتانيا، يک حاکميت يکدست، متحد و داراي آرايي هماهنگ وجود داشته که در همه موارد نظرات کاملا يکساني داشته است. در حالي که در آن هنگام، ميان سياستهاي دربار، دولت، پارلمان، وزارت امور خارجه، سفارت بريتانيا در تهران، سازمانهاي امنيتي، وزارت مستعمرات و نايبالسلطنه هند تشتت آراي جدي وجود داشت. تشتتي که شرايط پس از جنگ، ظهور بلشويسم و شوروي، فروپاشي امپراتوري عثماني و ظهور بازيگران جديد بر شدت آن در مناطق
پيراموني ايران (آسياي مرکزي، جنوب قفقاز، بينالنهرين، خليج فارس و شبهقاره هند) افزوده بود. در فاصله سالهاي پاياني جنگ تا کودتاي 1921/1299 در ايران، بهخصوص از زماني که فعاليت راهبردي- امنيتي دفتر عرب
(The Arab Borough) با مرکزيت قاهره با تلاش محققان و باستانشناسان و شرقشناسان بريتانيايي چون تامس لارنس و گرترود بل در جهت تحقق پيروزي جبهه تحت رهبري استعمار بريتانيا در جنگ، اضمحلال امپراتوري عثماني و کنترل جبهه جنوب به خدمت دستگاه امنيتي، ديپلماسي و نظامي بريتانيا درآمده بودند، ايجاد تغييرات جدي در کل منطقه از جمله ايران به طور جدي در دستور کار لندن قرار گرفت. اين دستور کار در کنفرانس مهم و کمترشناختهشده سران نظامي، ديپلماتيک و امنيتي بريتانيا و متحدان منطقهاي آنان در قاهره اندکي پس از کودتاي 1299، نمايان شد. در شرايط پايان جنگ و پس از جنگ، سواي دلايل ژئوپليتيکي و ژئواستراتژيکی خاص ايران، مسائل مهم تشديدکننده ديگري مانند خطر نفوذ بلشويسم، خليج فارس و حمايت از دستنشاندگان محلي بريتانيا، مسئله توليد و انتقال نفت و ضرورت دفاع از مرزهاي مشترک ايران و شبهقاره هند، همگي نيازمند نظمي نوين و امنيت نظامي، سياسي و تجاري در جهت منافع بريتانيا بود. تجربه اواخر جنگ به لندن ثابت کرد که اين نظم نوين در ايران و منطقه، تحت هيچ شرايطي با سازوکار مغشوش و لرزان اواخر سلطنت قاجار به دست نميآمد. لرد جورج کرزن وزير
خارجه وقت (و نايبالسلطنه سابق در هند) در ابتدا تلاش کرد از طريق کمک به احمدشاه جوان و عقد قرارداد 1919 به اين مهم دست يابد. اين قرارداد در کوتاهمدت هزينه سنگيني را به بريتانيا براي بازسازي دستگاه نظامي، اداري و اجرائي حکومت ايران تحميل ميکرد، ولي در درازمدت، ايران و مناطق پيراموني آن را براي منافع بريتانيا بيمه ميکرد. با شکست سياسي سخت کرزن در موضوع قرارداد 1919 که بيشتر به دليل رقابتهاي سياسي با او در لندن از يک سو و افشاي رسوايي پرداخت رشوه به سه رجل ايراني (وثوقالدوله، نصرتالدوله و صارمالدوله) رخ داد، عزم لندن براي يک تغيير جدي در ايران جزمتر شد. اين عزم البته به معناي انتخاب شخص رضاخان براي کودتا نبود. چندين طرح و نقشه از سوي عناصر مختلف داخلي با حمايت مقامات ديپلماتيک بريتانيايي در منطقه (هرمن نرمن وزير مختار خودسر و نظاميان ارشدي چون ادموند آيرونسايد و ليونل دانتسرويل در فرماندهي قواي شمال ايران/ نورپرفورس) به دنبال اين تغيير بودند. به باور من، کودتاي 1299 و تبعات آن در مجموع به نوعي تداوم قرارداد 1919 منتها با قواي داخلي و با هزينه ايراني بود. واقعيت اين است که لندن و نرمن با سيدضياءالدين
آشنايي جدي داشتند، ولي رضاخان ميرپنج براي همگان کاملا شناختهشده نبود. کرزن به دليل هراس جدي از تبعات عدم توفيق کودتاي سيدضياء-رضاخان و عدم اطمينانش به نرمن، مسئوليت امر را به وزير مختار واگذار کرد و تنها خود را در برد احتمالي شريک دانست. اين تفاصيل مطلقا به معناي ناديدهگرفتن قدرت و جنم رضاخان نبود، ولي اينکه ادعا شود روح لندن از اين حوادث خبر نداشت، با توجه به دوسالونيم آمادگي لندن براي تغييرات ناگزير در ايران، اگر تفسير مغرضانه نباشد، نشانه عدم وقوف به اسناد تاريخي متعدد يا عدم آشنايي با لايههاي قدرت در بريتانيا و سازوکار بعضا متحد و بعضا متعارض آنها با يکديگر است.
زيباکلام: نقش انگلستان را صفر و حتي زير صفر ميدانم. مهمترين عاملي که باعث شد رضاخان در ارديبهشت سال 1305 از فرمانده اصلي کودتا به رضاشاه تبديل شود، تلاش وجودي خودش بود و اين موضوع هيچ ارتباطي به انگلستان يا آمريکا ندارد.
برخي ادعا ميکنند که براساس اسناد وزارت خارجه آمريکا، رضاشاه جاسوس انگلستان بود. اين مدعا را تا چه حد قبول داريد؟
تفرشی: من اصولا اعتقادي به اين نوع تعابير درباره بازيگران ارشد سياسي ايراني ندارم. به نظر من، رضاشاه بههيچوجه جاسوس بريتانيا نبود. در سالهاي نخست بين کودتا و تغيير سلطنت، بهخصوص پس از احضار نرمن، روابط بسيار صميمانهاي بين رضاخان (رضاشاه بعدي) با سر پرسي لورن، وزير مختار جديد وجود داشت.
لورن برخلاف نرمن بسيار کارکشته و کاملا با لندن هماهنگ بود. ضمن آنکه به دليل مأموريت قبلياش در دوران مشروطيت در ايران (به عنوان ديپلمات کهتر) آشنايي نسبتا کاملي با سپهر سياسي ايران داشت. مطالعه خاطرات منتشرشده لورن، اسناد اهدايي او به آرشيو ملي بريتانيا و مکاتبات رسمي و غيررسمي نشانگر روابط عميقا صميمانه و برادرانه لورن با رضاشاه بود. در جريانهاي مختلفي چون سرکوب خزعل ردپاي لورن در ترجيح لندن از طريق تشجيع رضاشاه، يا مشورتدهي به او يا سياست شيفت قدرت از نيروهاي مزاحم و حتي سابقا متحد و امين لندن با قدرت متمرکز مرکزي در تهران ديده ميشود. حتي در مواردي چون برخورد با برخي رجال ايراني، مثلا فيروز ميرزا نصرتالدوله يا «افتضاح جمهوري» و شماري ديگر از حوادث، لورن نقش مهم و بنياديني در تحکيم پايههاي سلطنت پهلوي و شخص رضاشاه ايفا کرد. ولي همه اين موارد به گمان من، به معناي اتحاد اساسي لندن با شاه جديد در آغاز کار بود و اطلاق تعبير جاسوسي تخفيف موضوع از روندي راهبردي به يک امر شخصي و محدود است. طبيعتا به دليل اوجگيري قدرت رضاشاه، در ميانه راه، در مواردي چند، بهویژه در موضوع لغو امتيازنامه دارسي و جدال نفتي،
به دليل زيادهخواهي لندن و سوءمحاسبه رضاشاه، بين دو کشور اختلافات جدي رخ داد. ولي در دوره رضاشاه تا زمان تحولات جنگ جهاني دوم و شهريور 1320، ايران در حيطه قلمروي بريتانيا باقي ماند.
زيباكلام :اين ادعا دو مشکل اساسي دارد؛ نخست آنکه چرا جاسوسبودن رضاشاه در هيچکجاي اسناد انگلستان منعکس نشده است؟ و دوم آنکه در آن مقطع آمريکاييها در معادلات سياسي ايران نقش نداشتهاند. ورود آمريکاييها به ايران بعد از جنگ جهاني دوم رخ ميدهد؛ يعني 30 سال بعد از مقطعي که درباره آن سخن ميگوييم. گذشته از اين، چرا تا انتشار کتاب رضاشاه اين سخنان مطرح نميشد و دقيقا بعد از آنکه اين کتاب منتشر شد، اين قبيل ادعاها عنوان شد. البته اين ادعا خود مؤيد کتاب من است زيرا آنها به نوعي پذيرفتهاند در اسناد انگلستان گزارهاي بر ارتباط رضاشاه با انگلستان وجود ندارد. با پذيرش اين مهم ميگويند که انگليسيها پنهانکاري کرده و آمريکاييها جاسوسبودن رضاشاه را فاش کردهاند. افزون بر اين من تا امروز جايي نخواندهام که سفير آمريکا در تهران محکم گفته باشد که رضاشاه جاسوس است. پرسش من اين است که چرا بهجاي پرداختن به اين موضوعات، اوضاع سياسي و اجتماعي ايران در آن مقطع را بررسي نميکنيم؟ چرا به اقدامات رضاشاه در آن 20 سال توجه نميکنيم؟ آيا تمام اقدامات رضاشاه به نفع انگلستان بوده است؟ رضاشاه شخصيتي است که
نگذاشت افسران انگليسي که در دولت سيدضيا مقرر شده بود به کار گرفته شوند، استخدام شوند. رضاشاه چطور جاسوسي است که از حضور افسران انگلستان جلوگيري ميکند؟ ممکن است گفته شود اين نقشبازيکردن رضاشاه بوده است اما او همين کار را در قبال سوئديها، بلژيکيها و فرانسويها هم اجرا کرد. او چطور جاسوسي بوده که عموم اقداماتش در راستاي توسعه ايران بوده است؟ اين بحثها را افرادي مانند آقاي سليمينمين مطرح ميکنند. او ميگويد يکي از نقاط ننگ دوران رضاشاه نقض قرارداد دارسي و پذيرش قرارداد 1933 است؛ در صورتي که اصلا توجه نميکند که قرارداد 1933 به مراتب بهتر از دارسي است. البته طبيعي است که وقتي قرارداد جديدي بسته ميشود هر دو طرف مسائل جديدي را در آن بگنجانند. آقاي سليمينمين مدام تأکيد ميکند که مدت قرارداد 1933 طولانيتر شد در صورتي که هيچيک از ابعاد ديگر را در نظر نميگيرد.
بحثهاي زيادي درباره شکل ايجاد و کيفيت ارتش در دوره رضاشاه وجود دارد. موضوع ارتش در دوره رضاشاه را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
تفرشی: اگرچه بنمايه موزش نظامي و تحولات آن از سالهاي اواخر حکومت قاجار و بهویژه پس از انقلاب مشروطيت گذاشته شد، ارتش ايران در دوران 20ساله حکومت رضاشاه تحولي کيفي و کمي پيدا کرد. در طول اين مدت، ارتش توانست به همراهي قدرت روزافزون پليس و دستگاه امنيتي، در نبردهاي داخلي و عليه نيروهاي محلي به پيروزي مطلق دست يابد. ولي برخلاف ادعاهاي شاه و سياستگران او، اين ارتش کوچکترين توانايي در جهت دفاع از ايران در برابر خطرات احتمالي خارجي نداشت. اين موضوع ابتدا در چند درگيري پراکنده موردي در مرزهاي کشور نشان داده شد، ولي با آغاز جنگ جهاني دوم و حتي دو سال قبل از اشغال ايران، بهوضوح اثبات شد ارتش رضاشاه منحصرا در سرکوبهاي داخلي کارايي دارد و قادر به دفاع از مرزهاي کشور در برابر يورش بيگانگان نيست.
زيباكلام :بسياري از اقدامات رضاشاه از جمله تشکيل يک ارتش مدرن آرزوهاي مشروطهخواهان بود که نتوانستند محققشان کنند. از اين بين يکي از مهمترين خواستههاي فعالان سياسي ايجاد يک ارتش مدرن با استانداردهاي دنياي جديد بود که رضاشاه توانست به آن جامه عمل بپوشاند. درست است که تا قبل از آن علما فتواي جهاد ميدادند و مردم هم از کشورشان دفاع ميکردند اما آنچه در يک جنگ حرف اول را ميزد، توپخانه بود، يک ارتش منظم با معيارهاي جديد بود. حتي بعد از جنگ اول ايران و روس، عباسميرزا به دنبال ايجاد يک ارتش مدرن ميرود يا ناصرالدينشاه هم همين آرزو را داشت که موفق به تحقق آن نشدند. پس نيازش به شدت احساس ميشده است.
رضاشاه هم همواره حرفهاش نظاميگري بود و بدون نظاميگري نميتوان او را تعريف کرد. او دريافت که لازمه وحدت و يکپارچگي ايران، ايجاد ارتش مدرن است. وقتي رضاشاه روي کار آمد تعداد قزاقها به 15 هزار نفر نميرسيد اما وقتي او رفت ما داراي يک ارتش 120هزارنفره بوديم؛ ارتشي که نيروي دريايي و زميني داشت.
درباره نحوه برخورد رضاشاه با قشون محلي و مرزي و جايگزيني ارتش به جاي آنها، بحثهاي متعددي وجود دارد. آيا اين امر براي سازماندهي و امنيت مرزهاي ايران و واحدکردن قواي نظامي در کشور بود يا به منظور سرکوب اقوام رخ داد؟
تفرشی :نيروهاي محلي ايران، به طور سنتي هم حامي منافع ملي کشور بودند و هم به نوعي نقش مکمل ارتش را ايفا ميکردند. بديهي است در بين اين نيروها، عناصر خودسر، ياغي و خطرناک عليه منافع ملي نيز وجود داشتند، ولي هنر حاکمان سنتي اين بود که با بازي قدرت و بدهبستان با آنان، حس وفاداري و تعلق آنان به ايران و دولت مرکزي را تشديد و تقويت کنند. در فاصله سالهاي 1293 تا 1299، خيزشها و شورشهايي در نقاط مختلف ايران رخ داد. سرکوب بسياري از اين موارد به وسیله رضاخان و نيروهاي تحت امر او صورت نگرفت. ولي در تاريخنويسي رضاشاه دوستانه، اعتبار همه اين موارد به آنان نسبت داده شده است. ضمن آنکه به بهانه سرکوب متجاسران، همه قدرتهاي وفادار محلي، بهویژه ايلات و عشاير بهسختي و بيرحمانه قلعوقمع شدند. سرکوب عشاير و يکجانشيني ايلات، اگرچه در جهت تحکيم حکومت مرکزي و تمرکز قدرت صورت گرفت، ولي در واقع بخشي از سياست گسترش و تعميم فضاي بيسابقه نامردمي پليسي- امنيتي در جهت تعميق خودکامگي بود. نتيجه آن شد که برخلاف جنگ جهاني اول، در سالهاي 1318 تا 1324 شمسي و در فاصله بين آغاز جنگ جهاني دوم تا پايان جنگ و خروج نيروهاي
اشغالگر از ايران، به دليل سرکوب همهجانبه نيروهاي محلي ملي، به بهانه تقويت قدرت مرکزي و ارتش ملي، مقاومت چندان جدي در برابر اشغال خارجي، چه به شکل مستقل و چه در حمايت از دولت مرکزي بروز پيدا نکرد. اگر هم مقاومتي شد، بسيار محدود و عمدتا خودجوش و خودسر بود و حمايتي از سوي دولت پهلوي از آن نشد. در شهريور 1320 هم تقريبا هيچکس از رفتن رضاشاه متأسف نشد و تقريبا همگان، از جمله برکشيدگان رضاشاه در مجلس، مانند علي دشتي، به او و کارنامهاش حمله کردند. طرفه آنکه برخي از کساني که بهدرستي از انديشه توسعه سياسي و آزاديهاي مدني به صورت نامشروط و بنيادين دفاع ميکنند، در توجيه سياست سرکوب و اختناق عصر 20ساله، مدعي هستند بدون زور و قتل و داغ و درفش، اصلاحات رضاشاه امکان پيشرفت و اجرا نداشت. در اين ديدگاه، در جريان کودتاي 1299، ايران يکسره رو به تباهي بود و نيروهاي ملي، کاملا بدون حمايت خارجي ايران را نجات دادند و اساسا امکان دخالت خارجي در آن را منکر ميشوند. ولي همين ديدگاه در جريان شهريور 1320 اصرار دارند مملکت و حکومت صد درصد در آرامش و اقتدار بود و ناگهان در يک سپيدهدم، قواي اجنبي بدون وجود هيچ زمينه داخلي کشور را
اشغال کرد و همه چيز را بر هم زد.
زيباكلام: رضاشاه انسان ديکتاتوري بود و بههيچوجه مصالحه نميکرد. او اساسا با فرهنگ، لباس، زبان و هويت بومي مشکل داشت و ميگفت که ايران بايد با يک زبان، يک فرهنگ و يک پرچم شناسايي شود؛ براي مثال اصلا ممکن نبود که يک کرد يا لر بخواهد زبان محلي خود را ترويج کند. آتاتورک هم همين باور را داشت و در ترکيه شبيه به همين سياست را پيش گرفت. سالهاست که شنيدهايم انگلستان با سیاست «تفرقه بينداز و حکومت کن» به سلطه خود بر کشورهای دیگر ادامه ميدهد. اگر چنين است چرا رضاشاهي که به ادعاي امثال آقاي سليمينمين وابسته به انگلستان و حتي جاسوس بود، در کشور وحدت ايجاد کرد؟ اکنون که رضاشاه در کشور وحدت به وجود آورد ميگويند که در قرن بيستم سياست انگلستان تمرکزگرايي بود؛ يعني اگر يک سکه را به هوا بيندازيد، شير يا خط بيايد در هر دو صورت ميگويند ما برندهايم! جالب است بدانيد که يکي از موضوعاتي که در کتاب آقاي غني مورد اشاره قرار دارد اين است که در آن زمان همچنان لندن ميگفت که بايد از قبایل محلي حمايت کرد. نکته ديگري که مطرح ميشود اين است که چرا آن ارتش که هزينه بسياري براي تشکيلش شد، هنگام حمله متفقين
مقاومت نکرد؟ کساني که اين مسئله را مطرح ميکنند فراموش کردهاند که ارتش انگلستان در برابر ارتش هيتلر ايستاد. اساسا طرح اين موضوع نادرست است، زيرا ما هيچ شانسي در برابر آنها نداشتيم.
درباره نوع مواجهه رضاشاه با برخي تحرکات، از جمله اعتراضات شيخ خزعل و ميرزاکوچکخان، دو نگاه رايج وجود دارد؛ نخست آنکه گفته ميشود رضاشاه درپي سرکوب هر نوع اعتراض آزاديخواهانه بود و دوم آنکه او با تحرکات استقلالطلبانه برخورد کرد. کدام به واقعيت نزديک است؟ اين موضوع را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
تفرشی : مسئله شيخ خزعل و قدرت او در خوزستان، موضوعي مشخص و بدون فراز و فرود نبود. پس از يک دوره طولاني مودت کامل و اعتقاد لندن به قدرت شيخ خزعل، از سالهاي پاياني جنگ جهاني اول، بهتدريج اين روابط به سردي گراييد. نخست کمک مالي بريتانيا به شيخ خزعل محدود و قطع شد. برخلاف مذاکراتي که با خزعل براي انتصاب او به سلطنت کشور جديد عراق شده بود، به دليل ايراني و شيعهبودن، لندن با او بدعهدي کرد. بنا بر توصيه خانم گرترود بل، مأمور ارشد امنيتي ديپلماتيک بريتانيا که معمار و باني عراق کنوني که از فيصل بن حسين، فرزند شريف مکه، حمايت ميکرد، حکومت عراق بايد به شخصي غيرشيعه و نامرتبط با علماي آن منطقه واگذار ميشد. در جريان سرکوب خزعل در اوان سلطنت رضاشاه، سر پرسي لورن با مشورتدهي به شاه جديد، سعي کرد موضوع به آرامي و با حداقل دردسر انجام شود. در واقع لندن با چشمپوشي از حمايت عملي از خزعل، نشان داد در برابر نظم نوين و موقعيت جديد تصميم خود را به يککاسهکردن کانون قدرت مورد حمايت خود گرفته است. طبيعتا در اين مسير، شخص رضاشاه هم با فراست و قدرت عمل کرد. ضمنا اطرافيان هوشمند و فرهيخته او که بسان تعبير کارل پوپر،
«خردمندان در خدمت خودکامگان» بودند نيز در حمايت از او، در سوداي اعتلاي کشور از طريق کمک به توفيق مستبد مصلح بودند. در هر دو جريان خزعل و کوچکخان، در برهههايي، مطالبات و رگههايي از جداسري و تجزيهطلبي بروز کرد، ولي اولا ماهيت کار آنان با هم بهکلي تفاوت داشت و ثانيا، در شاکله هر دو حرکت، به دشواري ميتوان آنان را خواستار استقلال از ايران دانست. ضمن آنکه بسياري از قدرتهاي ايلي و محلي که در عصر 20 ساله، در نواحي مرکزي يا مرزي ايران سرکوب شدند، از ايلات بختياري، قشقايي يا خوانين کرمانشاه و ايلام، هرگز عليه استقلال و تماميت ارضي ايران اقدام نکردند. مسئله اصلي حذف همه نيروهاي مقتدر در پوشش و لباس امنيت ملي بود. رضاشاه حاضر به تقسيم قدرت و شراکت در جهت اداره کشور با هيچکس نبود؛ چه نيروهاي سياسي و ملي و چه قدرتهاي ايلي محلي. ضمن آنکه شماري از اين سرکوبها، حتي محمل سياسي و نظامي هم نداشتند و صرفا به دلايل کاملا شخصي، از قبيل تصرف شخصي املاک آنان در مناطقي مانند مازندران و خراسان صورت ميگرفت.
زيباكلام: يکي از سختترين لحظات من در نگارش کتاب رضاشاه، آنجايي بود که رضاخان هنوز رضاشاه نشده و چندماه بعد از کودتا به نبرد ميرزاکوچکخان رفت. من عاشق گيلانم و جنگليها را دوست دارم و باور دارم که ميرزاکوچکخان يک آزاديخواه بود، اما اين عشق و علاقه باعث نميشود که چشم خود را به روي حقيقت ببندم. در گيلان جمهوري سوسياليستي اعلام شده بود و عملا گيلان از ايران جدا شده بود. ميرزا و جنگليها در شرف آمدن به تهران بودند و تا منجيل آمده بودند و شش هزار قواي انگليسي که از زمان جنگ در ايران باقي مانده بودند، مانع آنها شدند. درواقع مطلب اين است که تمام گروههاي معترض در يک اصل مشترک بودند و آن قبولنداشتن حکومت مرکزي بود. ميرزاکوچکخان و پسيان آزاديخواه بودند، اما با حکومت مرکزي ميجنگيدند و در عمل تفاوتي با شيخ خزعل نداشتند. من قبول دارم که ميرزا انسان آزاديخواه و ترقيخواهي بود اما وقتي از بالا نگاه ميکنيم درمييابيم که در عمل با جداييطلبان تفاوتي نداشت. نتيجه اقدامات ميرزاکوچکخان هم مانند گروههاي استقلالطلب وحدت و يکپارچگي نبود.
رضاشاه درپي کشف حجاب به دنبال چه هدفي بود؟
تفرشی: ماجراي کشف حجاب اجباري، از يکسو ريشه در سياست حکومت رضاشاه در تسريع تغييرات اجتماعي و فرهنگي از طريق اعمال زور و خشونت داشت؛ سياستي که با سفر رضاشاه به ترکيه تقويت شد. قصد شاه اين بود که در نوروز 1315 کشف حجاب انجام شود، ولي ماجراي کشتار مسجد گوهرشاد در تير 1314، اعدام محمدولي اسدي نايبالتوليه بيگناه و وفادار به شاه در آذرماه و به موازات آن، کنارگذاشتن محمدعلي فروغي از قدرت و تقويت فضاي پليسي و ارعاب در کل کشور، موجب شد تا اعلام کشف حجاب به جلو بيفتد و در 17 دي همان سال انجام شود. کشف حجاب اجباري، از يکسو تلاشي براي ادامه و گسترش سياست موسوم به نوگرايي رضاشاه بود و از سوي ديگر ادامه سياست محدودکردن اعتبار و اقتدار روحانيان و جامعه ديني ايران. اگر سياست تغيير لباس يا حجاب يا محدوديت روزافزون در استفاده از لباس به صورت اختياري صورت ميگرفت، ميتوانست به تدريج به يک روند يا جريان فرهنگي تبديل شود، ولي اعمال زور و خشونت در اجراي آن، موضوع را به جرياني سياسي تبديل کرد و مخالفت آن هم به نوعي عرضاندام سياسي در برابر منويات شاه تلقي ميشد. درواقع ماجراي گوهرشاد و کشف حجاب آغاز جدايي کامل دين
و دولت در ايران دوره رضاشاه و آغاز عصر تقريبا ششساله مقهور و منکوبشدن جامعه مذهبي در برابر رضاشاه بود؛ سياست سرکوبي که در آستانه اشغال ايران، ناکارآمدي خود را با بازگشت زنان به حجاب و قدرتگرفتن مجدد نشان داد.
زيباكلام: در دوره رضاشاه چيزي به اسم جريان اسلامگرايي وجود نداشت. روحانيون در حوزه فعاليت ميکردند و کاري به حکومت نداشتند و تصميمات رضاشاه هم بهشدت عليه اسلام نبود. کشف حجاب معلول خواسته دهها سال قبل بود؛ خواستهاي مبتنيبر نوگرايي که از قبل تا بعد از مشروطه مطرح شده بود. دغدغه دگرانديشان اين بود که با مسئله زنان چه بايد کرد؟ اگر قرار بود زن بتواند دانشگاه برود، پرستار بشود و در جامعه فعاليت کند، نميتوانست با روبند و در شرايطي که با مرد نامحرم از پشت در سخن ميگفت، اين مهم را محقق کند. ميگويند انگستان تمايل داشت که زنان ايراني بيحجاب شوند. مشخص نيست چرا دولت اين کشور در کشورهاي مستعمره خود ازجمله يمن، عربستان، اردن، هند و کويت طرح کشف حجاب را اجرا نکرد و فقط در ترکيه و ايران اين کار را انجام داد؟ يا اگر سياست بيحجابي در دستور کار بود چرا از آن مقطع تا کنون ميزان زنان باحجاب در انگلستان بهشدت افزايش يافته است؟ اين سؤالات بيپاسخ ميتواند دليل فهم نقشنداشتن انگلستان در اجراي کشف حجاب باشد.
درمجموع وضعيت مفهوم توسعه، اعم از سياسي و اقتصادي را در دوره رضاشاه چگونه ارزيابي ميکنيد؟
تفرشی: سياست توسعه سياسي در دوره رضاشاه بهکلي وجود نداشت. اگر در سالهاي نخست و مياني قدرتگرفتن او، سرکوب و بگيروببند وجود داشت، پس از شکست در ماجراي نفت و بهخصوص در سالهاي واپسين (1314 بهبعد) کشور در وضعيت اختناق مطلق بود. دستگيريها و قتلهاي سياسي متعدد، سانسور و کنترل کامل همه مراسلات پستي و قوانيني مانند لزوم اخذ مجوز براي تردد بين شهرها نشانههايي از اين وضع بود. اگر مجلس آزاد، رسانه مستقل و احزاب فعال را سه رکن مهم توسعه سياسي در دوران بين دو جنگ جهاني در جهان بدانيم، بهجز مجلسي دستنشانده و چند روزنامه کاملا وابسته، خبري از اين عناصر توسعه سياسي در سالهاي پاياني سلطنت رضاشاه نبود. توسعه اقتصادي دوره رضاشاه نيز در سالهاي آغازين و مياني، به مدد افزايش درآمد نفت و برنامهريزي، مناسبات تجاري با کشورهاي مختلف و فعاليت نهادهاي اجرائي مناسب، کموبيش به خوبي پيش ميرفت، ولي از زمان تصميم دولت به دخالت بيدليل در همه امور اقتصادي و تجاري و انتصاب نابجاي علياکبر داور به وزارت ماليه اوضاع کشور را به قهقرا کشاند. داور برخلاف دوره درخشانش در عدليه، در وزارت اقتصاد کاملا ناموفق عمل کرد و
نهايتا جانش را هم بر سر اين مسئله گذاشت. سياست توسعه اقتصادي دوره پاياني دوره رضاشاه نيز در سالهاي قبل از جنگ جهاني دوم به مرحلهاي از بحران برسد که کار به بودجهريزي مصنوعي کشور بر اساس درآمدهاي تحصيلنشده بر اساس افزايش تخيلي درآمدهاي نفتي کشيده شد. در اين شرايط تعجبي نداشت که يک رجل سياسي که به اتهام اختلاس در زندان بود (رجبعلي منصور) از زندان آزاد و به نخستوزيري منصوب شد و سياستمداري ديگر (احمد متيندفتري) از سمت نخستوزيري برکنار و روانه زندان شد.
زيباكلام: اگر کسي سوم اسفند سال1299 از ايران خارج ميشد و در شهريور سال1320 به ايران بازميگشت، باورش نميشد که اين سرزمين همان ايران است. رضاشاه در تمام ابعاد ايران را متحول کرد؛ بنابراين هيچ ترديدي وجود ندارد که رضاشاه در حوزه توسعه اقتصادي بيبديل عمل کرد، اما در حوزه توسعه سياسي نهتنها هيچ پيشرفتي نداشتيم بلکه به عقب هم برگشتيم. پيش از رضاشاه احزاب و مطبوعات آزاد بودند، هيچکس را براي انتقاد دستگير نميکردند و مخالفان سرکوب نميشدند اما سياست رضاشاه برخورد خشن با مخالفانش بود و اين موضوع انکارشدني نيست.