|

نگاهي به اجرای «اپرای عروسکی عشق» بهروز غريب‌پور

عشق و عرفان در آستانه غرب و شرق عالم

محمدحسن خدایی. منتقد

مواجهه شرق و غرب عالم، همیشه جذاب و پرمسئله بوده. گاه برکاتی داشته و گاه محنت‌افزوده. اجرای «اپرای عروسکی عشق» بهروز غریب‌پور هم به نوعی در همین حال و هواست. همان روایت پرفرازونشیب دیدار و دلباختگی شیخ صنعان نسبت به دختر ترسا به روایت عطار در منطق‌الطیر که مربوط است به نوعی از ادبیات عرفانی به نام «قلندریات». ترسا کنایه از کسی است که از قیود ظاهری شرع فارغ شده، همچنان‌که صوفیِ پایبند به نام و ننگ و متظاهر به زهد، در زیر خرقه زنّار بسته و بهتر آن است که دست از این قشری‌گری و زهدنمایی بردارد و قدم به وادی حقیقی عشق و معرفت گذارد. آموزه‌هایی که در ادبیات عرفانی ما بسیار مشاهده می‌شود و نوعی واکنش اخلاقی و سیاسی‌ است به رواج قشری‌گری بعضی مدعیان. روایت بهروز غریب‌پور را هم می‌توان ذیل همین گرایش عرفانی صورت‌بندی کرد. اجرائی وفادار به فضای عرفانی و انتقادی ما. اما نکته‌ای که غریب‌پور با شیوه اجرائی و تمهیدات بصری و روایی به اتمسفر داستان عطار افزوده، تمنای گفت‌وگوی فرهنگی و شناخت «دیگری» است. اپرای عروسکی عشق، مبتنی است بر تصویر جهان منقسم به دو قلمرو متفاوت فرهنگی و الهیاتی. غرب عقلانی در مقابل شرق عرفانی. حتی مکان‌هایی که بازنمایی می‌شود این تضادها و تفاوت‌ها را مؤکد می‌کند: بت‌کده در مقابل شبستان مسجد، دریا در مقابل بیابان، ایران در نسبت با روم. رنگ‌آمیزی صحنه‌ها «غرب» را پررنگ‌ولعاب و «شرق» را خاکستری نشان می‌دهد. این دوگانگی تا به انتها ادامه می‌یابد و گویی اشارتی است بر تفاوت بنیادین این دو فرهنگ. غربی که به مدد عقلانیت، مدرنیته را تجربه کرده و شرقی که غرق در امر استعلایی و شهودگرایی است. بنابراین حضور «دیگری» اهمیت مضاعف می‌یابد و به میانجی روبه‌رو‌شدن و شناخت اوست که خودشناسی ممکن مي‌شود. از این منظر می‌توان داستان شیخ صنعان و دختر ترسا را نوعی گفت‌وگوی فرهنگی دانست که این روزها بار دیگر فقدانش به چشم می‌خورد. بهانه این گفت‌وگو البته عشق است، عشقی نابهنگام و پیرانه‌سر که همچون توفانی می‌وزد و بنیان دین، دل و هستی را از جا می‌کند. از پس مواجهه با «دیگری» است که بار دیگر مسئله هویت و پرسش از کیستی، اولویت می‌یابد. چنانچه شیخ با قدم‌گذاشتن در وادی عشقی ممنوع و تن‌دادن به شروط دختر ترسا از قبیل سجده‌کردن بر بت، سوختن قرآن، نوشیدن خمر و دست‌شستن از ایمان، تا مرز الحاد و طردشدن پیش می‌رود و بار دیگر هویت خود را پرابهام می‌یابد.

منطق روایی اپرای عروسکی عشق، مبتنی است بر رؤیابینی. شیخ که مقتدای یاران و شاگردان خویش است، مکرر سرزمین روم را در خواب می‌بیند که در آنجا با دختری زیبا ملاقات می‌کند. تکرار رؤیا، عزم او را برای سفر و یافتن معشوق جزم می‌کند. داستان پرفرازونشیب شیخ، آن رفت‌وآمد مدام میان خیال و واقعیت، چشم‌اندازی از شکوه، هراس و فانتزی را مهیا کرده. بنابراین با اجرائی ملهم از این رفت و برگشت‌ها طرف هستیم که با تکنیک مونتاژ فضاهای متضاد را در کنار هم روایت می‌کند. صحنه چنان طراحی شده که با جابه‌جایی چند سازه، به راحتی مکان‌هایی چون بت‌کده، شبستان مسجد، بارگاه امپراتوری روم، بحر و بر ساخته ‌شود. نوعی سیالیت خلاقانه فضا و مکان که نشان از سست‌شدن جایگاه نمادین شیخ و تلاطمات عاشقی اوست. ریتم مناسب اجرا به همراه جذابیت روایی، تماشاگران را دچار ملال و خستگی نمی‌کند و آنان را در تجربه عشق شیخ صنعان با دختر ترسا شریک می‌كند.
اپرایی‌بودن نمایش‌های عروسکی گروه آران را می‌توان نوعی سنت‌سازی دانست. می‌دانیم که اپرا از دوره باروک بسط و گسترش یافت و در خدمت زیباشناسی طبقه ممتاز جامعه بود و به‌تدریج با رشد سرمایه‌داری و ظهور طبقه متوسط و برآمدن نیازهای فرهنگی این طبقه، سنت اجراهای اپرایی رونق گرفت. در اپرا شخصیت‌های نمایش و طرح داستانی، به‌واسطه آواز روایت می‌شود و چندان از گفتار خبری نیست. بنابراین موسیقی جای درام را می‌گیرد و تجسم حالت، شخصیت، پویایی و کنش دراماتیک می‌شود. در اپرا با اجراکنندگانی طرف هستیم که توانایی بالایی در آوازخواندن دارند و ایفای نقش می‌کنند. تک‌خوان‌ها، گروه کُر و بازیگران فرعی، به یاری اجرا آمده و پیچیده‌ترین داستان‌ها را باورپذیر می‌کنند.
همچنان که همکاری مشترک آهنگ‌ساز و نمایش‌نامه‌نویس، به متنی که «لیبرتّو» است، منجر می‌شود که قرار است نقشه راهی باشد برای اجرا. بهروز غریب‌پور با نوعی سنت‌سازی، اپراهایی را بر صحنه آورده است که به جای اجراکنندگان، این عروسک‌های ماریونت هستند که روایت را به پیش می‌برند؛ بنابراین نوعی تفکیک میان اجرا‌کنندگان و کسانی که آواز می‌خوانند، صورت می‌گیرد. عناوینی مانند صحنه‌یاران، آواگران، هم‌خوانان، نوازندگان و بازی‌دهندگان عروسک را می‌توان قسمتی از تلاش گروه عروسکی آران برای تولید ادبیات اجرائی این شکل نمایش دانست. می‌دانیم که در تاریخ فرهنگی ما و به‌ویژه اجراهای تئاتری، چندان نشانی از اپرا نیست؛ بنابراین روندی که در این سال‌ها «گروه عروسکی آران» پی گرفته، واجد اهمیتی مضاعف است؛ نوعی نهادسازی و ایجاد سنت اجرائی. حتی تأسیس موزه‌ای از عروسک‌های گروه آران، در خدمت این سنت‌سازی و حفظ میراث تاریخ نمایشی ماست.
بهروز غریب‌پور نشان داده به راهی که انتخاب کرده، ایمان دارد و به آن وفادار است. دانش، مهارت و داشتن نظام زیباشناسی مدرن و معاصر، غریب‌پور را در مقام پژوهشگر، نویسنده و کارگردان به آن جایگاه رسانده که شیوه شخصی و خلاقانه‌ای را در بازخوانی میراث جهانی ادبیات به کار گیرد. بی‌جهت نیست که انتخاب‌های او می‌تواند هر‌کدام برای فضای تئاتری ما اتفاقی مبارک باشد. اجراهایی مانند مکبث، عاشورا، شیخ صنعان و دختر ترسا، خیام و... نشان از آن دارد که چگونه می‌توان با رجوع به گذشته، با خوانش انتقادی متون کلاسیک، اجراهایی معاصر و مدرن بر صحنه آورد و نظام‌ زیباشناسی تماشاگران را ارتقا داد. عروسک‌های ماریونت بهروز غریب‌پور چندان اغراق‌آمیز ساخته نشده‌اند و قرار نیست کاستی‌های روایی را پنهان کنند. شباهت این عروسک‌ها به انسان‌های واقعی، گرایش‌های رئالیستی غریب‌پور را در فانتزی‌ترین داستان‌ها نشان می‌دهد. به‌هر‌حال گروه عروسکی آران، با نوعی تمایز و تفاوت، در تلاش است که شیوه اجرائی منحصربه‌فرد خود را تثبیت کند و امکان گفت‌وگوی حال و گذشته، شرق و غرب را مهیا کند. همچنان ‌که می‌توان نوعی آشتی میان شرق و غرب عالم، انسان زمینی و خدای آسمانی را در اپرای عروسکی عشق مشاهده کرد. مثلا پرواز مرغ‌ها و به‌هم‌پیوستن آنان و ساختن قسمتی از نقاشی آفرینش آدم میکل‌آنژ، نشان از همین رویکرد گفت‌وگویی میان شرق و غرب عالم است. نقاشی میکل‌آنژ با مرغان منطق‌الطیر بار دیگر رؤیت‌پذیر می‌شود و رنگ‌و‌بوی شرق و غرب عالم را به خود می‌گیرد. نگاه اومانیستی بهروز غریب‌پور را در انتهای نمایش می‌توان رصد کرد؛ آن زمان که قسمتی از قاب صحنه کنار می‌رود تا بازی‌دهندگان عروسک، هنگام بازی‌گردانی عروسک‌ها دیده شوند. تماشاگرانِ به وجد آمده، تشویق‌های پرشور خود را نصیبِ عوامل اجرائی کرده و شاهد این نکته‌ بسیار مهم می‌شوند: رازی در میان نیست و نیروهایی قدرتمند در حال بازی‌گردانی انسان‌ها هستند؛ اما نمایش در انتها قلب‌هایی را نشان می‌دهد که به هم وصل شده و سوژه عشق می‌شوند. عشق همان قدرت تکین روزگار ما در انسان‌شدن و عاملیت‌یافتن است. در زمانه‌ای که بازی‌گردانان بیش‌از‌پیش انسان‌ها را کنترل می‌کنند، باید بار دیگر عشق را به صحنه آورد و آن را اجرائی کرد. اپرای عروسکی عشق، روایت همین تمنای عشق و عاشقی است با عروسک‌هایی که گویی بیش از انسان‌ها عاشق شده و خطر می‌کنند.

مواجهه شرق و غرب عالم، همیشه جذاب و پرمسئله بوده. گاه برکاتی داشته و گاه محنت‌افزوده. اجرای «اپرای عروسکی عشق» بهروز غریب‌پور هم به نوعی در همین حال و هواست. همان روایت پرفرازونشیب دیدار و دلباختگی شیخ صنعان نسبت به دختر ترسا به روایت عطار در منطق‌الطیر که مربوط است به نوعی از ادبیات عرفانی به نام «قلندریات». ترسا کنایه از کسی است که از قیود ظاهری شرع فارغ شده، همچنان‌که صوفیِ پایبند به نام و ننگ و متظاهر به زهد، در زیر خرقه زنّار بسته و بهتر آن است که دست از این قشری‌گری و زهدنمایی بردارد و قدم به وادی حقیقی عشق و معرفت گذارد. آموزه‌هایی که در ادبیات عرفانی ما بسیار مشاهده می‌شود و نوعی واکنش اخلاقی و سیاسی‌ است به رواج قشری‌گری بعضی مدعیان. روایت بهروز غریب‌پور را هم می‌توان ذیل همین گرایش عرفانی صورت‌بندی کرد. اجرائی وفادار به فضای عرفانی و انتقادی ما. اما نکته‌ای که غریب‌پور با شیوه اجرائی و تمهیدات بصری و روایی به اتمسفر داستان عطار افزوده، تمنای گفت‌وگوی فرهنگی و شناخت «دیگری» است. اپرای عروسکی عشق، مبتنی است بر تصویر جهان منقسم به دو قلمرو متفاوت فرهنگی و الهیاتی. غرب عقلانی در مقابل شرق عرفانی. حتی مکان‌هایی که بازنمایی می‌شود این تضادها و تفاوت‌ها را مؤکد می‌کند: بت‌کده در مقابل شبستان مسجد، دریا در مقابل بیابان، ایران در نسبت با روم. رنگ‌آمیزی صحنه‌ها «غرب» را پررنگ‌ولعاب و «شرق» را خاکستری نشان می‌دهد. این دوگانگی تا به انتها ادامه می‌یابد و گویی اشارتی است بر تفاوت بنیادین این دو فرهنگ. غربی که به مدد عقلانیت، مدرنیته را تجربه کرده و شرقی که غرق در امر استعلایی و شهودگرایی است. بنابراین حضور «دیگری» اهمیت مضاعف می‌یابد و به میانجی روبه‌رو‌شدن و شناخت اوست که خودشناسی ممکن مي‌شود. از این منظر می‌توان داستان شیخ صنعان و دختر ترسا را نوعی گفت‌وگوی فرهنگی دانست که این روزها بار دیگر فقدانش به چشم می‌خورد. بهانه این گفت‌وگو البته عشق است، عشقی نابهنگام و پیرانه‌سر که همچون توفانی می‌وزد و بنیان دین، دل و هستی را از جا می‌کند. از پس مواجهه با «دیگری» است که بار دیگر مسئله هویت و پرسش از کیستی، اولویت می‌یابد. چنانچه شیخ با قدم‌گذاشتن در وادی عشقی ممنوع و تن‌دادن به شروط دختر ترسا از قبیل سجده‌کردن بر بت، سوختن قرآن، نوشیدن خمر و دست‌شستن از ایمان، تا مرز الحاد و طردشدن پیش می‌رود و بار دیگر هویت خود را پرابهام می‌یابد.

منطق روایی اپرای عروسکی عشق، مبتنی است بر رؤیابینی. شیخ که مقتدای یاران و شاگردان خویش است، مکرر سرزمین روم را در خواب می‌بیند که در آنجا با دختری زیبا ملاقات می‌کند. تکرار رؤیا، عزم او را برای سفر و یافتن معشوق جزم می‌کند. داستان پرفرازونشیب شیخ، آن رفت‌وآمد مدام میان خیال و واقعیت، چشم‌اندازی از شکوه، هراس و فانتزی را مهیا کرده. بنابراین با اجرائی ملهم از این رفت و برگشت‌ها طرف هستیم که با تکنیک مونتاژ فضاهای متضاد را در کنار هم روایت می‌کند. صحنه چنان طراحی شده که با جابه‌جایی چند سازه، به راحتی مکان‌هایی چون بت‌کده، شبستان مسجد، بارگاه امپراتوری روم، بحر و بر ساخته ‌شود. نوعی سیالیت خلاقانه فضا و مکان که نشان از سست‌شدن جایگاه نمادین شیخ و تلاطمات عاشقی اوست. ریتم مناسب اجرا به همراه جذابیت روایی، تماشاگران را دچار ملال و خستگی نمی‌کند و آنان را در تجربه عشق شیخ صنعان با دختر ترسا شریک می‌كند.
اپرایی‌بودن نمایش‌های عروسکی گروه آران را می‌توان نوعی سنت‌سازی دانست. می‌دانیم که اپرا از دوره باروک بسط و گسترش یافت و در خدمت زیباشناسی طبقه ممتاز جامعه بود و به‌تدریج با رشد سرمایه‌داری و ظهور طبقه متوسط و برآمدن نیازهای فرهنگی این طبقه، سنت اجراهای اپرایی رونق گرفت. در اپرا شخصیت‌های نمایش و طرح داستانی، به‌واسطه آواز روایت می‌شود و چندان از گفتار خبری نیست. بنابراین موسیقی جای درام را می‌گیرد و تجسم حالت، شخصیت، پویایی و کنش دراماتیک می‌شود. در اپرا با اجراکنندگانی طرف هستیم که توانایی بالایی در آوازخواندن دارند و ایفای نقش می‌کنند. تک‌خوان‌ها، گروه کُر و بازیگران فرعی، به یاری اجرا آمده و پیچیده‌ترین داستان‌ها را باورپذیر می‌کنند.
همچنان که همکاری مشترک آهنگ‌ساز و نمایش‌نامه‌نویس، به متنی که «لیبرتّو» است، منجر می‌شود که قرار است نقشه راهی باشد برای اجرا. بهروز غریب‌پور با نوعی سنت‌سازی، اپراهایی را بر صحنه آورده است که به جای اجراکنندگان، این عروسک‌های ماریونت هستند که روایت را به پیش می‌برند؛ بنابراین نوعی تفکیک میان اجرا‌کنندگان و کسانی که آواز می‌خوانند، صورت می‌گیرد. عناوینی مانند صحنه‌یاران، آواگران، هم‌خوانان، نوازندگان و بازی‌دهندگان عروسک را می‌توان قسمتی از تلاش گروه عروسکی آران برای تولید ادبیات اجرائی این شکل نمایش دانست. می‌دانیم که در تاریخ فرهنگی ما و به‌ویژه اجراهای تئاتری، چندان نشانی از اپرا نیست؛ بنابراین روندی که در این سال‌ها «گروه عروسکی آران» پی گرفته، واجد اهمیتی مضاعف است؛ نوعی نهادسازی و ایجاد سنت اجرائی. حتی تأسیس موزه‌ای از عروسک‌های گروه آران، در خدمت این سنت‌سازی و حفظ میراث تاریخ نمایشی ماست.
بهروز غریب‌پور نشان داده به راهی که انتخاب کرده، ایمان دارد و به آن وفادار است. دانش، مهارت و داشتن نظام زیباشناسی مدرن و معاصر، غریب‌پور را در مقام پژوهشگر، نویسنده و کارگردان به آن جایگاه رسانده که شیوه شخصی و خلاقانه‌ای را در بازخوانی میراث جهانی ادبیات به کار گیرد. بی‌جهت نیست که انتخاب‌های او می‌تواند هر‌کدام برای فضای تئاتری ما اتفاقی مبارک باشد. اجراهایی مانند مکبث، عاشورا، شیخ صنعان و دختر ترسا، خیام و... نشان از آن دارد که چگونه می‌توان با رجوع به گذشته، با خوانش انتقادی متون کلاسیک، اجراهایی معاصر و مدرن بر صحنه آورد و نظام‌ زیباشناسی تماشاگران را ارتقا داد. عروسک‌های ماریونت بهروز غریب‌پور چندان اغراق‌آمیز ساخته نشده‌اند و قرار نیست کاستی‌های روایی را پنهان کنند. شباهت این عروسک‌ها به انسان‌های واقعی، گرایش‌های رئالیستی غریب‌پور را در فانتزی‌ترین داستان‌ها نشان می‌دهد. به‌هر‌حال گروه عروسکی آران، با نوعی تمایز و تفاوت، در تلاش است که شیوه اجرائی منحصربه‌فرد خود را تثبیت کند و امکان گفت‌وگوی حال و گذشته، شرق و غرب را مهیا کند. همچنان ‌که می‌توان نوعی آشتی میان شرق و غرب عالم، انسان زمینی و خدای آسمانی را در اپرای عروسکی عشق مشاهده کرد. مثلا پرواز مرغ‌ها و به‌هم‌پیوستن آنان و ساختن قسمتی از نقاشی آفرینش آدم میکل‌آنژ، نشان از همین رویکرد گفت‌وگویی میان شرق و غرب عالم است. نقاشی میکل‌آنژ با مرغان منطق‌الطیر بار دیگر رؤیت‌پذیر می‌شود و رنگ‌و‌بوی شرق و غرب عالم را به خود می‌گیرد. نگاه اومانیستی بهروز غریب‌پور را در انتهای نمایش می‌توان رصد کرد؛ آن زمان که قسمتی از قاب صحنه کنار می‌رود تا بازی‌دهندگان عروسک، هنگام بازی‌گردانی عروسک‌ها دیده شوند. تماشاگرانِ به وجد آمده، تشویق‌های پرشور خود را نصیبِ عوامل اجرائی کرده و شاهد این نکته‌ بسیار مهم می‌شوند: رازی در میان نیست و نیروهایی قدرتمند در حال بازی‌گردانی انسان‌ها هستند؛ اما نمایش در انتها قلب‌هایی را نشان می‌دهد که به هم وصل شده و سوژه عشق می‌شوند. عشق همان قدرت تکین روزگار ما در انسان‌شدن و عاملیت‌یافتن است. در زمانه‌ای که بازی‌گردانان بیش‌از‌پیش انسان‌ها را کنترل می‌کنند، باید بار دیگر عشق را به صحنه آورد و آن را اجرائی کرد. اپرای عروسکی عشق، روایت همین تمنای عشق و عاشقی است با عروسک‌هایی که گویی بیش از انسان‌ها عاشق شده و خطر می‌کنند.